سفر راهیان نور بسیج رسانه همدان آغاز می‌شود از همدان راه می‌افتیم اولین منطقه مرصاد است، صدای رجزخوانی شهید حاج میرزامحمد سلگی را که با دو پای مصنوعی به منطقه آمده را می‌شنوی، در تمام طول مسیر همین است، رنگ، عطر، بو و حتی صدای شهدا را می‌توان دید و شنید اگر لحظه‌ای گوش و چشم دل را باز کرد.
کد خبر: ۹۴۳۱۷۸۸
|
۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۲۳:۰۲

به گزارش خبرگزاری بسیج، در طول دوره دانشجویی و پیش از آن چندین بار به اردوی راهیان نور رفته‌ام، اردویی که اگر کسی آن را تجربه نکرده باشد و حال و هوای شهدایی آن را درنیافته باشد جز سفری خسته‌کننده و البته سخت برایش نخواهد بود و نمی‌تواند درک کند که حضور در دل بیابان‌هایی که حتی در ایام نوروز و یا اسفندماه گرمای آن گاهی تو را کلافه می‌کند و یا تشنگی مدت‌زمانی هرچند کوتاه یا نبودن آب خنک می‌تواند بی‌قرارت کند، برای چیست؟ و این اردو اصلا چطور می‌تواند لذت‌بخش باشد و هرساله این همه داوطلب هم برای سفر به آنجا داشته باشد.

حس و حالی که فقط در آن مناطق پیدا می‌کنی و در جای دیگر نمی‌توانی آن را بیایی، به خصوص در شلمچه یا حسینیه تخریب دوکوهه که هنوزم که هنوز است می‌توان با چشم دل حضور شهدایی که مدتی طولانی در قنوت نماز هستند را دید.

با دیدن اطلاعیه بسیج رسانه برای ثبت‌نام اردوی راهیان نور غرب و ارتفاعات بازی دراز که تا به حال به آن سفر نکرده‌ام خاطرات راهیان نور جنوب را که جزء زیباترین سفرهای دانشجویی و دوستانه‌ام بوده است به یاد می‌آورم، تا به حال به جبهه غرب نرفته‌ام جایی که برادر شهیدم رضا صفری حسرت حضور در آنجا را داشت و در نهایت در همان سمت و البته در دل خاک دشمن یعنی ارتفاعات ماووت آسمانی شد. اوایل اعزامش به جبهه که در منطقه جنوب بوده به مادرم می‌گفته آرزویم رفتن به جبهه غرب است و این آرزو به خاطر سخت‌تر بودن شرایط جنگی آن مناطق بوده است. آرزویی که برای من درسی است که در خیلی از شرایط زندگی به دنبال راحت‌ترین‌ها هستم، چیزی که در مرام شهدا نیست.

دوست دارم شرایط جغرافیایی مناطق جنوب را ببینم، فضایی که شهدای مظلومی در آن نفس کشیده‌اند، جنگیده و زخمی شده‌اند و استقامت کردند. از هوایی نفس بکشم که برادر همخونم در آن روزگار تنفس کرده است؛ و البته زنگار دلی که درگیر زندگی روزمره دنیا شده را اگرچه حتی اندک با رفتن به این سفر بتکانم.

با همکاران رسانه‌ای راهی این سفر می‌شویم، مسیری که از آن می‌گذریم مناظر زیبا و دلچسب کوهستان‌های زاگرس است، کوه‌هایی سنگلاخی و پوشیده با درختان بلوط، زودتر از آنچه فکر کنیم به تنگه چارزبر یا محل عملیات مرصاد می‌رسیم.

مرصاد؛ کمینگاهی برای منافقان

اتوبوس در کنار جاده‌ای که دو طرفش را کوه‌های بلند احاطه کرده نگه می‌دارد، همین موقعیت است که به نام تنگه چارزبر یا مرصاد نام‌گذاری شده، محل عملیاتی که منافقین در سوم مرداد ۱۳۶۷ از غافلگیری ایجاد شده در نیروهای نظامی ایران به‌واسطه عملیات ایذایی عراق در مرزهای جنوب غربی استفاده کرده و توانستند طی دو روز از شهرهای قصرشیرین، کرند غرب و اسلام‌آباد غرب عبور کرده و به کرمانشاه نزدیک شوند و در این تنگه که جاده مواصلاتی اسلام‌آباد غرب به کرمانشاه از آن می‌گذرد، گیر کنند و علاوه بر مواجه‌ شدن با مقاومت مردمی که از روز اول با آن مواجه بودند با نیروهای مسلح هم درگیر شوند.

تنگه مرصاد

منافقان در ابتدا با ترافیک مردم و خانواده‌هایی که از بیم جنایات و قساوت منافقین در حال فرار بودند برخورد کرده و متوقف می‌شوند. نیروهای مسلح جمهوری اسلامی از این فرصت استفاده تاکتیکی کرده و پس از آنکه منطقه از حضور مردم عادی خالی شد، در فرصتی مناسب به ستون نظامی منافقین حمله کرده و آن‌ها را تار و مار کردند.

بیشترین تعداد شهدایی که به دست منافقان به شهادت رسیدند در طول تاریخ جمهوری اسلامی مربوط به عملیات مرصاد است.

کمی که در فضای یادمان عملیات مرصاد قدم می‌زنم صدای رجزخوانی حاج میرزا سلگی را می‌شنوم، یکی از فرماندهان پرافتخار همدان که در این عملیات نقش بسیار اثرگذاری داشت، جانباز ۷۰ درصدی که رهبر معظم انقلاب او را در زمان حیاتش شهید زنده خواندند.

یاد مصاحبه‌ای که با یکی از هم‌رزمان این شهید در دفتر ایکنا داشته‌ایم، می‌افتم؛ مصطفی عبدالعلی‌زاده که در وصف شهید سلگی گفته بود: موضوعی که حاج میرزا محمد سلگی را برای من اسطوره کرده است، رجزخوانی او در تنگناها و مشکلات بود این موضوع در شاهنامه و سایر کتاب‌ها آمده باشد اما شاهنامه شاید خیلی به واقعیت نزدیک نباشد و به آن پروبال داده شده است. این شوخی نیست که در اوج تیراندازی و رگبار و گلوله و مرگ، مرگی که هر ثانیه نزدیک می‌شود در جلوی جمعی از نیروهای تحت فرمانت رجزخوانی کنی.

این جانباز نام‌آشنای همدانی در مورد این شهید ابراز کرده بود: بعد از قطع هر دو پای حاج میرزاسلگی، علی‌رغم اینکه می‌توانست در خانه بماند و چون به تکلیفش عمل کرده بود دیگر نیازی نبود که در جبهه‌ها حضور داشته باشد، اما با دو پای مصنوعی دوباره به منطقه برگشت و در عملیات مرصاد به‌عنوان نفرات اول جلوی یورش منافقان کوردل را گرفت، در آن عملیات برای فرماندهی از نزدیک مجبور بود که به بالای تپه‌ها یا صخره‌های مجاور برود، چون راه رفتن با دوپای مصنوعی واقعاً مشکل است. چند نفر او را روی برانکارد گذاشته و در جاهای صعب‌العبور می‌بردند، با این حال با آن وضعیت خاص در وسط میدان درگیری بود، این از خودگذشتی حاج میرزاست که رهبر عزیزمان ایشان را به‌عنوان شهید زنده معرفی می‌کنند. در یکی از مناطق کوهستانی جنگ، برای بردن یکی از افراد زخمی به بالای تپه حاج میرزا سلگی با پای مصنوعی مسیر را برای بردن آن زخمی که روی برانکارد بود به سختی پیمود که پس از آن خون ناشی از سایش پای ایشان در پای مصنوعی‌اش لبریز شد، این یکی از دلایل نام‌گذاری رهبر معظم انقلاب و دادن لقب «شهید زنده» به ایشان بود.

یاد قصه ارادت خاص حاج میرزا محمد سلگی به حضرت عباس(ع) می‌افتم فرمانده‌ای که ارادتش را به سقای کربلا با تقدیم دو پایش نشان داده بود. فرمانده‌ای که هر جایی که در زندگی گیر کرده است، از حضرت عباس(ع) مدد می‌خواهد. شهید سلگی کسی که به تعبیر سردار حسین همدانی نقش او در عملیات مرصاد مغفول ماند.

شهید میرزامحمد سلگی

راوی کتاب آب هرگز نمی‌میرد، که در زمان حیاتش وقتی در گفت‌وگویی به مناسبت سالروز عملیات مرصاد از او خواستیم تا از این عملیات برایمان بگوید از خود چیزی نگفت و بیشتر از نقش رزمندگان همدانی و شهید هادی فضلی گفت و تنگه مرصاد را بنا بر آیه قرآن کریم کمینگاهی برای منافقان خواند.

پادگان ابوذر؛ دوکوهه غرب

از مرصاد به سمت سر پل ذهاب روانه می‌شویم، برای نماز ظهر و صرف ناهار به پادگان ابوذر می‌رسیم، پادگانی که معروف به پادگان دوکوهه غرب است، این پادگان مظلوم و آرام است و هنوز بر پیکره خود تیر و ترکش‌های بسیاری از دفاع مقدس را به یادگار دارد. امیر فرجام راوی همدانی که در طول سفر همراهمان است، در مورد اوج درگیری‌ها و حجم بالای تلفات در این منطقه می‌گوید. با بیان یک خاطره صحنه‌ای را برایمان به تصویر می‌کشد که یک فرمانده در حالی که چند متر عقب‌تر از محلی که در حال درگیری با نیروهای دشمن است خانواده‌اش در محل منطقه مسکونی پادگان مانده‌اند، اما نیروهایش را برای انتقال دادن زن و بچه به مکانی امن رها نمی‌کند و همچنان در حال ایستادگی و نبرد است.

پادگان ابوذر

ارتفاعات قراویز، بسیجی با رنگ و بوی شهدا به زائران آب خنک می‌دهد

پس از آن به سمت ارتفاعات قراویز می‌رویم، منطقه‌ای که تنها در ۱۰ ساعت درگیری و در عملیاتی به همین نام ۶۲ شهید تقدیم می‌کند، از جمله شهدایی به نام جلال محقق و شهید باباخانی.

اتفاق جالب این منطقه شاید برای من دیدن یک بسیجی با لباس خاکی و بدون کفش است، درست در قسمتی از مسیر که به دلیل کوهنوردی تشنه و بی‌تاب شده‌ای انگار از وسط بهشت برای تو آب خنک آورده، رنگ و بوی شهدای جنگ را دارد، هرکسی از دستش آب می‌گیرد دعاهای جالب و از ته دل برایش می‌کند از عاقبت به خیر شدنش تا نوشیدن آب از دست سقای کربلا، لبانش از تشنگی به خشکی و ترک نشسته، ترکی که راز آن را نمی‌توان فهمید که وقتی کلمن آب در دستانش است چرا خودش آب نمی‌خورد.

یادمان شهید بهشتی و روضه سیدالشهدا(ع) در شب زیارتی ارباب

پس از قراویز به یادمان شهید بهشتی می‌رویم، فضایی دلچسب و آکنده از عطر شهدا؛ با وجود اینکه گرد و غبار هوا بسیار شدید است و تنفس کمی سخت اما معنویت زیادی به سبب نفس پاک شهدای این منطقه هوا را عطرآگین کرده و آرامش دلنشینی در آن حاکم است، نماز مغرب را در این مکان اقامه می‌کنیم که چاشنی آن روضه‌ حضرت علی اکبر(ع) و امام حسین(ع) است که امام جماعت کاروان بسیج رسانه و بسیج دانشجویی همدان می‌خواند و شب جمعه دل‌هایی که به یاد شهدایی که همه عاشقان حسین(ع) بودند را روانه کربلا می‌کند و مایی که از صبح مسافت زیادی را پیاده طی کرده‌ایم هوای پیاده‌روی اربعین در دلمان موج می‌زند.

شب را در مدرسه دخترانه «خرد» در شهر قصر شیرین سر می‌کنیم، قرار گرفتن در فضای مدرسه، این خاطره ندیده و نشنیده را در ذهنت مرور می‌کند که با آغاز جنگ تعدادی از دانش آموزان این مدرسه خود یا حتماً اعضایی از خانواده‌شان به شهادت رسیده‌اند و غربت آخرین روز کلاس درس که با پیشروی نیروهای بعثی تعطیل شده تو را می‌گیرد که چه تعطیلی تلخ و سختی!

مدرسه دخترانه خرد قصر شیرین

بازی ‌دراز؛ خانقاه عارفانی چون شهید وزوایی

پس از نماز صبح کاروان به سمت ارتفاعات بازی دراز حرکت می‌کند، تصوری از آن ندارم فقط می‌دانم ارتفاعات بلندی است که مسافت زیادی را برای فتح آن باید طی کرد، به ارتفاعی قرار است صعود کنیم که شهدای زیادی برای رسیدن به آن به شهادت رسیدند، دیدن ترافیک از ابتدای جاده دور از انتظار است، اتوبوس و خودروهای شخصی زیادی در صف رسیدن به ارتفاع بازی دراز هستند، انبوهی از جمعیت که اغلب جوان و نوجوان هستند را می‌بینی که پیاده در حال حرکت هستند، صحنه‌ای جالب نظر را جلب می‌کند، تعداد زیادی نزدیک به ۵۰ مرد میانسال که نشان می‌دهد همه از رزمندگان دفاع مقدس هستند باهم روی تپه‌ای در حال گرفتن عکس دسته‌جمعی یادگاری هستند، آن‌قدر ترافیک است که حاشیه‌های بعد از گرفتن این عکس را هم تماشا می‌کنیم که به گرفتن یک عکس قانع نشده و هر کسی به صورت سلفی هم سعی می‌کند با آن جمع عکس داشته باشد.

بیش از یک ساعت از ورودی جاده تا پارک کردن اتوبوس به طول می‌انجامد، بودن این حجم از جمعیت را نمی‌توانم درک کنم به خصوص که بر خلاف هوای زیبای اردیبهشت‌ماه گردوغبار موجود در هوا شرایط بسیار بدی را ایجاد کرده است و بادی که خاک را به سر و چشم همه می‌پاشد به این وضعیت دامن می‌زند و در ابتدا شاید هر کسی را کلافه کند.

در همدان بارها و بارها به میدان میشان که مقصد کوه‌پیمایی الوند است رفته‌ایم، اما شیب ارتفاعات بازی دراز و مسافتی که باید تا قله طی شود خیلی بیشتر است و البته متفاوت، چشم سرت را که ببندی شهدا و رزمنده‌ها را با لباس خاکی می‌بینی که در لا به لای درختان بلوط و روی شیب تند دامنه با اسلحه و مهماتی سبک و مختصر در حال حرکت هستند، در هر صورت اگر از بالا به این منطقه بنگری برداشتن یک قدم هم از چشم دور نمی‌ماند و همین برای ما که دفاع مقدس را درک نکرده‌ایم سختی فتح ارتفاع توسط رزمنده‌های ایرانی را نمایان می‌کند که این فتح جز اراده و اعتقادی قوی، از خودگذشتگی و استقامت بالا نمی‌تواند رمز دیگری داشته باشد.

در ابتدای جاده ارتفاع بازی دراز قرار گرفته‌ایم به توصیه راوی قدم‌هایمان را به نیت پیاده‌روی اربعین حسین(ع) برمی‌داریم، علامت‌های صد متر صدمتری که روی کف جاده گذاشته شده عمودهای مسیر نجف تا کربلا را تداعی می‌کند، به دور و برم که نگاه می‌کنم همه جور قشری می‌بینم از نوجوانان و جوانان که دسته جمعی و با شور و شوخی و نشاط کوهنوردی را آغاز کرده‌اند تا تعداد زیادی از بانوان، از خردسالان گرفته تا پیرمردها و البته آنچه به تعجم می‌دارد حضور عصا به دستانی است که فکر می‌کنم اغلب جانبازان دفاع مقدس هستند، طی کردن این مسیر با این شیب زیاد واقعا سخت است و تصور پیمودن آن با عصا واقعا دشوار است.

ارتفاعات بازی دراز

مسیر پیچ در پیچ است و اگر کوه را دور بزنی دیگر ابتدای مسیر را نمی‌بینی، در اولین پیچ وقتی به نقطه آغاز نگاه می‌کنی متوجه مسیر طولانی که گذراندی می‌شوی که البته تازه شاید یک پنجم مسیر اصلی باشد. هم‌چنان سیل جمعیت را در نقطه آغاز می‌بینی که قرار است به ارتفاع صعود کنند، جمعیت خیلی زیاد است هر ازگاهی خودرویی از کامیون حمل بار شامل آبمیوه و خوراکی و آب آشامیدنی گرفته تا خودروی برخی مسئولان و حتی خودروهای شخصی را می‌بینی که برای راه پیدا کردن مسیر از بین جمعیت بوق می‌زنند، در این بین آقای آهنگران مداح زمان جنگ را هم می‌بینم بدون آنکه کسی متوجه حضورش باشد پشت موتوری نشسته و به سمت قله می‌رود. در بین مسیر موکب‌هایی برپاست از آب معدنی گرفته تا شربت و نان و سیب زمینی یا حتی شربت انجیر و سیب زمینی سرخ کرده به زائران شهدا می‌دهند و مداحی‌هایی از جمله مداحی شهدایی زمان جنگ گرفته تا «سلام فرمانده» را پخش می‌کنند و فضا را شورانگیزتر کرده است. بسیجیان خاکی را می‌بینم که در حال واکس زدن کفش این زائران هستند.

ارتفاعات بازی دراز

در مورد موقعیت بازی‌دراز باید بگویم منطقه‌ای در کنار شهر سرپل ذهاب است که از طرف عراق شیب کمی دارد (به‌طوری که در زمان جنگ صدام در دل دامنه‌های آن جاده کشیده بود) ولی از طرف ایران شیب تندی دارد. این جاده که امروز می‌بینیم طی پنج یا شش سال گذشته کشیده شده است. بازی‌دراز یکی از ارتفاعات مهمی است که وقتی عراق آن را گرفت به تمام مناطق دسترسی داشت و با دوربین‌های پیشرفته‌ای که داشته از سرپل ذهاب گرفته تا جاده قصر شیرین را زیر نظر گرفت.

بازی دراز

در عملیات بازی‌دراز قرار شد ایرانی‌ها این ارتفاعات را بگیرند، عراق هم خیلی مقاومت می‌کرد و رزمنده‌های ایرانی به هزار سختی توانستند به قله برسند و آن را بگیرند. این ارتفاع دو قله دارد، قله‌ای معروف به هزار و ۱۰۰ متری که پس از درگیری‌ها به دست ایرانی‌ها می‌افتد و قله هزار و ۱۵۰ متری که در دست عراقی‌ها بوده و پس از چند روز دیگر درگیری این قله هم به دست ایران فتح می‌شود.

شهید وزوایی یکی از دانشجوهای خط امام است که در این منطقه نقش مهمی را ایفا می‌کند، تنها دانشجویی که در جریان لانه جاسوسی به زبان انگلیسی مصاحبه می‌کند، شهیدی قرآنی که روی نهج‌البلاغه هم خیلی کار کرده و یکی از فرمانده‌های مناطق جنگی غرب است که در نهایت در اردیبهشت‌ماه ۱۳۶۱ در حین اجرای عملیات بیت‌المقدس به شهادت می‌رسد.

شهید بهشتی جمله معروفی در مورد این منطقه عملیاتی دارد که «عرفان واقعی خانقاهش بازی‌دراز است»؛ شهید وزوایی یکی از شهدای عارف این منطقه است.

بنا به روایتی از جانبازان دفاع مقدس عراقی‌ها چند روزی در این ارتفاعات مقاومت می‌کنند، شب قبل از عملیات تسلیم می‌شوند و در حالی که ادعا می‌کنند به خاطر فرمانده‌ای که شب گذشته از طرف ایرانی‌ها سوار بر اسب بر سنگر آن‌ها کوبیده است خود را تسلیم کرده‌اند و هنوز راز ماجرای این فرمانده برملا نشده است. این قصه در کتاب «همپای صاعقه» آمده است. هم‌چنین داستان شهید وزوایی که در منطقه گم می‌شود، بی‌سیم می‌زند به حاج احمد متوسلیان که گم شده است، حاج احمد می‌گوید برای راهنمایی منور می‌زنیم، اما نمی‌بیند رسام می‌زنند باز هم نمی‌بینند، رفقای شهید وزوایی می‌گویند آن‌قدر این شهید عارف بوده، یک لحظه در تاریکی شب پوتین‌هایش را درمی‌آورد با اینکه قبله را نمی‌دانسته چون هیچ ستاره‌ای معلوم نبوده رو به سمتی دو رکعت نماز می‌خواند، نمازش که تمام می‌شود به دوستان و هم‌رزمانش می‌گوید پشت سر من حرکت کنید و در نهایت به توپخانه‌ای می‌رسند در خط ایران و عراق که مسیر رسیدن به آن شاید ۱۵ ساعت بوده است. در خاطرات شهید صیاد شیرازی آمده که در بی‌سیم با رمز می‌گوید تو اشتباه می‌کنی مسیر ۱۵ ساعته را نمی‌توانی ۳ دقیقه رفته باشی، صبح که می‌شود شهید صیاد شیرازی با هلیکوپتر از بالا تمام منطقه و محل توپخانه «علی گره‎زد» را چک می‌کند و باز هم نمی‌تواند باور کند که شهید وزوایی چگونه از آن مسیر تا این توپخانه را در آن زمان کم رسیده‌اند. در اصل می‌توان گفت شهید وزوایی با نیروهایش آن شب طی‌الارضی کرده‌اند که هنوزم که هنوز است جزء معماهای جنگ است.

شهید محسن وزوایی

شهید محسن وزوایی در عملیات بازی‌دراز در اردیبهشت سال ۶۰ دو تیر به گلویش می‌خورد که یکی از گلوله‌ها تا شهادتش در گلویش باقی مانده بود. بار دیگر به شدت در عملیات بعدی همین منطقه مورد اصابت گلوله تانک قرار می‌گیرد و آن‌قدر مجروحیتش شدید بود که همه فکر می‌کردند شهید شده است. شهیدی که اعتقاد داشت «چه بکشیم و چه کشته شویم پیروزیم، چون در هر دو حال تکلیف خود را انجام دادیم» و در نهایت این فرمانده شجاع در ۱۰ اردیبهشت‌ماه ۶۱ در منطقه عملیاتی جنوب به شهادت می‌رسد.

اگر کتاب «راز نگین سرخ» را خوانده باشی حتماً حضور شهید محمود شهبازی را در این منطقه حس خواهی کرد، فرمانده سپاه همدان و جانشین لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله(ص)؛ او که قلبی به وسعت عشق داشت و قلبش را مهبط آیات و انوار قرآن و ایمان ساخته بود. در خواندن قرآن، مداومت داشت و اهل تدبر در قرآن و مطالعه و تحقیق بود. اخلاص و بی‌شائبه بودنش، مانع از آن بود كه ابراز وجود كند.

شهید محمود شهبازی

حتماً وجود سایر شهدا را هم در این منطقه حس می‌کنی، شهدایی که عراقی‌ها پیکرهایشان را به پایین کوه پرتاب می‌کردند. شهدایی از استان همدان، تهران و تبریز که در این مناطق حضور داشتند.

مظلومیت و غربت عجیبی از مناطق جنگی غرب احساس می‌کنی شهدایی که شاید به دلیل صعب‌العبور بودن مسیرها مجبور بودند از سلاح‌های کمتر، آب و غذای بسیار مختصری استفاده کنند و از این رو مظلومانه به شهادت می‌رسیدند و علاوه بر این شاید به دلیل نقش پر رنگ منافقینی است که در این منطقه بیش از سایر نقاط جنگی داشتند منافقینی که به گفته شهدا «کوردلان» بودند که از کودک سه ساله تا پیرمرد ۹۰ ساله به کسی رحم نداشتند، شهدایی که هنوزم که هنوز است پیکر برخی از آنها برنگشته و هنوز تفحص در این مناطق برای یافتنشان ادامه دارد.

حالا به قله رسیده‌ایم، خیلی شلوغ است، به روح همه شهدای این منطقه و امام(ره) صلواتی می‌فرستم، از شهدا تنها یک چیز می‌خواهم اینکه چراغ راهمان باشند کمک کنند تا راه را گم نکنیم و مدیون خون پاکشان نشویم.

مسیر بازگشت از ارتفاع همچنان جذابیت‌های دیداری خودش را دارد، بازی دراز آخرین منطقه عملیاتی بود که در این اردو از آن بازدید کردیم، وقت برگشت است اگر از شهدا توشه‌ای نگیرم ضرر کرده‌‌ام باید با آنان عهدی بست و سر آن ماند.

مسیر طولانی کوهنوردی و گرمای سر ظهر و باد و گرد و غبار منطقه خسته‌ام کرده است، در اتوبوس می‌نشینیم آب خنک مهیاست، به یاد تمام شهدای لب تشنه سلامی می‌دهم به سیدشهیدان(ع) و البته بدرودی با شهدای این منطقه.

انتهای پیام

ارسال نظرات