قسمت سوم

سفرنامه اردوی جهادی

کد خبر: ۸۵۰۷۷۸۲
|
۱۳ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۶:۳۸

خبرگزاری بسیج قم - یک بخش از اردوهای جهادی آن موقعی است که بسیجیان جهادگر هر شب بعد از یک روز کار و تلاش و خدمت رسانی با خود خلوت کرده و هر کدام که اندک ذوقی دارند به نگارش خاطرات خود و گروه تحت عنوانهای مختلف می پردازند.

قسمت سوم سفرنامه اردوی جهادی که توسط یکی اعضای گروه جهادی آل طه نگاشته شده است:

هدف اردوی جهادی ، سازندگی است ؛ اما نه فقط ساخت یک بنای عمرانی . ایجاد یک عمارت فرهنگی هدف دیگر کار است. دو روحانی گروه را همراهی می کنند که یکی از آن ها با خانواده آمده است . برادران در خانه بهداشت اسکان دارند و خواهران را در مدرسه روستا جا داده اند.

تیم فرهنگی اردو اگر چه تعدادشان کم است اما حجم کارشان بالاست. گفتگو با مردم و رفاقت با کودکان را خیلی خوب می دانند. کودکان اینجا از نعمت آموزش دینی و فرهنگی کمتر بهره برده اند. کار بزرگی بردوش گروه فرهنگی بود. از وضو گرفتن و نماز خواندن تا پاسخگویی به سوالات کودکانه مذهبی کار هرکسی نیست. این ها قبل از مسجد باید نماز خواندن یاد بگیرند، باید مناجات با خدا و روی قبله ایستادن بیاموزند.

صبح آن هنگام که خورشید خود نمایی می کرد کودکان روستا یک به یک خود را به مدرسه می رساندند. کلاس ها رونق خوبی داشت. تقریباً تمام کودکان روستا در آن شرکت می کردند. بچه هایی با میانگین سنی 6 تا 12 سال مخاطب مربیان بودند. فقط کلاس و درس و نماز نبود. نقاشی و شعر وقصه بود که چشمان معصوم آن طفلان له شده زیر چرخ توسعه را به خود خیره می کرد. یک ساعت مانده به ظهر وقت ورزش بود. بچه های قد و نیم قد با گونه های سرخ شده از آفتاب کوهستان دو تیم فوتبال را تشکیل می دادند و با هم مسابقه می گذاشتند. کاپیتان هر تیم و داور مسابقه هم از مربیان بودند. صدای بوق ماشین اگر هم در روستا بود زیر هم همه و فریاد مستانه گل گل ... این بچه ها گم می شد.

آه... که چه صفایی داشت وقتی که این کودکان اولین نمازهای زندگی خود را لا بلای صف های نماز جماعت گروه جهادی اقامه می کردند. وقت قنوت چقدر ساده می ایستادند و دستان پاکشان را سوی آسمان دراز می کردند تا ملائک ندای خدا خدایشان را بر آسمان ها برند.

تقارن ایام عزای مادر سادات حضرت فاطمه زهرا-سلام الله علیها- با حضور گروه جهادی در منطقه بهترین پرده نمایش کار فرهنگی بود. گوشه ای از مدرسه که به اندازه کافی در و دیوارش فرسوده بود را ترمیم کردند. کسی نفهمید چگونه این همه پارچه سیاه به دیوار این اتاق زدند. اتاقی که دیگر اتاق نبود، حسینیه بود. کسانی که در روشنایی روز کمر همت را بسته بودند تا ستون های مسجد را علم کنند، در تاریکی شب زیر علم فرزند حضرت زهرا سینه می زدند. سینه ای که خاک مسجد به آن نشسته بود.

گویا بار دیگری روی زمین است. باید رفت در خانه این وارثان به ارث نرسیده انقلاب و نشست پای حرفِ حق این کوخ نشینان بی ادعا. طبق برنامه هر وز عصر گروه فرهنگی به دیدار خانواده های شهدا می رفتند. با اهالی گفتگو می کردند و حرفشان را می شنیدند.

به خانه ای رفتیم که فرش زیر پایشان کلاً گلیمی بود که بی اغراق یک اثر باستانی بود. دیوار خانه سنگی بود و سقف آن چوبی . از گچ کاری هم خبری نبود. فقیر بودند امابا تمام توان از مهمان پذیرایی می کردند. درد دلشان نداشتن مدرسه خوب برای تحصیل فرزندانشان و کمبود آب کشاورزی بود.

به خانه پیر مردی رفتیم که که روزگار جوانی خود را در تهران گذرانده بود اما همچنان با لحجه کردی صحبت می کرد. با روحانی اردو که سخن می گفت آخرین بار 20 سال پیش یک روحانی به روستای آن ها آمده بود. داغ فرزند را در چشمانش می شد خواند، از تورم ناله نمی کرد. دعایش سلامتی رهبر و اقتدار نظام بود. قرآن را که از ما یادگاری گرفت روی چشم گذاشت و با دعای خیر ما را بدرقه کرد.

نمی شود دانشجو بود و روزی را بدون مطالعه گذراند. در اردو هر روز نشریه ای چاپ و در اختیار دانشجویان قرار داده می شود تا قلب های این جوانان از معرفت خالی نماند. گاهی اوقات بر سر مطالب نشریه هم بحث می کنند، هر کسی برای خود نظری دارد و شب های آرام و آسمان پرستاره اینجا، گویا نظاره گر اظهار نظر های این روشنفکران مؤمن است.

عشق است و عاطفه که آینده سازان ایران اسلامی را اینجا کنار هم آورده . جوانی ، آرمان گرایی و اخلاص در بین جهادگران موج می زند. اینجا برای کسی مزد معین نکرده اند هرکه آمده عاشق است و بس. راست می گفت جوان مخلصی که زودتر از همه به اینجا آمده بود:

ما به این در نه پی حشمت و جاه آمده ایم از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

ادامه دارد...


ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار