در مورد انتساب دخترى به نام رقیّه به امام حسین(ع) و نیز چگونگى وفات او در شام و همچنین مزار منسوب به وى نکاتى وجود دارد که شایسته است هر یک جداگانه مورد بررسى قرار گیرد:
*انتساب دخترى به نام رقیه به امام(ع)
منابع کهن و معتبرى که فرزندان امام حسین(ع) را احصا کردهاند، دخترى را به نام رقیه براى ایشان بیان نداشته و تنها دو دختر به نامهاى فاطمه و سکینه و برخى دختر سومى به نام زینب را نام بردهاند، حتى علامه مجلسى رحمه الله در بحارالأنوار و محدث بزرگ معاصر شیخ عباس قمى در نوشتارهاى خود، به نام رقیه به عنوان دختر امام(ع) اشاره نکردهاند.
ابن طلحه (م 654 ق) در کتاب «مطالب السؤول» فرزندان امام حسین(ع) را 10 تن مىشمارد: شش پسر و چهار دختر، وى در معرفى دختران، تنها نام سه تن را بازگو کرده است: فاطمه، سکینه و زینب، همین مطلب را مؤلف کشفالغمة از مطالب السؤول نقل کرده است.
تا آنجا که بررسىهاى ما نشان مىدهد، تنها کسى که براى امام حسین(ع) چهار دختر با آوردن نام آنها یاد مىکند، نسبشناس معروف قرن ششم ابن فندق بیهقى(م 565 ق) است که در «لباب الأنساب» فرزندان دختر امام(ع) را بدین ترتیب آورده است:
1-فاطمه که مادرش اماسحاق دختر طلحه بود؛
2-سکینه که مادرش رباب دختر امرؤ القیس بن عدى بود؛
3-زینب که در کودکى درگذشت و مادرش شهربانو دختر یزدگرد بود؛
4-امکلثوم که در کودکى درگذشت و مادرش شهربانو دختر یزدگرد بود.
همان طور که ملاحظه مىشود، وى نیز در تبیین فرزندان دختر امام حسین(ع) با اینکه تعداد آنها را چهار نفر ذکر مىکند، نامى از رقیه نمىبرد؛ لیکن در بیان فرزندانى که از نسل این امام(ع) باقى ماندهاند، مىنویسد: از فرزندان امام حسین(ع) جز زینالعابدین(ع)، فاطمه، سکینه و رقیه باقى نماند.
ممکن است گفته شود که رقیه همان امکلثوم است؛ لیکن این احتمال با جمله «ولم یَبقَ من أولاده» هماهنگ نیست، زیرا این جمله مُشعر به آن است که رقیه، مانند فاطمه و سکینه بعد از جریان کربلا و شام سالیانى را زندگى کرده است، مگر اینکه گفته شود مراد او باقىماندگان از روز عاشورا بوده است.
نخستین کتابى که ماجراى شهادت کودکى در شام را مطرح کرده است، کامل بهایى کتابى فارسى نوشته عمادالدین طبرى است
گزارش دیگرى که به نام رقیه اشاره دارد، آن است که در برخى نسخههاى کتاب الملهوف آمده است که امام حسین(ع) در وداع با اهل بیت خود فرمود: «یا اُختاه! یا اُمَّ کُلثوم! وأنتِ یا زَینَبُ! وأنتِ یا رُقَیَّةُ! وأنتِ یا فاطِمَةُ! وأنتِ یا رَبابُ! اُنظُرنَ إذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقُقنَ عَلَىَّ جَیباً ، ولا تَخمِشنَ عَلَىَّ وَجهاً ، ولا تَقُلنَ عَلَىَّ هَجراً»؛ خواهرم، اى امکلثوم! و تو اى زینب! و تو اى رقیه! و تو اى فاطمه! و تو اى رباب! توجه کنید که هرگاه من کشته شدم، براى من گریبان چاک مکنید و صورت خراش ندهید و حرف نامربوط مگویید.
درباره این گزارش مىتوان گفت:
اوّلاً در بسیارى از نسخههاى کتاب الملهوف این متن وجود ندارد.
ثانیاً در این گزارش به اینکه رقیه دختر امام(ع) است، اشارهاى نشده است.
ثالثاً احتمالاً آنکه در این گزارش به این نام خطاب شده، رقیه دختر امام على(ع) و همسر مسلم بن عقیل است، زیرا فرزندان مسلم، همراه امام(ع) بودند و به احتمال قوى همسر وى نیز در کاروان کربلا حضور داشته است.
*وفات دخترى از امام حسین(ع) در خرابه شام
-گزارش «کامل بهایى»
تا آنجا که بررسىها نشان مىدهند، نخستین کتابى که ماجراى شهادت کودکى در شام را مطرح کرده است، کامل بهایى کتابى فارسى نوشته عمادالدین طبرى (م ح 700 ق) است، متن نوشتار او این است:
در حاویه آمد که زنان خاندان نبوت در حالت اسیرى، حال مردان که در کربلا شهید شده بودند، بر پسران و دختران ایشان پوشیده مىداشتند و هر کودکى را وعدهها مىدادند که پدر تو به فلان سفر رفته است [و] باز مىآید تا ایشان را به خانه یزید آوردند، دخترکى بود چهار ساله، شبى از خواب بیدار شد و گفت: پدر من حسین کجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم سخت پریشان!، زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست، یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و حال تفحص کرد.
خبر بردند که حال، چنین است، آن لعین در حال گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند، مَلاعین سر بیاورد و در کنار آن دختر چهار ساله نهاد، پرسید: این چیست؟، مَلاعین گفت: سر پدر توست، آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد.
این متن با آنچه درباره وفات رقیه شهرت دارد، تفاوتهایى دارد، زیرا در این متن، نام دختر مشخص نشده و او را چهار ساله مىداند نه سه ساله و محل وفات او را خانه یزید مىداند، نه خرابه و وفات او را پس از چند روز از دیدن سر مبارک امام حسین(ع) مىداند، نه همزمان با دیدن سر ایشان.
-گزارش «روضةالشهدا»
پس از عمادالدین طبرى، ملاحسین واعظ کاشفى سبزوارى(م 910 ق) در کتاب روضةالشهدا مطالب طبرى را با تفصیل بیشترى مطرح مىکند، اما همچنان، نامى از کودک نمیبرد و او را چهارساله ذکر مىکند و محل وقوع حادثه را کوشک(کاخ) یزید مىداند و مىافزاید: چون مِندیل برگرفت، سرى دید در آن طبق نهاده، آن سر را برداشت و نیک در آن نگریست، سر پدر خود را بشناخت، آهى از سینه برکشید و روى در روى پدر مالید و لب خود بر لب وى نهاد و فى الحال جان شیرین بداد.
گفتنى است که بر پایه این گزارش وفات کودک در همان شبى اتفاق افتاده که سر پدر را دیده است، در واقع تفاوت اصلى این گزارش با گزارش عمادالدین طبرى تنها در این مورد است که به کتابهاى بعدى نیز منتقل شده است.
-گزارش «المنتخب» طریحى
پس از ملاحسین کاشفى، فخرالدین طریحى(م 1085 ق) در کتاب المنتخب داستان را با تفاوتهایى تعریف مىکند، بخشى از متن المنتخب بدین شرح است:
پدر جان! کاش من، فداى تو مىشدم، پدرجان! کاش پیش از این نابینا مىشدم، پدر جان! کاش من در خاک شده بودم و محاسن تو را خونآلود نمىدیدم
روایت شده که وقتى آلاللّه و آلرسول او در شهر شام بر یزید وارد شدند، او خانهاى به آنها اختصاص داد و آنها در آن به سوگوارى مىپرداختند، مولاى ما امام حسین(ع) دخترى سه ساله داشت، سر شریف امام(ع) را که با دستمالى دیبقى پوشیده بود، آوردند و در برابرش نهادند و پرده از آن برداشتند. دختر امام(ع) گفت: این سر کیست؟ گفتند: سر پدرت است، آن را از طبق برداشت و در آغوش گرفت و مىگفت: پدر جان! چه کسى تو را با خونت خضاب کرد؟ پدر جان! چه کسى رگهاى تو را بُرید؟ پدر جان! چه کسى مرا در کودکى یتیم کرد؟ پدر جان! پس از تو ما به چه کسى دل ببندیم؟
پدر جان! چه کسى از یتیم نگهدارى مىکند تا بزرگ شود؟ پدر جان! چه کسى پاسدار زنان رنجور است؟ پدر جان! چه کسى نگهدار بیوههاى اسیر است؟ پدر جان! چه کسى نوازشگر چشمهاى گریان است؟ پدر جان! پناه دهنده دورافتادگان غریب کیست؟ پدر جان! چه کسى نوازشگر موهاى پریشان است؟ پدر جان! براى ناکامى ما پس از تو، چه کسى هست؟ پدر جان! براى غریبى ما چه کسى پس از تو هست؟ پدر جان! کاش من، فداى تو مىشدم، پدرجان! کاش پیش از این نابینا مىشدم، پدر جان! کاش من در خاک شده بودم و محاسن تو را خونآلود نمىدیدم.
آنگاه دهانش را بر دهان شریف امام(ع) گذاشت و گریه سختى کرد تا از هوش رفت، وقتى تکانش دادند، دیدند که روحش از دنیا جدا شده است.
قابل توجه است که این متن، نخستین منبع شناخته شدهاى است که کودک را سه ساله معرفى کرده است، همچنین نخستین منبعى است که به تفصیل سخن گفتن وى را با امام(ع) مطرح کرده است، اما چیزى درباره نام او نمىگوید.
-گزارش «اَنوار المجالس»
«انوار المجالس» اولین کتابى است که از دخترى براى امام حسین(ع) در خرابه شام به نام رقیه نام مىبرد، هر چند از سرنوشت او سخنى نمىگوید
اواخر قرن سیزدهم شخصى به نام محمدحسین ارجستانى در کتاب انوار المجالس داستان را به گونهاى دیگر بیان مىکند، متن نوشته او این است: اهل بیت رسول خدا در آن شبها، نه شمعى، نه چراغى، نه آب و نه طعامى و نه فرش و نه لباسى، غمگین نشسته بودند و شغل ایشان تعزیهدارى بر شهیدان کربلا بود تا آنکه زبیده خاتون، دختر سه ساله سیدالشهدا شبى از فراق پدر بزرگوار بسیار گریه کرد.
بررسىها نشان مىدهند که این، نخستین گزارشى است که نام کودک را مطرح و او را زبیده و محل حادثه را خرابه شام معرفى کرده است، او در صفحه قبل کتاب خود در اشاره به خرابه شام مىگوید: از غریبان خرابه شام به خاطرم رسید، مگر اهل بیت خیر الأنام در خرابه شام غریب نبودند؟! یا سکینه و رقیه طفل حسین نبودند؟! با وجود آنکه داغهاى متعدد مانند بىپدرى و بىبرادرى دیده بودند، چرا کسى به تسلى آن غریبان لب نگشود؟!
بدین ترتیب طبق یافته ما «انوار المجالس» اولین کتابى است که از دخترى براى امام حسین(ع) در خرابه شام به نام رقیه نام مىبرد، هر چند از سرنوشت او سخنى نمىگوید و ماجراى شهادت کودکى به نام زبیده را باز مىگوید.
-گزارش «شَعشعة الحسینی»
اوایل قرن چهاردهم شیخ محمدجواد یزدى در کتاب شعشعة الحسینی آورده است: منقول است که طفلى از حضرت امام حسین(ع) در خرابه شام از دیدن سر پدر بزرگوارش از دنیا رفت، ولیکن در نام او اختلاف است که زبیده یا رقیه یا زینب یا سکینه بوده باشد، او همچنین در صفحات بعد به نقل از کتاب «ریاض الأحزان» آورده است که اسم آن دختر فاطمه بوده است، در این گزارش چندین نام و از جمله رقیه براى کودک از دنیا رفته در شام مطرح شده است.
-گزارش «الإیقاد»
چند سال بعد، شخصى به نام سید محمدعلىِ شاه عبدالعظیمى(م1334 ق) در کتاب الإیقاد براى نخستین بار با صراحت نام کودک را رقیه و سن او را سهساله آورد، متن نوشته او این است: حسین(ع) دختر کوچکى داشت که او را دوست مىداشت و او هم امام(ع) را دوست داشت، گفته شد که نام وى رقیه بود، سه سال داشت و در شام در میان اسیران بود، این بود سیر گزارشهاى گوناگون درباره وفات دخترى از امام حسین(ع) در شام.
*مزار منسوب به رقیه
-گزارش «تسلیة المجالس»
نخستین سندى که درباره مزار کنونى منسوب به رقیه در دست است، به قرن دهم هجرى باز مىگردد و مربوط مىشود به محمّد بن ابیطالب حائرى کرکى(زنده در 955 ق)، وى در کتاب تسلیة المجالس مىنویسد: در شهر دمشق شام در بخش شرقى مسجد اعظم شهر خرابهاى را دیدم که در گذشته مسجد بوده و بر سنگ نوشته در آن نامهاى پیامبر(ص) و خاندانش و امامان دوازدهگانه نوشته شده بود و پس از آن چنین نوشته بود: این قبر خانم ملکه دختر حسین بن امیرالمؤمنین(ع) است.
-گزارش «نور الأبصار»
در قرن سیزدهم شبلنجى در کتاب نور الأبصار درباره این مزار مىنویسد: برخى شامىها به من خبر دادند که براى خانم رقیه دختر امام على(ع) در دمشق شام آرامگاهى هست که زمانى به دیوارهاى قبرش آسیب وارد شد، شامىها قصد داشتند که جنازه را از داخل قبر بیرون بیاورند تا آن را بازسازى کنند، اما کسى به خاطر هیبت آن خانم جرأت نکرد وارد قبر شود تا اینکه شخصى از خاندان اهل بیت به نام سید فرزند مرتضى وارد قبر شد و پارچهاى روى آن انداخت و جنازه را در پارچه پیچید و آن را بیرون آورد و همگان دیدند که دختر کوچک نابالغى است، این مطلب را به یکى از بزرگان گفتم، او نیز به نقل از برخى مشایخ خود آن را برایم روایت کرد، در این گزارش نام صاحب مزار رقیه بنت على(ع) آمده و نخستین گزارشى است که به موضوع آسیب دیدن قبر اشاره کرده است.
-گزارش «منتخب التواریخ»
در نیمه اول قرن چهاردهم شیخ محمدهاشم خراسانى (م 1352 ق) در کتاب فارسى منتخب التواریخ ضمن اینکه مزار را متعلق به رقیه بنت الحسین(ع) معرفى نموده، داستان آسیب دیدن قبر را با تفصیل بیشترى نقل مىکند، متن گزارش او چنین است: و عالم جلیل شیخ محمدعلى شامى ـ که از جمله علما و محصلین نجف اشرف است ـ به حقیر فرمود که جد امى بلاواسطه من جناب آقا سیدابراهیم دمشقى که نسبش منتهى مىشود به سیدمرتضى علمالهدى و سن شریفش علاوه بر نود بود و بسیار شریف و محترم بود، سه دختر داشتند و اولاد ذکور نداشتند، شبى دختر بزرگشان در خواب دید جناب رقیه بنت الحسین(ع) را که فرمود: به پدرت بگو به والى بگوید: آب افتاده میان قبر و لحد من و بدن من در اذیت است، بگو بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر کند.
دخترش به سید عرض کرد، سید از ترس حضرات اهل تسنن به خواب اثرى مترتب ننمود، شب دوم دختر وسطى سید همین خواب را دید، باز به پدر گفت، ترتیب اثرى نداد، شب سوم دختر صغراى سید همین خواب را دید و به پدر گفت، ایضاً ترتیب اثرى نداد، شب چهارم خود سید، مخدره رقیه را در خواب دید که به طریق عتاب فرمودند که چرا والى را خبردار نکردى؟، سید بیدار شد، صبح رفت نزد والى شام و خوابش را به والى شام نقل کرد، والى امر کرد، علما و صلحاى شام از سنى و شیعه بروند و غسل کنند و لباسهاى نظیف در بر کنند، به دست هر کس قفل درب حرم مقدسه باز شد، همان کس برود و قبر مقدسه او را نبش کند و جسد مطهره را بیرون بیاورد تا قبر مطهر را تعمیر کند.
بزرگان و صلحا از شیعه و سنى در کمال ادب غسل کردند و لباس نظیف در بر کردند، قفل به دست هیچ یک باز نشد، مگر به دست مرحوم سید، بعد که مشرف میان حرم شدند، مِعوَل هیچ یک به زمین اثر نکرد، مگر معول سیدابراهیم، بعد حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند، دیدند بدن نازنین مخدره میان لحد و کفن آن مخدره مکرمه صحیح و سالم است، لیکن آب زیادى میان لحد جمع شده، پس سید بدن شریف مخدره را از میان لحد بیرون آورد و روى زانوى خود نهاد و سه روز همین قسم بالاى زانوى خود نگه داشت و متصل گریه مىکرد تا آنکه لحد مخدره را از بنیاد تعمیر کردند، اوقات نماز که مىشد، سید بدن مخدره را بر بالاى شى نظیفى مىگذاشت، بعد از فراغ باز بر مىداشت و بر زانو مىنهاد تا آنکه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند، سید بدن مخدره را دفن کرد و از معجزه این مخدره در این سه روز سید، نه محتاج به غذا شد و نه محتاج به آب و نه محتاج به تجدید وضو، بعد که خواست مخدره را دفن کند، سید دعا کرد خداوند پسرى به او مرحمت نماید، دعاى سید مستجاب شد و در این سن پیرى خداوند به او پسرى مرحمت فرمود، مسما به سید مصطفى.
بعد والى تفصیل را به سلطان عبدالحمید نوشت، او هم تولیت زینبیه و مرقد شریف رقیه و مرقد شریف امکلثوم و سکینه را به او واگذار نمود و فعلا هم آقاى حاجى سیدعباس پسر آقا سیدمصطفى پسر آقا سیدابراهیم سابق الذکر، متصدى تولیت این اماکن شریفه است، انتهى و گویا این قضیه در حدود سنه هزار و دویست و هشتاد بوده است.
هر چند با عنایت به اینکه جزئیات مربوط به وفات رقیه در هیچ یک از منابع معتبر نیامده، ذکر مصائب او را باید به مصادرى مستند کرد که به آنها اشارت رفت
با توجه به آنچه در این گزارش آمده که «بزرگان و علماى شیعه و سنى شاهد ماجرا بودهاند»، نکته قابل تأمل این است که با آنکه انگیزه براى نقل و ثبت این گونه حوادث فراوان است، هیچ کس جز متولیان حرم، این حادثه مهم را نقل نکرده و شخصیتى مانند سیدمحسن امین با اینکه در منطقه حضور داشته، در گزارش خود اشارهاى به این ماجرا نکرده و درباره این بارگاه، تنها نوشته است: رقیه دختر حسین(ع) قبرى به او منسوب است و مشهدى که در محله العماره دمشق زیارتگاه است، خدا به درستى آن آگاهتر است، میرزا على اصغرخان [اتابک، امین السلطان] وزیر اعظم ایران به سال 1323 قمری آن را بازسازى کرده و در بالاى در تاریخ بازسازى را حک کردهاند که در آن، این اشعار آمده است: مرتبهاى عالى است براى على وزیر اعظم ایران که تجدید کننده است و من، تاریخ بازسازى آن را که مىدرخشد[به ابجد] سرودم: «بقبر رقیّة من آل أحمد».
بنابراین، بر پایه اسناد روایى و تاریخى نمىتوان درباره موضوع این پژوهش نظر قاطعى ارائه کرد، لیکن کراماتى که از این مزار نورانى دیده شده و مىشود، مؤید اعتبار معنوى آن است و در هر حال بىتردید گرامیداشت این مکان منتسب به اهل بیت(ع) لازم است، هر چند با عنایت به اینکه جزئیات مربوط به وفات رقیه در هیچ یک از منابع معتبر نیامده، ذکر مصائب او را باید به مصادرى مستند کرد که به آنها اشارت رفت و صحت و سقم مطالب را به عهده راوى نهاد.