به گزارش خبرگزاری بسیج، مستند«A157» روایتگر زندگی سه دختر سوری است که اکنون و پس از دست دادن پدر و مادر خود در جنگ با تروریست های داعشی، مجبور به زندگی در اردوگاهی در نزدیکی مرز ترکیه شده اند. خط اصلی داستان همین سه دختر جوان و نوجوان هستند. «روکن» ، «هیلین» و «سولاف» همان دختران جوانی هستند که روایت اصلی داستان از جمله حمله تروریست ها به محل زندگیشان، کشته شدن پدر و اسیر شدن مادر خود، تمام اتفاقات تلخی که بر آن ها در زندان گذشته است و حال و هوای امروز خود را بر عهده دارند.
این دختران اهل شهر«دیرک» هستند و پدر آن ها 20 روز قبل از سقوط شهر کشته شده است. آن ها به همراه مادر و برادر خود در خانه شان زندگی می کنند.. زندگی که همراه ترس است و هر لحظه ممکن است مورد حمله تروریست ها قرار بگیرند. البته آن ها برادرشان را نیز از دست داده اند و او نیز که در جستجوی پدر می رود ناپدید می شود. بالاخره آن اتفاق تلخ رخ می دهد و تروریست ها به خانه شان حمله کرده و مادر و سه دختر را به اسارت می برند. از همین جا است که مادر از آن ها جدا شده و تاکنون از او خبری نیست.
دختر بزرگتر که اکثر بار اصلی حکایت ها، دلداری دادن دو خواهر دیگر و ایفای نقش مادری برای آن ها را بر دوش دارد، از جنگ تعریف می کند و به اثر های آن اشاره می کند. تنها آروزی او این است که بار دیگر مادرش را ببیند و او را در آغوش بکشد. او به خوبی این موضوع را درک کرده است که دشمن طعمه های خود را از قبل شناسایی کرده است چرا که می گوید داعشی ها خانه مسیحی را از خانه مسلمان ها جدا کرده بودند و با علم به این موضوع به خانه ها حمله ور می شدند.
داستان به این جا ختم نمی شود.این دختران معصوم یک مشکل بزرگ دارند. مشکلی که از گفتن آن ابا دارند و از نگاه بقیه می ترسند. آن ها به دلیل سن کمشان حتی راه مقابله با این موضوع را هم نمی دانند. آن این است که به دلیل تجاوز این تروریست ها به آن ها، باردار هستند در حالی که به دلیل سن کمشان اصلا نمی دانند چه باید کنند. شاید هم این موضوع به دلیل معصومیت آن ها باشد. دختر کوچک که تاب تحمل این موضوع و نگاه معنی دار بقیه را ندارد، تاکنون چند بار دست به خودکشی زده است و البته ناکام مانده است. این موضوع نیز به مصایب خواهر بزگتر اضافه شده است و او باید علاوه بر این موضوع، فرق دختر بودن و زن بودن را برای خواهران کوچک خود توضیح بدهد.
بخش دیگر داستان روایت همان اتفاق تلخ است. آن چه که به این نوجوانان بی گناه گذشته است و اکنون با پیامدهای آن درگیر هستند. هر کدام از دختران که می خواهند آن ماجرا را روایت کنند فقط گریه میکنند و به دوربین خیره می شوند. خواهر بزرگتر می گوید که تروریستها زنان مسن، میان سال و دختران جوان را از هم جدا می کردند و طعمه هایشان را از میان دختران جوان انتخاب می کردند. او می گوید که این دشمنان برای انجام این کار به فتوایی مبنی بر مالکیت بر اسرا استناد میکنند، دین این دختر را بیهوده و عبث می دانند و به التماس های یک دختر جوان هیچ توجهی ندارند.
در سکانس بعدی شخصیت های جدیدی وارد داستان می شوند. زوبیر عبیده یک عکاس است که علاوه بر کار عکاسی از آوارگان، به آن ها کمک می کند که عزیزانشان را پیدا کنند. نفرات دیگر هم اعضای صلیب سرخ هستند که بدون توجه به پایمال شدن احساسات یک دختر، به آن ها توضیح می دهند که در برخورد با مساله بارداری چگونه باید رفتار کنند.
روایت بازی بچه ها در زمین های خاکی و سخت که در فصل سرما، گلی نیز هست و هم چنین آرزو کردن برای کشتن داعشی ها نشان از جریان داشتن زندگی و حس آزادگی در این اردوگاه دارد . اما برای این سه دختر زندگی به سختی پیش می رود چرا که آن ها علاوه بر این که خانه و زندگیشان را از دست داده اند، پدر و مادرشان را نیز از دست داده اند و با بچه ای رو به رو هستند که نمی دانند باید با آن چه کنند. خودشان به دلیل این که شناسنامه و برگه هویت ندارند اجازه خروج از اردوگاه و مراجعه به دکتر را ندارند و با این اوصاف برای فرزندی هم که قرار است متولد شود نمی توانند شناسنامه بگیرند. و البته نگاه های بد سایر آوارگان به آن ها باعث شده است که یکبار اردوگاه خود را عوض کنند.
در میان این افراد، پسر بچه ای به اسم« رامی» قوت قلبی برای آن ها است. این پسر بچه همانند یک برادر نیازهای آن ها را رفع می کند و در کارها به آن ها کمک می کند.
در بخش بعدی مستند، بیننده به خوبی با جو آشنا شده است و حالا کارگردان ادامه داستان را به صورت تاریخی جلو می برد و سعی می کند قصه را به نقطه اوج آن نزدیک کند. در یکی از همین بخش ها دختر جوان به شرایط زندگی در اردو گاه اشاره می کند. او می گوید که داعشی ها در آب مورد استفاده آن ها سم تالیوم می ریزند، جیره نفت معلوم نیست ادامه داشته باشد در حالی که زمستان فرا رسیده است و جیره نان نیز دو هفته یک بار به آن ها می رسد. او می گوید که بالاترین درد اسارت این است که هیچ حامی نداری و فرزندی را با خود به همراه داری که نمی توانی او را بکشی چرا که گناه دارد و البته اگر هم بخواهی خود را به قتل برسانی، دو نفر را کشته ای و خداوند تو را مواخذه می کند.
در این زمان یکی از دختران یاد روزگاری می کند که دشمن از کشورش دور است و خانواده آن ها دور همدیگر جمع هستند. او با یادآوری آن صحنه ها بی اختیار گریه می کند.
روایت تاریخی بعدی به زمانی برمی گردد که خواهر کوچکتر مجبور می شود که فرزند خود را در زودتر از موعد مقرر به دنیا بیارود. دکتر در سخنانی کوتاه می گوید که این دختر حتی بلد نبود که بچه را بغل کند. و البته این دختر نوجوان که دیگر تاب تحمل این فضا را ندارد بالاخره خودکشی می کند.صحنه آخر در گورستان است جایی که سولاف در آن جا آرام گرفته است. این گونه یک خانواده از هم فرو می پاشد.
باید گفت که روایت این داستان 70 دقیقه ای آن قدر خوب و تاثیر گذار است که بیننده به خوبی می تواند شرایط زندگی آن ها را درک کند. اما در بعضی دقایق این روایت آن قدر تلخ است که شاید نتواند مخاطب عام را تا دقیقه آخر به دیدن کار ترغیب کند.
البته این موضوع اجتناب ناپذیر است و جنگ نابرابر علیه مردم مظلوم این روایت تلخ را درست کرده است اما شاید نشان دادن امید و انگیزه ای که در دل این دختران وجود داشت تا حقانیت خود و باطل بودن دشمن را فاش کنند بتواند کمی از تلخی کار بکاهد. پدر این دختران آن قدر دلیر بوده است که به جنگ با دشمن برود و آن ها باید به پدرشان افتخار کنند. این موضوع است که می تواند مخاطب عام را علیرغم دیدن صحنه دلخراش جنگ، متقاعد به نشستن تا آخرین لحظه بکند.