احمد رضانژاد یکی از شهدای پرافتخار روستای فردو و برادر شهید عباس رضانژاد و عموی شهید مهدی رضانژاد است.
به گزارش خبرگزاری بسیج از قم، روستای فردو استان قم روستای نام آشنایی در کشور است روستای شهید پرور فردو در ۵۰ کیلومتری شهر مقدس قم قرار دارد. این روستا بیشترین شهید را در بین تمام روستاهای ایران دارد این روستا ۱۰۸ شهید و ۵۰۰ رزمنده و ۲۵۰ جانباز و ۵ آزاده تقدیم اسلام کرده است چنین آماری برای یک روستای کم جمعیت حدود ۱۰۰۰ نفر آماری بسیار جالب است. در سال ۱۳۶۵ حضور رهبر معظم انقلاب آیتالله خامنهای در این روستای شهید پرور افتخاری برای این روستا است.
احمد رضانژاد یکی از شهدای پرافتخار روستای فردو و برادر شهید عباس رضانژاد و عموی شهید مهدی رضانژاد است.
احمد که سال ۱۳۲۲ در این روستا به دنیا آمد بعد از گذران دوران کودکی در کنار پدر مشغول کشاورزی شد احمد در یک خانواده با ایمن رشد کرده بود به همین خاطر روحیهای بسیار آرام و به قول اهالی روستا بسیار مظلوم بود.
به گفته اهالی روستای فردو احمد بسیار خیرخواه بود به همین خاطر مورد احترام اهالی روستا، همسایگان و خویشاوندان بود، هرگز به کسی تندخوئی نمیکرد اگر دیگران در نزد او از فردی که غائب بود غیبت میکرد آن شخص را از غیبت نهی میکرد.
احمد ۱۸ ساله بود که ازدواج کرد برای تأمین هزینه خانواده در فصلهای پائیز و زمستان که کشاورزی تعطیل بود به تهران میرفت و در خبازی مشغول به کار میشد تا بخشی از هزینه خانواده را تأمین کند احمد با اینکه سواد چندانی نداشت، اما مقید به پرداخت خمس و زکات بود و برای خود سال خمسی تعیین کرده بود.
احمد به کسی ظلم نمیکرد و زیر بار ظلم نمیرفت
نزدیکان احمد از او به نیکی یاد میکنند و او را مردی مؤمن، پرهیزکار و مظلوم میدانند که به کسی ظلم نمیکرد و هر کسی از او درخواست کمکی داشت در صورت توان انجام میداد.
در زمان طاغوت که پس یکی از مدیران طاغوت که به مردم مستضعف ظلم میکرد احمد را احضار کرده بود که در مزرعه اش کار کند، اما احمد قبول نکرده بود به همین خاطر از طرف ژاندارمری و چند نفر از نوکران طاغوتی تحت تعقیب قرار میگیرد به همین خاطر شبانه روستای فردو را ترک میکند و پیاده به قم سفر میکند سپس به سمت تهران حرکت میکند.
احمد در تهران در یک مکانیکی مشغول به کار میشوند، اما نوکران ارباب ظالم طاغوتی محل کار احمد را شناسایی میکنند احمد مأموران را مشاهده میکند خودش را مخفی کرده و از دست آنها فرار میکند.
دوستانش نقل میکنند احمد معتقد بود باید برای کسی کار کرد دستمزدی که از او میگیرد حلال باشد و همواره میگفت: تا جان و رمق دارم زیر بار ظلم نخواهم رفت احمد بعد از مدتی خانوادهاش را از فردو به قم منتقل کرده و به صورت مداوم در راهپیماییها و تظاهرات علیه رژیم طاغوت شرکت میکند.
همسر شهید نقل میکند اوایل انقلاب که نماز جمعه نوپا بود بچههای خردسالش را به نماز جمعه میبرد. یک روز یکی از آشنایان به شهید گفته بود چرا این پسربچههای شلوغ و بازیگوش را به نماز جمعه میآوری؟ هم خودت اذیت میشوی و هم اینها که از نماز جمعه چیزی نمیفهمند شهید در جواب میگوید اتفاقاً نماز جمعه در همین سنین کودکی در ذهن اینها نقش میبندد و من این سختیها را برای همین تحمل میکنم.
شهید احمد رضانژاد بعد از پیروزی انقلاب نیز هموار مدافع انقلاب اسلامی بود و با وجود اینکه ۶ فرزند کوچک داشت بعد از آغاز جنگ تحمیلی علیه ایران به صورت داوطلبانه در بسیج ثبت نام کرده و جبهه حاضر میشود و در عملیات پیروزمندان فتح المبین نیز حضور فعالی داشت سرانجام بسیجی مظلوم روستای فردو ۱۰ اردیبهشت سال ۶۱ در عملیات بیت المقدس شهد شیرین شهادت را نوشید و برای همیشه نامش در تاریخ جاودان شد.
همسر شهید نقل میکند اوایل انقلاب که نماز جمعه نوپا بود بچههای خردسالش را به نماز جمعه میبرد. یک روز یکی از آشنایان به شهید گفته بود چرا این پسربچههای شلوغ و بازیگوش را به نماز جمعه میآوری؟ هم خودت اذیت میشوی و هم اینها که از نماز جمعه چیزی نمیفهمند شهید در جواب میگوید اتفاقاً نماز جمعه در همین سنین کودکی در ذهن اینها نقش میبندد و من این سختیها را برای همین تحمل میکنم.
شهید احمد رضانژاد بعد از پیروزی انقلاب نیز هموار مدافع انقلاب اسلامی بود و با وجود اینکه ۶ فرزند کوچک داشت بعد از آغاز جنگ تحمیلی علیه ایران به صورت داوطلبانه در بسیج ثبت نام کرده و جبهه حاضر میشود و در عملیات پیروزمندان فتح المبین نیز حضور فعالی داشت سرانجام بسیجی مظلوم روستای فردو ۱۰ اردیبهشت سال ۶۱ در عملیات بیت المقدس شهد شیرین شهادت را نوشید و برای همیشه نامش در تاریخ جاودان شد.
شهید خواب شهید را میبیند
شهید محمود رمضانی قبل از شهادتشان در مورد شهید احمد رضانژاد خوابی میبیند و برای همسرش نقل میکند
شهید محمود رمضانی در قم همسایه شهید رضانژاد بود یک شب از خواب بیدار میشود و نمیخوابد همسرش سؤال میکند چیزی شده است؟ به همسرش گوید احمد رضانژاد شهید شده است همسرش میگوید:چیزی نگو همسایه ما هستند، شهید مضانی میگوید من به آنها نمیگویم، ولی او شهید است، همسرش میگوید از کجا این حرف را میگویی، محمود میگوید الآن خواب دیدیم رضا نژاد با بال در آسمان پروازمی کرد صدایش کردم و گفتم احمد، احمد، کجا میروی، گفت: به ملاقات دوست میروم او به من بال داد گفتم ماچه کنیم تا به شما برسیم گفت: شما هم بروید تلاش کنید تا بگیرید محمود فردا صبح عازم جبهه میشود و هرچه اصرار میکنند که نرود قبول نمیکند و سرانجام شهید رمضانی نیز به همرزم شهیدش میپیوندند.
مرضیه مهدیلو
شهید محمود رمضانی قبل از شهادتشان در مورد شهید احمد رضانژاد خوابی میبیند و برای همسرش نقل میکند
شهید محمود رمضانی در قم همسایه شهید رضانژاد بود یک شب از خواب بیدار میشود و نمیخوابد همسرش سؤال میکند چیزی شده است؟ به همسرش گوید احمد رضانژاد شهید شده است همسرش میگوید:چیزی نگو همسایه ما هستند، شهید مضانی میگوید من به آنها نمیگویم، ولی او شهید است، همسرش میگوید از کجا این حرف را میگویی، محمود میگوید الآن خواب دیدیم رضا نژاد با بال در آسمان پروازمی کرد صدایش کردم و گفتم احمد، احمد، کجا میروی، گفت: به ملاقات دوست میروم او به من بال داد گفتم ماچه کنیم تا به شما برسیم گفت: شما هم بروید تلاش کنید تا بگیرید محمود فردا صبح عازم جبهه میشود و هرچه اصرار میکنند که نرود قبول نمیکند و سرانجام شهید رمضانی نیز به همرزم شهیدش میپیوندند.
مرضیه مهدیلو
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها