تا این گوشت‌ها آب نشود خدا مرا نمی‌برد

همسر شهید چراغچی در بیان خاطرات همسر خود گفت: شهید چراغچی فردی درشت اندام بود و گاهی من دست به پشت ایشان می‌زدم و می‌گفتم جبهه به شما خوب ساخته. وی در جوابم می‌گفت تهمینه تا این گوشت‌ها آب نشود خدا مرا نمی‌برد.
کد خبر: ۸۵۸۶۷۸۶
|
۰۶ آبان ۱۳۹۴ - ۱۲:۳۶
به گزارش خبرگزاری بسیج از خراسان رضوی، تهمینه عرفانیان در همایش «ما زنده‌ایم» در دانشگاه فردوسی مشهد که به همت حوزه مقاومت بسیج امام حسین(ع) برگزار شد، به قرائت بخشی از وصیت نامه شهید چراغچی پرداخت و گفت: دانشجویان وصیت نامه شهدا را مطالعه کنند؛ زیرا اینها می‌تواند چراغ راهی برای ما باشد.

وی به بیان خاطراتی از همسر شهیدش پرداخت و افزود: شهید چراغچی در خانواده مذهبی متولد شد. وی سال اول تحصیل خود را در مدرسه علمیه گذراند و از همان کودکی به مسائل مذهبی علاقمند بود.

همسر شهید چراغچی گفت: این شهید علاقه زیادی به تحصیل داشت. وی در سال 56 وارد دانشکده بیرجند شد. همسر شهیدم یکی از مشوقان من در تحصیل بود.

عرفانیان با یادآوری اینکه من زمانی که با وی ازدواج کردم 15 سال داشتم، خاطرنشان کرد: زمانی که شهید چراغچی به همراه خانواده‌اش به خواستگاری من آمد، من خانه خودمان را ترک کردم و به خانه خواهرم رفتم.

وی افزود: ترک خانه به این دلیل بود که من دوست داشتم با یک جانباز ازدواج کنم؛ ولی شهید چراغچی وقتی به خواستگاری من آمد فردی سالم بود. بعد از خواستگاری مادرم با خواهرم تماس گرفت و از او خواست تا با من در مورد شهید چراغچی صحبت کند.

همسر شهید چراغچی افزود: با لطف خدا این ازدواج صورت گرفت. این شهید در جلسه مرافعه به خانواده‌ام گفته بود من همسری می‌خواهم که در زندگی با من همراه باشد.خطبه عقد ما را امام خمینی(ره) خواندن و فرمودند بروید و با هم بسازید.

عرفانیان بیان داشت: بعد از عقد بر خلاف تصورم وی من را با خود به اهواز نبرد زمانی که دلیلش را پرسیدم گفت من دوست دارم زمان حضورم در مناطق جنگی فقط به دفاع بپردازم اگر شما را با خود به اهواز ببرم و مسئله‌ای مانند بیماری برای شما پیش بیاید من باید جنگ را برای رسیدگی به شما ترک کنم که این درست نیست.

وی خطاب به دانشجویان گفت: شهید چراغچی جوانی 22 ساله بود؛ نفس خود را خوار کرده بود و برایش ولایتمداری و انتظار برای ظهور امام زمان(عج) مهم بود. این شهید بسیار مسئولیت پذیر بودند که نتیجه این رفتار ولایتمداری وی بود.

همسر شهید چراغچی تصریح کرد: برای اطاعت پذیری از ولایت باید مسئولیت پذیر باشیم. هر عملی در دنیا یک عکس العمل دارد و رفتار ما می‌تواند جامعه و آیندمان را بسازد.

عرفانیان به یکی از خصوصیات همسر شهیدش که مدیریت زمان بود اشاره کرد و افزود: وی برای انجام هر فعالیتی برنامه‌ریزی می‌کرد. شهدا الگوی ما هستند و ما باید وصایا و زندگی آنان را الگو قرار دهیم و بدون هدف کاری انجام ندهیم.

وی افزود: دایی همسرم که در کانادا زندگی می‌کند در بحبوحه انقلاب برای بردن شهید چراغچی به ایران آمد؛ اما همسرم با او به کشور کانادا نرفت.

همسر شهید چراغچی با بیان اینکه انتخاب درست هر انسانی او را می‌تواند به درجه اعلا برساند، گفت: دوستانم بعد از مراسم عقد مرا به خاطر انتخابم سرزنش کردند؛ اما من چون می‌دانستم که انتخاب درستی کرده‌ام از ادامه زندگی با چراغچی منصرف نشدم.

عرفانیان بیان داشت: ما باید برای انجام کارهای خود اراده داشته باشیم. اگر ما در خصوص مسائل آگاهی و اراده داشته باشیم هر چیزی را که در جامعه ارائه می‌شود را نمی‌پذیریم. دشمن با یک رفتار سنجی از جامعه به صورت آرام و نرم بر ذهن و رفتار ما کار می‌کند، اگر ما اراده داشته باشیم هر چیزی را که ارائه می‌کنند نمی‌پذیریم.

وی خاطرنشان کرد: شهدا از آسمان نیامده بودند؛ بلکه افرادی مانند ما و شما بودند، خواستند و در درون خودشان تحول ایجاد کردند و ایجاد این امر در درون خود در جامعه تحول ایجاد کردند.

همسر شهید چراغچی افزود: شهید چراغچی اهل مطالعه بود و هر وقت از منطقه به خانه می‌آمد در ساکش دو کتاب وجود داشت.

عرفانیان با یادآوری این مطلب که من سه سال با شهید چراغچی زندگی کردم، گفت: آخرین دیدار ما در ۲۲ بهمن سال ۶۳ بود که وی برای دو روز به مرخصی آمد؛ اما فرمانده آنان که قالیباف بود با تماس تلفنی وی را برای حضور در جبهه خواستند. شهید چراغچی ۲۱ روز در کما بودند و در این مدت چیزی جز استخوان و پوست از وی باقی نمانده بود و بعد از آن به شهادت رسید.

وی بیان داشت: شهید چراغچی فردی درشت اندام بود و گاهی من دست به پشت ایشان می‌زدم و می‌گفتم جبهه به شما خوب ساخته. وی در جوابم می‌گفت تهمینه تا این گوشت‌ها آب نشود خدا مرا نمی‌برد. زمانی که پیکرش به مشهد آمد پدر و مادرش شهید چراغچی را نشناختند و می‌گفتند فرزند ما درشت هیکل بوده.

همسر شهید چراغچی گفت: پدر شوهرم پنج پسر داشت که همه این فرزندان در جنگ بودند هرگاه پدرش اعتراض می‌کرد شهید چراغچی میگفت، پدر شما پنج پسر دارید که باید خمسش را بدهید.

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار