دردوران اسارت،آموزه های دینی و عشق به امام(ره)به ما قوت قلب می داد/شرکت عراقی هادرمراسم ختم حضرت امام خمینی(ره)
به مناسبت سالروز ورود آزادگان هشت سال دفاع پایداری و مقاومت به سراغ محمدرضا صدیقی یکی از آزادگان افتخار آمیز دیار قنات وقنوت و قناعت رفتیم.
محمدرضا که به همراه برادرش عباس به اسارت دشمن بعثی در آمده بود به گفته دوستانش جورکش اسرا و از اسرای ارشد آسایشگاه ها به حساب می آمده به دلیل ارتباطات زیادش با عراقی ها در تئاترهایی با موضوع آزادگان نقش ماموران بعثی را به زیبایی ایفا می کند.
اینک گفتگوی خواندنی محمدرضا صدیقی آزاده سرفراز یزدی را بخوانید؛
لطفاً برای شروع صحبت خودتان را معرفی کنید؟
محمدرضا صدیقی هستم .اصالتاً اهل روستای خویدک، دارای دو فرزند پسر و یک دختر که البته پسرم کوچکم را در سن 6سالگی دیدم چون در زمان اسارت همسر بنده ایشان را سه ماهه باردار بود و جالب اینکه وقتی از اسارت بازگشتم نه ایشان مرا می شناخت و نه من به خوبی اورا می شناختم.
خب بعد از دوران راهنمایی به همراه خانواده عازم تهران شدیم و در آن جا در بازار تهران مشغول به کار شده واین نوضوع سبب آشنایی بنده با بازاریان بزرگ تهران و نهایتاً ورود به فعالیت های سیاسی شد.
پس از پیزوری انقلاب اسلامی به علت شرارت گروهک های معاندنظام در منطقه کردستان جهت نقابله با این گروهک ها عازم این منطقه شدم و پس از مدتی تصمیم به ازدواج گرفتم
یک روز پس از ازدواج بنده جنگ تحمیلی آغاز شد وینده نیز همزمان با عملیات فتح المبین عازم جبهه شدم و پس از حضور در چندین عملیات به دستور شهید جعفرزاده به عنوان جانشین گردان که فرمانده بنده آقای احرامیان بودند در عملیات بدر انتخاب شدم
عملیات بدر یک عملیات برون مرزی بوده و با هدف تصرف بصره صورت می گرفت که پس از عبور از نیزازها به محاصزه دشمن بعثی درآمده و به اسارت گرفته شدیم.
دوران اسارت چگونه گذشت؟
بسیار سخت اما آموزه های دینی و عشق به امام خمینی (زه) به ما قوت قلب و نیرو می بخشید و وقتی اسارت خود را با اسارت ائمه هدی از جمله امام هفتم و حضرت زینب (س) مقایسه می کردیم این سختی ها را در مقابل آن سختی ها حساب نمی آوردیم . واقعیت این بود که بعثی ها برای ما سنگ تمام گذاشتنداز کمبود آب و غذا گرفته تا شکنجه های روحی و جسمی اما ما به عشق امام (ره) و به یاد مصیبت های زینب کبری (س) تمامی این سختی ها را تحمل می کردیم
شیرین ترین و تلخ ترین خاطره دوران اسارت چه بود؟
خب همه اسرای ایرانی دلخوش بودند که اگر در اردوگاه های بعثی سختی ها فراوان می کشند در عوض قلب امام (ره ) را شاد کردند اما خبر رحلت امام(ره) یک شوک عظیم بود چنان صدای گریه و ناله ای در فضای اردوگاه حاکم بود که حتی برخی از این عراقی ها نیز از این جریان متاثربودند . دیگر همان آب و غذای کم نیز خورده نمی شد خب پس از شنیدن خبر ارتحال امام(ره) مرحوم حاج آقای ابوترابی ما را دلداری دادند و بچه ها با نصب پتوهای سیاه رنگ وسبز رنگ کل آسایشگاه ها را سیاه پوش کردند و من یادم هست که با یک صابون این جمله را برای تصلی دلمان بر روی یکی از پتوها نوشتیم و آن جمله این بود که رحلت حضرت امام خمینی(ره)را به عموم شیعیان و مسلمانان جهان و بهویژه خودمان تسلیت می گوئیم و حتی افسرعراقی که یکی از خبیث ترین فرماندهان اردوگاه بود بچه های ارشد راجمع کرد و گفت : می دانم امروز یکی از بزرگترین مراجع شیعی جهان از دنیا رفته و ما شرایط شما را درک می کنیم عزادرای بکنید اما نظم اردوگاه را بهم نریزید و جالب این بود که پس از نقل این گفته بچه ها گریه می کردند که چگونه این فرمانده بعثی امام(ره) را شناخته اما برخی در کشور ایشان را نشناخته بودند.
جالب اینکه خودعراقی ها در مراسم ختمی که به جهت ارتحال امام گرفته بودیم شرکت کردند.
و اما شیرین ترین خاطره انتخاب رهبر عالیقدر انقلاب به جانشینی امام(ره) و سکانداری ایشان بود چرا که همه متحیر بودیم که پس از امام به چه کسی اقتدا کنیم و فرمانبرداری از که را داشته باشیم که این انتخاب همه را شادمان کرد و ما در آسایشگاه ها جشن برپا کردیم.
زمانی که به میهن بازگشتید چه حسی داشتید؟
خب صدام با برنامه از قبل تعیین شده قصد داشت 1800آزاده را که از همگی مفقودین از علما،طلاب،فرماندهان،پاسداران و تنی چند ازفرماندهان ارتشی بودند مفقود کند ، بنده و آیتالله ابوترابی و دیگر دوستان هم جزو این 1800نفر بودیم خب مار ا به اردوگاه 1700تکریت منتقل کرده و در آن مستقر کردند.
از طریق بیمارستان این خبر را به اردوگاه دیگری رساندیم و آنان از طریق مکاتبه ای به یکی از خانوداه های اسرا تحت این عنوان که کدخدا و چند تن از اهالی ده گم شدند ایران را در جریان این اقدام صدام قرار داده و خلاصه با پیگیری های ایران ما را پیدا کردند هرچند که در نهایت 100نفر را از جمله شهید آیتالله ابوترابی را ربودندو از آن ازدوگاه خارج و مفقود کردند
یادم هست که پس از ورود به خاک ایران با اینکه خوردن خاک حرام است اما به علت دوری از این خاک با چنگال خاک را می کندم تا بخورم خلاصه پس از استقبال بی نظیر مردم و فرماندهان جنگ از جمله شهید صیاد شیرازی و رحیم صفوی تصمیم گرفتیم بدون هیچ استقبالی وارد یزد شویم تا شرمنده خانواده های شهدا نباشیم اما مردم و خانواده های معزز شهدا همه برنامه ریزی های ما را به هم ریختند.
اولین واکنش شما پس از دیداربا خانواده چه بود؟
گفتم فرزندم در زمان اسارتم 6ماه به دنیا آمدنش مانده بود و الان پس از بازگشتم 6سال از عمرش گذشته بود من را نمی شناخت و احساس غریبی می کرد تنها من و خانواده ام اشک می ریختیم ودست پدر و مادرم را بوسیدم و وقتی با همسرم تنها شدم به او گفتم من هیچ هدیه ای برایت ندارم وتنها از تو بخاطر سرپرستی فرزندانمان تشکر می کنم.
حرف دل شما با جوانان و نسل امروز چیست؟
سه نسل در کشور وجود دارند اول نسل گذشته که اگر بنا به هر دلیلی در دوران جنگ حضور پیدا نکردند بدانند که راه جبران باز است و هیچگاه وظیفه از انسان ساقط نمی شود اگر آن روز با مسلسل از کشور دفاع می کردند امروز با انگشت جوهری خود و شرکت در انتخابات و تجمعات می توانند از کشور در مقابل دسییه های دشمنان دفاع کنند و اما نسل حال که جوانان پرشور و پر توان را شامل می شود که باید بدانند جنگ آنان مقابله با تهدیدات و تهاجمات فرهنگی است باید با توکل به خدا و حواسی جمع مواظب باشند تا دشمن سر ما را به نشانه تسلیم فرود نیاورد چرا که سر که پائین آمد بدن نیز سقوط می کند.
و سوم نسل آینده که همینک در گهواره ها وجود دارند باید پد رو مادرهای این نسل زمینه های آشنایی نسل آینده را با دستاوردها و هزینه های انقلاب برای چنین دستاوردهایی را در آینده برای فرزندانشان فراهم کنند و بدانند تنها رمز حفظ این انقلاب حفظ دستاوردهاست.
سخن پایانی؛
صحت و سلامتی حضرت بقیهالله الاعظم و نائب ایشان حضرت آیتالله خامنهای را از خداوند مسئلت داشته و امیدوارم ملت بزرگ ایران و بهویژه نسل جوان ما در سایه رحمت الهی موید و منصور باشند.