مرحوم علیقلی خان مخبرالدوله وزیر تلگراف وقت به شاه پیشنهاد داد که برای آشنا کردن مردم با این سیستم و تشویق آنها، ارسال تلگراف مدتی مجانی شود؛ بعد از اینکه مردم یقین پیدا کردند که تلگراف شعبده بازی نیست و پی به عقیده های خرافاتی خود بردند تلگراف را پولی کنیم.
بعد از اینکه اعلام شد ارسال تلگراف مجانی است، کم کم مردم تصمیم گرفتند این پستچی برقی را که پیام های آنها را مثل برق و باد به آن سوی کشور می فرستد، امتحان کنند؛ مدتی گذشت و مردم متوجه شدند که از ارواح و جن و شیطان خبری نیست و با این تکنولوژی انس گرفتند؛ کار به جایی رسید که مردم به طور خانوادگی به تلگرافخانه می رفتند و شام و نهار خود را با همسایه ها و اقوام نزدیک در تلگرافخانه صرف می کردند، چون حرف های به درد بخور آنها تمام می شد و دیگر صحبتی برای گفتن نداشتند حرف های بی سر و ته و یک من سه غاز می زدند؛ از زایمان گاو و گوسفند هایشان گرفته تا تعداد تخم هایی که مرغ هایشان می گذارد و حال و احوال همسایه ها و دعوای سر کوچه و ...؛ وزیر تلگراف وقتی دریافت که تلگراف بین مردم جا افتاده و مقبولیت خود را پیدا کرده است، دستور داد بر بالای سردر ورودی تلگراف خانه بنویسند:
«به فرموده شاه از امروز حرف مفت زدن ممنوع است»
حالا بیشتر مردم به حرف مفت زدن عادت کرده بودند و باید روزی چند ساعت وقت خود را در تلگرافخانه می گذراندند؛ هر چند قیمتی شدن حرف هایشان برای آنها خوشایند نبود، اما دیگر به این وضع عادت کرده بودند؛ وضع تلگرافخانه سامان گرفته و مشتریان زیادی پیدا کرده بود، اگر نرخ مکالمات را هرچقدر هم بالا می بردند، آنچنان به کسی برنمی خورد.
بعد از سال ها مهندسان به تکنولوژی تلفن دست یافتند و دستگاه تلفن وارد بازار شد؛ تکنولوژی سال به سال رونق می گرفت و هر روز وسیله ارتباط جمعی دیگری به بازار عرضه می شد، تا اینکه سر و کله موبایل پیدا شد، در ابتدا افراد مایه دار و تجار و مدیران موبایل می خریدند تا اینکه به مرور شرکت هایی که به آنها اپراتور می گفتند ثبت نام موبایل را آغاز کردند، ابتدای کار، بزرگ خانواده گوشی تلفن همراه و سیم کارت خریداری می کرد، از سوی دیگر این موضوع به یک فرهنگ فخر فروشی تبدیل شده بود و هر کس موبایل داشت، اعیان بود و هر کس نداشت، از طبقه پایین جامعه محسوب می شد، چون هزینه صحبت با موبایل هم سنگین و چندین برابر تلفن ثابت بود هر کسی جرات صحبت کردن با موبایل را نداشت. مدتی بعد عرصه رقابت باز شد و اوپراتورهای دیگری وارد کارزار شدند و پیش شماره های جدیدی روی کار آمد که این هم برای خودش ماجرایی داشت؛ هر کس اولین سری پیش شماره های موبایل را داشت، آدم اعیان و کلاس بالایی به حساب می آمد. آنهایی که می خواستند فخر بفروشند و سایر خط ها را بکوبند، می گفتند: خط های جدید مال نان خشکی ها است، اما طولی نکشید که اوپراتورهای جدید وارد بازار شدند و آنقدر خط و سیمکارت وارد بازار کردند که هر بچه مدرسه ای هم برای خودش یک تلفن همراه داشت. در ابتدای کار تلفن هر کس زنگ خور بیشتری داشت کلاس بیشتری هم داشت، برخی افراد به خانواده سفارش می کردند فلان ساعت که من در جمع همکاران یا دوستان و فامیل هستم برای کور کردن چشم حسود مرتب به من زنگ بزنید... چقدر جالب بود وقتی که زنگ گوشی این جور آدم ها به صدا در می آمد، طرف گوشی را قطع می کرد و دقایقی الکی با خودش صحبت می کرد، اما به ناگاه راست راستکی یک نفر شماره او را اشتباهی می گرفت و در حالی که او الکی با خودش صحبت می کرد صدای زنگ تلفنش خبر از خیطی که به بار آورده بود می داد.
بعد ها دیگر تلفن یک وسیله ردیاب شد و اکثر آقایان آن را یک مزاحم برای خود می دانستند و از آن تنفر پیدا کردند، اما برای خانم ها بد چیزی نبود، این بود که اوپراتورها تصمیم گرفتند برای جذب مشتری و بازار بیشتر، طرح های تشویقی شگفت انگیز و مکالمات نامحدود و ... را اجرا کنند، اما بعد از مدت کوتاهی به محض اینکه ماجرا جا افتاد و ترس مردم از مکالمات طولانی با تلفن همراه و قبض های آنچنانی و بلند بالا ریخت، اوپراتورها، یک دفعه « تورها» را جمع کردند و به بهانه های مختلف ترمز دستی را کشیدند و اعلام شد: دیگر حرف مفت زدن ممنوع !!!
علی اشرف خانلری