26 مرداد ماه در تقویم کشورمان یادآور روزی است که آزادگان سرافراز کشورمان پس از سال ها تحمل رنج و عذاب اسارت در اردوگاه ها و سلول های رژیم بعثی صدام به میهن اسلامی برگشتند و شور و حالی وصف نشدنی بر فضای کشورمان حاکم کردند، آزادگانی که سند مقاومت و پایداری مردم غیور این مرز و بوم در پاسداشت ارزش های اسلامی و انقلابی بودند.
کد خبر: ۸۷۲۹۲۱۸
|
۲۸ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۶:۲۰

به بهانه سالگرد این روزها به سراغ جناب آقای موسی وفادار یگانه آزاده سرافراز شاغل در جمعیت هلال احمر آذربایجان شرقی رفته ایم که در کنار آزادگی، نشان پر افتخار جانبازی را با خویش دارند و یکی از پاهایشان را در خاک دشمن گذاشته اند و بر گشته اند، عزیزی که با متانت طبع و بلندی نظر در طول سال های خدمت در هلال احمر در عمل و رفتار و گفتار هم پاسدار حقیقی ارزش های آزادگی و جانبازی بوده اند. باهم پای صحبت های این آزاده فداکار می نشینیم؛

اینجانب موسی وفادار در نهمین روز از ماه خاطره ساز و همیشه بیاد ماندنی مرداد در سال 1344در یک خانواده مذهبی و زحمت کش در شهر مهربان بدنیا آمدم.

پدرم در کنار شغل کشاورزی و دامداری سنتی به شغل قالیبافی اشتغال داشت و همین کارهای طاقت فرسا و همچنین دوران سخت اسارت بنده موجب شده است تا امروز با لرزش شدید دسته ایش مواجه شده و روزهـای سختی را سپری می کند. ضمن آنکه افتخار می کنم پدرم پیر غلام دربار حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) است مادرم نیز علاوه بر شغل خانه داری در ایام فراغت به قالیبافی می پرداخت، علیرغم همه سختی ها تا مقطع دیپلم تحصیل کردم و در کنار آن در کشاورزی و دامداری به پدرم کمک می کردم.

وقتی که در جبهه مجروح شدم توسط امدادگران هلال احمر نجات یافتم

افتخار داشتم که در دوران دفاع مقدس به عنوان پاسدار وظیفه از سرزمین و کیان نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران دفاع کنم و در ماه مرداد که تماما برای بنده خاطره است به افتخار جانبازی نایل آمده و در هفتم مرداد 64 در حیـن نعملیات قادر» بر اثر انفجار مین مجروح شدم و توسط امدادگران جمعیت هلال احمر که حضور موثری در جبهه های نبرد حق علیه باطل داشته اند مداوا شده و پایم را پانسمان کردند و چون بخاطر شرایط ویژه عملیات امکان، انتقال به پشت جبهـه را نداشتم در 10 مرداد 1364 یعنی درست یک روز پس از تاریخ تولدم به اسارت رژیم بعثی درآمدم و در این مدت سه روز از زمان مجروح شدن تا زمان اسارت ایام سختی را سپری می کردم و چندین بار تا دم مرگ رفتم که خواست الهی بر آن بود که زنده بمانم و اسیر شوم .

رفتار بعثی ها با اسرا نیازی به گفتن ندارد و چون بیشتر خانواده ها در جریان دفاع مقـدس به نوعی اسیـر داشتند در جریان بدرفتاری های رژیم بعثی صدام قرار دارند. و در ثانی چون ما پاسدار وظیفه بودیم رفتار نیروهای عراقی با ما خشن تر از دیگر اسرا بود و عمدتا تاکید داشتن چرا به منطقه جنگی آمدیم .

پایم را در بیمارستان اربیل قطع کردند

متاسفانه تنها توجیهی که نیروهای عراقی نداشتند وضعیت پـای بنـده بود و پس از یک هفته جابجایی مکرر در نهایـت در بیمارستان اربیل بدون اینکه بی هوش کنند و یا اتاق عملی ببرند پایم را قطع کردند و پس از دو هفتـه به اردوگاه اسرا منتقلم کردند.

محل نگهداری ما اردوگاه در شهر رومادی 9-7-3-1 بود و مدت اسارت ما حدود چهارسال بطول کشید و چون مجروح جنگی بودیم در جریان مبادله اسرا به کشور برگشتیم .

فرصت را غنیمت شمرده و از همه دوستان عزیزم که در دوران اسارت زحمات بنده را به دوش کشیدند نهایت تشکـر را دارم چراکه شرایط و وضعیت بدنی بنده امکان بسیاری از فعالیت ها را از من سلب کرده بود و دوستانم همه زحماتم را بر عهده داشتند و تلاش می کردند شرایط خوبی را برای من فراهم کنند.

زندگی در دوران اسارت شرایط و ویژگی های خاص خود را دارد و تنها در ساعـت 7 صبح آزاد باش داشتیم که حتـی نوبـت دستشویی نیز در این مدت نم یرسید چراکه جمعیت اسرا زیاد و تعداد سرویس های بهداشتی اندک و زمان نیـز بسیار کوتاه بود و در واقع همه زندگی ما در شرایط اردوگاهی سپری و همه چیز در داخل اردوگاه تمام می شد.

عمویم خانواده ام را از طریق رادیو در جریان اسارت من قرار داده بود

خدا همه اموات را رحمت کند من عمویی داشتم بنام حاج قدرت وفادار که خداوند متعال روحش را شاد کند. خیلی زحمت مرا کشیده بود و بسیار مرا دوست داشت پس از اسارت بنده آن طور که پس از آزادی ام شنیدم کار ایشـان شده بـود رادیو گوش دادن که در جریان پخش از اخبار اسرا چون یکی از دوستانم نام مرا به درخواسـت خودم پس از مصاحبه اش ذکر کرده بود و ایشان شنیده بود و به خانواده ام اطلاع داده بود.

خوشحالم که در شرایط حساسی که کشورم به بنده نیاز داشت کم فروشی نکردم و در جبهه های نبرد حضور یافتم و خوشحالم که به افتخار جانبازی نائل آمدم و علاوه بر آزادگی، بنده جانباز 50 درصد از پای راست می باشم و این هدیـه ناقابل را بـه خاک مقدس کشورم و نظام مقدس جمهوری اسلامی که مرهون خـون هزاران شهیـد است تقدیم می کنـم و امیدوارم در روز قیامت در پیش شهدا شرمنده نباشم.

همانطور که عرض کردم در نعملیات قادرم در شمالغرب کشور در هفتم مرداد 1364 از ناحیه پای راست مصدوم و بخاطر بی توجهی های دوران اسـارت سرانجام تا زانو پایم را قطع کردند و هیچ وقت اندوه این پایم را نمی خورم و تنها ناراحتی ام این است که دوست شهیدم محمد حسن مغاذی را پس از بازگشت از اسارت ندیدم و ایشان در زمان اسارت بنده به افتخار شهادت نائل آمدند .

امیدوارم در روز قیامت شهدای عزیز ما را شفاعت کنند

اگر هدف و نیت برای خدا باشد هیچ مشکلی نباید احساس شود اسارت و جانبازی بنده در راه دفاع از سرزمینم و کشور عزیزم بود و بنده خوشحالم که توفیق یافتم کاری برای کشورم انجام دهم والا اگر ایـن کار کوچک را نیز نمی کردیم جـوابی بـرای شهدا نداشتیم و امیدوارم در روز قیامت شهدای عزیز ما را شفاعت کنند.

ذکر این خاطره نیز خالی از لطف نیست که سربازان عراقی پس از اینکه یک روز از حال رفته بودم پس از بهوش آمدن بـه من گفتن چند ماه است اسیر هستی من گفتم شش ماه و او در جواب گفت که راحت می شد شما را با یک تیر خلاص کرد و من نیز محکم جواب دادم که در مکتب ما شهادت افتخار بزرگی است و نصیب هر کس نمی شود و برای من شهادت و اسارت تفاوتـی ندارد و هر لحظه آماده شهادت هستم و حتی شهادت برای من از اسارت پرافتخارتر است .

آرزو می کردیم در کنار شهدای کربلا ما را دفن کنند

با توجه به رفتار خشن عراقی ها ما هیچ وقت به آزادی امیدی نداشتیم و احساس و آرزو می کردیم که در کنار شهدای کربلا ما نیز دفن خواهیم شد ولی خواست الهی بر آن بود که یکبار دیگر بوطنمان برگردیـم و سپس به زیارت امام حسیـن(ع) و شهدای کربلا و امامان معصوم(ع) در عراق برویم .

بعد از قبول قطعامه 598 که شرایط ویژه ای را برای اسرا ایجاد کرده و موجب تضعیف روحیه اسرا و بیهوشی چندین نفر از اسرا نیز شدند یک روز صبح به ما گفتن که مجروحان جنگی اسیر آزاد هستند در حالی که اصلا به نیروهای عراقـی و حـرف های آن ها اعتماد نداشتیم در نهـایت درب را باز کرده و چشم بسته ما را به فرودگاه برده و از آنجا به میهـن عزیزمان برگشتیم .

از اینکه از دوستان دوران اسارت جدا می شدیم خیلی ناراحت بودیم و بسیار غصـه می خوردیم ولی از اینکـه پس از سال ها بـه کشورمان برمی گشتیم خیلی خوشحال بودیم و خدارو شکر می کردیم که توفیق عطا کرد تا خانواده مان را بیش از این در غـم اسارت اذیت ندهیم و پدر و مادرمان را ببینیم .

اولین فردی که به استقبالم آمد عمویم بود

طبق معمول عمویم همان فردی که خبر اسارت مرا به خانواده ام داده بود نخستین فردی بود که به استقبالم آمـده بود ولی چون از مجروح شدن بنده خبر نداشت به محض مشاهده بنده با عصا در پلکان هواپیما از هوش رفته بود .

زنده ماندن خود را مرهون الطاف الهی و کمک های امدادگران هلال احمر می دانم

من زنده ماندن خود را در مرحله اول الطاف و عنایات الهی و در مرحله بعد مرهون کمک های امدادگران جمعیت هلال احمر می دانم و علاوه بر آن در دوران اسارت تنها پل ارتباطی بنده و خانواده ام جمعیت هلال احمر بود و به نوعـی وابستگی و علاقه بین بنده و این جمعیت ایجاد شده بود که در نهایت در 18 شهریور 68 ضمن استخدام در جمعیت هلال احمر مهربان تا به امروز افتخار خدمت گذاری در این نهاد مقدس را داشته ام .

همانطور که در سوال بالا عرض کردم بنده در 18 شهریور 68 در خدمت مجموعه ای جمعیت هلال احمر می باشم و تاکنون نیز این همکاری و خدمت تداوم دارد .

بنده زندگیم را مدیون امدادگران جمعیت هلال احمر هستم

بنده در جایگاهی نیستم که در خصـوص جمعیت هلال احمر نظـر دهم ولی بنده زندگیم را مدیون امدادگران جمعیت هلال احمر هستم ولی در یک جمله باید بگویم جمعیت هلال احمر همیشه با مردم در کنار مردم و در خـدمت مردم بوده است و در سختترین شرایط نخستین نهادی که حضورش ملموس و پررنگ است امدادگران بی ادعای جمعیت هلال احمر می باشد و بنده نیز خوشحالم که توفیق یافتم در مجموعه ای خدمت کنم که زندگیم را مدیون آن ها هستـم و این تجربه بنده بیانگـر این است که خانواده های بسیاری توسط هلال احمر نجات یافته اند.

ارسال نظرات
پر بیننده ها