به گزارش خبرگزاری بسیج به نقل از سروابرکوه، دوم دبیرستان بودند، در یک کلاس و یک مدرسه: دبیرستان ابوذر... هیچ کس نمی توانست آن ها را از هم جدا کند؛ محمود فلاح زاده که پسر عمه احمد بذرافشان بود فقط 3 ماه از پسر دایی اش بزرگ تر بود...
احمد سرپرست انجمن اسلامی شده بود و محمود هم به حسب وظیفه در هر کاری از نظراتش اطاعت می کرد.
اسم انجمن اسلامی را "شهید" گذاشتند تا اعضای این گروه همه شهید شوند و همین طور هم شد، 16 نفر از 20 عضو همه شهید شدند.
به دلیل فعالیت زیاد، لیبرال های شهر را کلافه کرده بودند، روزهای اوایل انقلاب که تازه دست خیانت بنی صدر رو شده بود عکس هایش را از روی دیوار پاره می کردند.
طرفداران بنی صدر هم که قضیه را فهمیده بودند برای هر دو شان نامه تهدید آمیز نوشتند که اگر دست از فعالیت های انقلابی شان بردارند انجمن اسلامی را آتش می زنند؛ اما کو گوش شنوا؟...
15ساله بودند که هر دو مدرسه را رها کرده تا به جبهه بروند...
وقتی که به جبهه رفتند دیگر دو دوست نبودند، در طی مدارج عرفانی، هم ردیف هم شدند و تقدیر آن گونه رقم خورد که احمد و محمود در یک روز، یک عملیات و با یک گلوله شهید شوند.
صبح روز دوم فروردین ماه سال 60 بود و عملیات غرورآفرین فتح المبین... احمد کنار سردار اسدپور رفت و گفت: من فردا بغل دست شما شهید می شوم و جنازه ام گم می شود، شما خانواده ام را از نگرانی در می آورید، مواظب باشید ببینید جنازه ام کجا می افتد؟!.. عملیات هم پیروز می شود...
آری فرزندان خمینی(ره)، همه عاشق او بودند و مانند او اهل عرفان...
صبح روز بعد دقیقا همین اتفاق می افتد و گلوله مستقیم تانک مزدوران بعثی رها شده ابتدا به سمت احمد می رود و بدن مطهرش را به دو نیم می کند و سپس همان گلوله به محمود که در فاصله 5 متری احمد در یک ردیف قرار داشت، بر میخورد، او را به عقب پرتاب کرده و پس از آن منفجر شده و محمود را به شهادت می رساند...
10 روز بعد بدن مطهر محمود به آغوش شهر می آید ولی نیمه بدن احمد به ابرکوه می رسد.
پدر احمد به منطقه رفته و 40روز بعد با کمک سردار اسدپورنیم دیگر بدن مطهر شهید که به تهران رفته و در قطعه 24 شهدای گمنام دفن شده پیدا می شود و احمد می شود شهیدی با دو مزار...
چه زیبا گفت شهید آوینی: ای دل! نپندار که تنها عاشورائیان را بدان بلا آزموده اند و لا غیر...صحرای کربلا به وسعت همه تاریخ است و کار با یک "یا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم" ختم نمی شود...
منبع: زندگینامه شهدا