اروند و نخل هايي كه نماد واقعي مقاومتند
نخل های ضربت خورده و زخمی، نگاهم را به تماشا می کشد، نخل هایی بی سر که هنوز نمود واقعی مقاومتند.
بی هیچ تردیدی دلم در میان سیم های خاردار گیر می کند و نگاهم با آسمان اروند گره می خورد اشک در چشمانم حلقه می زند، آهسته قدم می زنم تا ذره ذره خاک را به تماشا بنشینم حس زیبایی، دلتنگم می کند، خاکریز ها را پشت سر می گذارم و کنار سنگری درنگ می کنم احساس می کنم سنگر ها هنوز لحظه های خلوت و شب گریه های رزمندگان را به سینه دارد، زمزمه دلتنگی و از خود رها شدن شهیدانی که دل به دریا زدند و جای در آسمان گرفتند، شهیدانی که نشان کوچه هایمان را از نامشان سراغ می گیرم.
اروند است و نیستان و نخل که پریشانم کرده با کوله بار غریبی که بر دوش می کشم از کنار سنگر ها می گذرم ، ناگهان یادمان شهیدی گمنام به زیارتم می خواند، شهیدی بی نام و نشان که دست در دست ملائک دارد، دلم در آشوب سختی دست و پا می زند، غوغای عجیبی در درونم بیداد می کند، آرام آرام دلم را به ضریح شهید گره می زنم و دلتنگیم بی قرار تر می شود و بی دریغ، اشک چون پرده ای چشمان ملتهبم را تار می کند.
فرصت، ناباورانه از کنارم می گذرد و من با اندوهی که به روی شانه هایم سنگینی می کند به راه می افتم و اروند را پشت سر می گذارم و تنها این دوبیت در ذهنم نقش می بندد.
چه زیبا در نگاهم جا گرفتی
میان بغض و نی مأوا گرفتی
تو اروندی که با هر نخل بی سر
تمام کهکشان ها راگرفتی
رقیه غلامی