علی اشرف خانلری

ماجرای احمد غصه خور و آتش بیار معرکه

خبرگزاری بسیج: روزی مردی همسرش را طلاق داد؛ بعد از مدتی همسر او با مرد دیگری ازدواج کرد و از شوهر دوم خود صاحب فرزندی شد. احمد آقا مردی بود که به خاطر کج فهمی ها، بد فهمی ها و کم عقلی های آدم های ناحساب و بی منطق حرص و جوش زیادی می خورد. او نسبت به کوچکترین مسئله ای اعصابش به هم ریخت و ناراحت می شد به همین خاطر به «احمد غصه خور» معروف شده بود.
کد خبر: ۸۶۵۱۱۰۷
|
۲۵ اسفند ۱۳۹۴ - ۲۱:۵۵

روزی احمد غصه خور در حال گذر از کوچه بود که مرد مطلقه ای را دید که لباس نو بر تن کرده و جعبه ای را درون دستمال پیچیده است، احمد غصه خور از او می پرسد: فلانی! عقور بخیر؟ مرد مطلقه بادی به غبغب می اندازد و می گوید: پارسال زنم را طلاق دادم؛ او به مرد دیگری در روستای پایینی شوهر کرد؛ امسال زایمان کرده و خداوند به او فرزندی عطا کرده است؛ اکنون به خانه اش می روم تا هدیه و  چشم روشنی به او بدهم...

احمد از فرط عصبانیت کم مانده بود سکته کند؛ فریاد زد: «احمد بیا غصه نخور!» آخر این کار غصه خوردن دارد یا ندارد؟ ای مرد نادان! تو زن خود را طلاق داده ای، او اکنون همسر مردی دیگر است و با او عیش و نوش می کند، گیرم که صاحب اولاد هم شده است، به تو چه مربوط است؟

عصر جمعه در حال عبور از محله شهید مطهری واقع در منطقه کیانشهر بودم که متوجه دود آبی رنگ غلیظی در کنار سطل آشغال شدم، از آنجا که به عنوان یک شهروند دوستدار محیط زیست حساسیت زیادی به آلوده کردن هوا دارم، به سمت محلی که دود از آنجا بلند می شد رفتم تا علت را جویا شوم؛ ظاهرا تعدادی تشک تختخواب را آتش زده بودند که بیش از 50 درصد آن سوخته بود، ابتدا چند فریم عکس از صحنه آتش سوزی گرفتم، آن سوتر مردی حدود 55-60 ساله به وانت باری که در فاصله 15- 20 متری محل آتش پارک شده بود تکیه داده بود و سوختن این مواد را تماشا می کرد، با دیدن صحنه عکس گرفتن من جلوتر آمد و گفت: شهرداری باید بیاید خاموش کند؛ نمی دانم کدام نفهمی این ها را آتش زده! من گفتم: با چند تا سطل آب خاموش می شود، سپس دو گالن 4 لیتری آب از داخل ماشینم آوردم و روی آتش ریختم. در ابتدا با ریختن آب بر روی آتش مقداری بخار زیاد به همراه دود آبی به هوا بلند شد، مرد ظاهرا فکر می کرد که آب مثل بنزین عمل می کند و شعله های آتش را بیشتر می کند، به همین خاطر رو به من کرد و گفت: با آب خاموش نمی شود، بدتر می شود، آب نریز! من اهمیتی به صحبت های او ندادم و به سمت مغازه ای که در فاصله 10 -12 متری محل آتشسوزی قرار داشت رفتم و از صاحب مغازه خواستم گالن ها را برایم پر کند، چند بار این کار را انجام دادم و شعله های آتش داشت فروکش می کرد؛ اما مرد همچنان اصرار می کرد که آب نریزم اما من تصمیم گرفته بودم به هر قیمت آتش را خاموش کنم. مرد جلو آمد و گفت: خانه ات کجاست؟ گفتم مگر فرقی هم می کند؟ مرد با عصبانیت گفت: فرقش اینه که خاموش کردن آتش ربطی به تو ندارد. خانه تو اینجا نیست برو کاری به این کار نداشته باش، بذار خودش بسوزه تا خاموش بشه. از این همه منطق مغزم سوت کشید. گفتم: فکر کن خانه من شمران، افغانستان، پاکستان، چه ربطی داره؟ من نگران آلوده شدن هوا هستم. مرد با عصبانیت فریاد زد: خانه من اینجاست آب روی آتش می ریزی دود آن من را خفه کند. گفتم: این تشک ها مواد شیمیایی و پلاستیکی دارند 2-3 ساعت طول می کشد تا بسوزد و خاموش شود من تا 5 دقیقه دیگر آن را خاموش می کنم. مرد با عصبانیت بیشتر در حالی که در حال شماره گیری با موبایل خود بود، گفت: میری یا زنگ بزنم پلیس؟ گفتم: مثل اینکه تو آتش بیار معرکه شده ای! آتش را خودت روشن کردی و از تماشای آن لذت می بری؟ آخر پدر من! دل من به خاطر آلوده شدن هوا می سوزه، این همه رادیو و تلویزیون و روزنامه ها در مورد حفاظت محیط زیست و آلودگی هوا حرف می زنند، مدرسه ها تعطیل می شوند و ...... برای چیست؟ آلودگی هوا که فقط مربوط به اگزوز ماشین ها و موتور ها نیست!...

 در همین حال پیرمردی که کنار ایستاده بود و شاهد گفتگوی ما بود جلو آمد و به پشتیبانی از مرد که ظاهرا همسایه آنها بود، رو به من کرد و گفت: آقا برو برای خودت درد سر درست نکن آب بریزی روی آتیش خاموش نمی شه. گفتم: مگر من مزاح کسی شده ام یا دزدی کرده ام که درد سر درست می کنم؟ مرد که حالا یک همراه پیدا کرده بود جلو آمد و ضمن فحاشی، تهدید کرد که با کله می زنم توی صورتت؛ نگاهی به اطرافم کردم، از هر پنجره ای دو سه نفر سرک کشیده بودند و بگو مگو های ما را تماشا می کردند، 5-6 نفر هم از خانه بیرون آمده و از جلوی در شاهد جر و بحث ما بودند، اما از میان این همه آدم یک نفر همت نکرد که دو تا سطل آب بیاورد تا آتش را خاموش کند؛ تنها صدایی که به حمایت و پشتیبانی از من بلند شد صدای زنی بود که می گفت: بابا تازه پرده ها رو شستم یکی این آتیش رو خاموش کنه، فهمیدم که این زن هم دلش برای زحمت خانه تکانی خودش می سوزه؛ یاد ماجرای احمد غصه خور افتادم. آخه رفتار و مرام اینها غصه خوردن داره، یا نداره؟ گفتم: ببخشید بابا من غلط کردم، نوش جونتون آنقدر دود بخورید تا بشید دودکش و راه خودم را گرفتم و رفتم...  

آبت را بخور!

خدا بیامرز پدرم می گفت: یک روز پسر جوانی کنار رودخانه روی شکم خوابیده و لب خود را به آب چسبانده و آب می نوشید، پیرمردی که از آنجا می گذشت رو به جوان کرد و گفت: پسرم اینطوری آب نخور فهمت کور می شود؛ جوان رو به پیرمرد کرد و گفت: فهم چیه؟ پیرمرد پاسخ داد: هیچچی! آبت را بخور( یعنی نرود میخ آهنین در سنگ. آنقدربی درک و نفهم هستی که هرجقدر با تو صحبت کنم فایده ای ندارد؛ )

 شب جمعه در مسیر برگشت از بهشت زهرا(س) در حاشیه بزرگراه شهید کریمی واقع در جنوب حرم حضرت عبدالعظیم(ع) از دور متوجه ستون بزرگی از دود سیاه شدم؛ با خودم گفتم این شب عیدی خدا رحم کند، خانه کدام بیچاره طعمه حریق شده است! اما وقتی نزدیک آتش شدم مشاهده کردم که آقایان کسبه حاشیه بزرگراه برای خلاصی از مقداری مقوا و لاستیک ضایعاتی مقابل مغازه خود، بهترین راه امحاء  لاستیک ها و مقوا ها را آتش زدن آنها دیده اند؛ خودروهای عبوری هم بی تفاوت از کنار این صحنه می گذشتند. وقتی از خودرو پیاده شدم و از صحنه آتش سازی عکس می گرفتم، برخی از جوان های شیرین بیان ضمن اینکه بیم داشتند نزدیک شوند، سخن نغز و شکر پاره می فرمودند: آقا برای کدام شبکه فیلم می گیری؟... کی پخش می شه؟... پلیسی؟... مامور شهرداری هستی؟... و وقتی من سرگرم کار خودم شدم، بدون اینکه احساس اشتباه کنند و آتش را خاموش کنند، سرگرم کار خود شدند، در صورتی که با مچاله کردن کارتن ها و ضایعات و قرار دادن آن در یک گونی می توانستند آن را در نزدیکترین سطل زباله قرار دهند  و اینهمه هوا را آلوده نکنند.

علی اشرف خانلری

ارسال نظرات
آخرین اخبار