شاعری که باید آینده درخشانتر شعرش را انتظار کشید
به گزارش خبرگزاری بسیج، محمدجواد آسمان نقدی بر مجموعه شعر «خبرهای خوب» سروده مریم کرباسی نوشته که در ادامه منتشر میشود:
«خبرهای خوب» عنوان مجموعهای است 78 صفحهای از سرودههای مریم کرباسی ـ عمدتاً حاوی غزلهای این شاعر خوب همروزگارمان ـ که در سال 1395 توسّط انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است. در این یادداشت، مروری منتقدانه خواهیم داشت بر اشعار این دفتر.
مریم کرباسی در دوران نه چندان کوتاه شاعریاش اثبات کرده است که شاعر قابل توجهی است؛ ثابت کرده است که به اعتبار توانایی مثالزدنیاش در خلق مضامین و شاعرانه کردن دم دستیترین حواشی روزمره پیرامون، و بیرون کشیدن روح شاعرانه و جدّی و اساسی زندگی از خلال سادهترین سادگیهای زندگی عادی، باید او و شعرش را جدّی گرفت و با افقی درازدامن، آینده درخشانتر شعرش را انتظار کشید.
در کتاب پیش روی ما نیز، نمونههای این قبیل ابیات کم نیستند؛ بیتهایی شاخص و پرتپش که مخاطب را به تحسین وامیدارند. مثلاً این بیتها را بنگرید:
ـ تا بوده، عیب مردم دنیا همین بوده؛ / آبادی متروکه را ویرانه میبینند
ـ گرفته هر کسی از دست یار، دستهگلی، / به آب داده در این روزگار، دستهگلی
ـ پرنده رفت و نیامد؛ پرنده بال نداشت / پرنده آمدنش دیگر احتمال نداشت... / پرنده، آه! چنان عاشق پریدن بود / که قدر دست تکان دادنی مجال نداشت
ـ وزید باد و به هم زد دوباره این در را / مرا ورق زد و آشفته کرد دفتر را
ـ مثل یک راز نگفته، چشمها را بستی و / تا ابد گریان نهادی چشمهای باز را
ـ چه خانهها که مبدّل به کوچهها شده بود/ چه کوچهها که نیامد کسی عیادتشان
ـ یک نفر پیدا کند اینجا مسیر باد را / باد، بهتر میشناسد راه عشقآباد را / باد اگر هر روز از سمت موافق میوزید، / میفرستادم برایش اینهمه فریاد را
ـ من یقین دارم به تعداد تمام خادمان / بارگاهت تا همین امروز، شاعر داشته
ـ میروم شام را ردیف کنم / تو بچین ظرفهای قافیه را...
ـ نمیشود، نتوانستهام، نمیخواهم / بدون منطق و علّت به شعر فکر کنم
و نیز سطرهایی با تلألؤ فنّی کمتر، اما سخت روان؛ سهل و ممتنع:
ـ زندگی هرچقدر زشت شود، / در کنار تو باز هم زیباست
ـ ... من مگر چیز زیادی از جهان میخواستم؟!
ـ ما چرا وقتی به مشهد میرویم، از شهرمان / غصّهها را میبریم و مشکلات حاد را؟!
ـ آن که عاشق رفت، با معشوق ماند و برنگشت / عشق، هرگز با وجود یک نفر کامل نشد
ـ مرد بودن که کار سختی نیست؛ مینشینم به راحتی جایت / تو بیا جای من، ببین گاهی میتوانی زنانه فکر کنی؟!
ـ بیقرارم، چقدر دلتنگم. کاش میشد قرار بگذاری...
ولی اگر راستش را بخواهید، پیش از تورق این کتاب، اشعار محکمتر و بهتری از خانم کرباسی خوانده بودم. اما میدانم و میدانید که هر کتابی تا رسیدن به چاپ، هفتخوانی از تغییرات را طی میکند. در مورد این کتاب، چه انتخابهای خود شاعر منجر به همنشینی این سرودهها شده باشد و چه ترجیحات خاص ناشر، آنچه که رشته پیوند شعرهای کتاب در صورت نهاییاش تلقی میشود، موضوعی بودن اغلب اشعار، و فراتر از آن، گرد آمدن بیشتر شعرهای کتاب زیر خیمهی عنوان «متعهد و ارزشی» است. در کتاب، جز دو سه شعر عاشقانه فانتزی، بقیه با موضوعات «دینی و انقلابی» سروده شدهاند. اگر بپنداریم و بپذیریم که چنین عمدی (وحدت موضوع) برای اشتراک موضوعی اشعار گردآمده در این کتاب وجود داشته است، بعید نیست که بتوانیم کوتاهی صعود کیفی شعرها را بر دوش همین خصیصه ـ التزام به همنشینی این شعرهای خاص و نه ذاتاً موضوعی بودن آنها ـ بیندازیم.
با خود میگویم: لابد اگر چنین شرط و الزامی برای گرد هم آمدن این شعرهای خاص وجود نمیداشت، شاید شعرهای موفّقتری از آن دست که من از این شاعر در حافظه دارم نیز میتوانست به این کتاب راه یابد.
شاعر این کتاب، به خوبی میداند که از چه سخن بگوید و حتی میداند که چگونه بگوید؛ اما ناکامیابیهایی هم در اشعار کتاب به چشم میآیند که عموماً در ذیل «زبان» شعرها قابل طبقهبندی هستند. به عنوان مثال، ما در لابهلای شعرها با مقداری کلمه روبهروییم که نبودنشان آسیبی به شعر نمیزده و بودنشان چیزی به شعر نیفزوده است؛ کلماتی که داغ شائبه «وظیفهی پر کردن وزن» بر پیشانی آنها حس میشود؛ واژههایی مانند «دائماً، من یقین دارم، جالب است، مطمئنم، به شدّت، درست، حتماً، بیشک، عجیب، آه، پس، اینچنین، و این که، و...». مشکل دیگری که زبان شعرها را با اشکال جدّی روبهرو کرده، عدم انطباق زمان افعال در برخی از بیتهاست؛ مثلاً با هم آوردن افعالی همچون: «بودهام و میخواستم / شد و شدهست / برداشتند و دزدیدهاند / نشست و میکرد / بوده و گذشتیم، و...». علاوه بر موارد فوق، آغاز شدن برخی سطرها با «و»، پایانبندی برخی مصاریع نخست با «که»، آغاز شدن برخی مصراعها با «که»، جا ماندن نهاد جمله دومین مصراع در آخر نخستین مصراع، موارد بسیاری از ضرورت کشیده یا ملفوظ خواندن «ه» غیرملفوظ برای ادا شدن حق موسیقی، حذف «را»ی مفعولی و خوش ننشستن مواردی از «را» در مقام ردیف پنجمین شعر، و... از دیگر مواردیست که برخی از ابیات این دفتر را نادلنشین نموده است. شاعری که در «دستهای دعاگوی پیرترشده» توانایی عالی ترکیبسازیاش را در حیطه زبان شعر به رخ کشیده است، در مواردی هم بدون وسواس زبانی شعر مینویسد؛ مثلاً نمیتواند به مخاطب دقیقاً بفهماند که آیا از نظر وی «زن بودن» سخت است یا «زنانه فکر کردن»؟! نیازی به «همدردی» دیگران ندارد یا «احساس همدردی» آنان؟! مدتیست که کسی «آواز» قناریها را نشنیده یا «صدای خواندن آواز» آنها را؟! نسب خلیج فارس به دریاها و رودهای طولانی «میخورد» یا «میرسد»؟ شاعر باید قلم خویش را قاضی کند و پاسخ بدهد که آیا شهید را به پرندهای تشبیه کردن که جز مدال، «هیچ» ندارد، مدح شهید است یا ذم او؟ و نیز آیا اینکه «جزر و مدها از خلیج فارس بگریزند؛ آن هم با پریشانی»، مدح خلیج فارس است یا ذم آن؟ شاعر باید تصمیم بگیرد که روا دانستنِ اینکه به جای «برای روز مادر» بنویسد «روز مادر را»، کمکی به سیاق زبانی شعر او میکند یا خیر؟ باید از خود بپرسد که رضایت دادن به حذف «تا» در «شبانهروز ورق میزنی تا نشان بدهی»، یا آوردن «همیشه» به جای «همیشگی» در «پای خسته و عصای همیشه پدر»، آیا او را به کوتاه آمدن در مصاف زبان به نفع وزن متهم نمیکند؟ بیتوجهی به بار منفی «آرامگاه» و به کار بردن آن به عنوان محل آرامش، بیتوجهی به وجه ناخواسته آیرونیک تصویر «قطار شدن اشکها به سمت گنبد» یا «برایت قصّه قطار خواهد کرد» (یعنی حضرت رباب برای حضرت علی اصغر) در بستری تراژیک، بیتوجهی به نقش تقلیلی و حتی شاید بتوان گفت تخریبی «فقط» در هنگامه مقایسه جایگاه شهادت با جایگاه مهندسی و دامادی در «نه مهندس شدی و نه داماد، گل پرپر! فقط شهید شدی»، کاربرد غلط «نشان» به جای «نشانه»، کاربرد غلط «اینکه» به جای «که» در «مطمئنم دلت نمیآید اینکه مرا در تب انتظار بگذاری»، کاربرد غلط «پر کردن گلو با تیر» به قصد بیان «تیرباران کردن گلو»ی حضرت علی اکبر، و... نمونههایی از نادلچسبی شعرهای این کتاب است که به گمان من گناه همه آنها بر گردن زبان شاعر است.
به شاعر باید گوشزد کرد که ترکیبهایی همچون «جمکرانِ نگاه» از جنس شعر او نیست و در هنگامه توصیف تولّد، نباید به المانهایی از فضاهای دیگر ـ آیینه و شمعدان ـ مجال و رخصت جولان داد.
شاعر کوشیده از ظرفیتهای سه صنعت تضمین، ایقافالمعنی (تأخیر در تکمیل معنا)، و سپیدنویسی (سپیدخوانی / حذف) هم در اشعارش به کرّات بهره ببرد که به نظر میرسد تنها در نخستین عرصه توفیق تام داشته است. روشن است که توفیق در حذف، نه وابسته به قابل حدس بودن بخش محذوف توسط مخاطب، بلکه منوط به ضرورت و ایجاب فرمی یا محتوایی شعر، و به بیان دیگر در گرو پشتیبانی شدنش توسط کلیت یا جزئیات شعر است.
اما از دیگر عرصات درخشان این کتاب، تجربههای فرمی و فنی شاعر در شعرهای چهار، شانزده، و بیست است که بار دیگر توانایی و پختگی شاعر شعرهای این کتاب را به رخ میکشد.
ترجیح دادم این مجال اندک را صرف تذکر دادن کاستیها کنم. روشن است که اگر قصدم ذکر توفیقات اشعار این کتاب بود، باید چندین و چند برابر متن حاضر اندر محاسن سرودههای این کتاب قلم میزدم. از اینکه کوتاهی کردم و کار کوتاهتر و آسانتر و کمتر را برگزیدم، از شاعر ارجمند و مخاطبان پیگیر این کتاب عذرخواهم. برای شاعر خوشخبر و خوشآتیه کتاب «خبرهای خوب»، توفیق روزافزون آرزو دارم.