روایت سر بریدن ۱۸ بسیجی در دهه ۶۰

پس از انقلاب تعدادی درِ دفتر کمپانی‌های آمریکایی را شکستند و فیلم‌هایی که قانونا متعلق به این کمپانی‌ها بود را بردند. با سیب زمینی، مهر کمپانی‌های آن موقع را تقلبی درست کردند.
کد خبر: ۸۹۷۸۷۳۱
|
۰۳ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۵:۵۷

به گزارش خبرگزاری بسیج، رسول توکلی بازیگر سریال معمای شاه، نقش شهید مطهری را ایفا می‌کرد. خبرنگار فیلم تاراج و بازیگری که از دل انقلاب و انقلابی‌گری به عرصه فیلمسازی رفت و ناگهان پس از چند فیلم درخشان ناگهان در عرصه سینما کمرنگ شد و در دهه هفتاد دوباره فعالیت‌هایش را از سر گرفت. یکی از دغدغه‌ها، بررسی اوضاع و احوال فرهنگی در دهه شصت شمسی است و پس از گفتگوی هوشنگ توکلی و رحیم رحیمی‌پور با رسول توکلی به بهانه اکران فیلم قاتل اهلی به  گفتگو نشستیم که یک سینه محرمانه با خودش دارد.  

***

* یک سری اتفاقات در دهه 60  سبب شد که شما سینما را رها کنید و به سراغ شغل دیگری رفتید. آیا دلیل جدا شدن شما از جریان اصلی سینما خودخواسته بود؟

قریب حدوداً 30 سالی از آن تاریخ می‌گذرد؛ دهه  60. بنابراین اگر بخواهیم واقعیت را هم نگوییم توجیه پذیر نیست. بعد از ساخت «پنجمین سوار سرنوشت»، «عبور از میدان مین»، «تاراج» و «مرگ گرگ‌ها»  به قول دوستان افتاده بودیم روی یک دوری که تقریبا از هر تعداد فیلمی که می‌خواست تولید بشود، با من تماس می‌گرفتند و درست در همین بهبوحه، یکی از بازیگران قدیمی سینما توصیه خوبی به من کرد. به من گفت سینما را برای خودت محور قرار نده. سینما سیلی است که ممکن است تو را به مسیر واقع بینانه‌ای نبرد. از سوی دیگر جنگ شده بود و دلم با بچه های جنگ بود، نمی‌توانستم بیخیال شوم. عافیت طلبی در تعارض با روحیه انقلابی من در سالهای پس از انقلاب بود. همه دنیا بسیج شده بودند با ما بجنگند و دلم می‌خواست که در این شرایط، در مملکتی که با همه عشق و ایمان انقلاب کرده بودیم و بزرگترین تحول قرن بیستم را  رقم زدیم، روی پای خودش بایستد.

کودک درون من برای کار هنر و سینما هیجان زده بود و من برای اعتلای انقلاب باید سراغ تحقق آرمان‌هایم می‌رفتم. من کودک درونم را به شدت مهارش کردم و با فشار فوق العاده زیاد و سختی فراوان توانستم این کار را انجام بدهم و واقعیتش این بود، مثل بقیه مردم راهی مناطق عملیاتی جنوب، که دانشگاه بسیار بزرگی برای من بود، شدم. پایگاهی بود به نام شهید معقولی، من و دوستان دیگر و خودمان جمع شده بود و توانستیم تخصص‌های خود را به کار بگیریم.  

نمایی از فیلم تاراج

بنابراین اگر بخواهم روشن جواب شما را بدهم ابداعی ناممکن، در منطقه خاورمیانه و حداقل در ایران که با آن غریبه بودیم، در زمان جنگ، زیر بمب و توپ و آتش خمپاره عملیاتی شد. این ابداع  هم سازه‌های دریایی و اسلکت سازی و بندرسازی بود. در جزیره قشم و همان بندر شهید معقولی. شرایط طوری بود که  من  همه علاقه و عشق خودم را به سینما مهار کردم و برای امروزی که بتوانم راحت بنشینم حرف بزنم (بدون هر گونه شعاری)  رفتم در دل حادثه و پشیمان هم نیستم. از یک جهت اسمش را نمی‌توانم بگویم پشیمانی. می‌توانم بگویم که شاید کنار اسکله قشم یا همان جا نزدیک‌های فاو، وقتی از طریق تلویزیون می‌دیدم که فیلم‌هایی که  بازی کردم در جشنواره‌ها و جاهای دیگر پخش می‌شود، در خلوت گریه می‌کردم.

*دقیقا در قشم چه کار می‌کردید؟

جزیره قشم جزء مناطق جنگی بود. استارت پروژه جدید در زمینه اسلکت سازی و بندر سازی در حصر آبادان کلید ‌خورد با یک روش کاملا ابداعی. اما قبل از رفتن به قشم در وزارت نفت مسئولیتی داشتم، مواجه شدم با مشکل سوخت رسانی.  بخاطر این که ما باید هم سوخت به مناطق مختلف کشور  می‌رساندیم و سرمای شدید در مناطقی عملیایت حاکم بود حتی تا ارومیه. ضدانقلاب و دشمنان داخلی لوله‌های نفت را که از بانه و مریوان به تبریز و ارومیه می رفت می رفت را دائما تخریب می‌کردند. اغلب این لوله ها از جاده صعب العبوری عبور می‌کرد که در اختیار ضد انقلاب بود. روزها در اختیار ارتش و نیروهای داخلی بود شب‌ها «عضدالحسینی» و یک سری از افرادی که با گروهک های خاصی کار می‌کردند، می‌آمدند لوله‌های نفت ما را منفجر می‌کردند. حتی در یکی از عملیات‌ها اینها سر 18 نفر از بچه‌های بسیجی که در آنجا از موتورخانه و لوله‌هایی که سوخت را می‌خواست برساند، قطع کردند. بعد من بنا به مسئولیتی که داشتم رفتم ارومیه و آنجا یک پایگاه ویژه‌ای بود که و بعنوان نماینده وزارت نفت وارد کار عملیاتی سوخت رسانی شدم.

کار مردم تبریز و ارومیه به استفاده از هیزم رسیده، دوستان بسیج به سختی تامین امنیت می‌کردند و ماهم کار عملیاتی سوخت رسانی انجام می‌داد. آورده‌ِ‌‌ای در ایستگاه 7 ذولفقاری آبادان سبب شد به این فکر بیفتم که ما اگر بیایم پل تبریز به ارومیه را که شروع شده بود با یک روش خاصی که همین طور سنگ می‌ریختند به دامنه لجنی برسانیم می‌توانیم مسیر را با زیر بنای دامنه لجنی بسازیم. یادم هست که آقای سعیدی کیا وزیر راه آن زمان بود و با ایشان و گروهی از بچه‌های سپاه  رفتیم  و آنجا دیدیم که با ساخت اسکله‌ای با روش حبس لجن می‌شود پروژه سوخت رسانی را می‌توان  تمام کرد. خب حالا فکر کنید در کنار مسئولیت‌های مختلف این هم شده بود دغدغه من.

با مسئولیتی که داشتم در پنجوین، ارومیه و همان لشکر محمد رسول‌ الله(ص) و خاتم النبیاء(ع)  ستادی داشتم همزمان  پروژه اولین اسکله‌ی مقاوم در برابر حملات هوایی و دریایی که تا حالا هیچ جای دنیا نبود ساخته شد.  سازه‌ای را که اگر در آب فرو کنند سطح تحتانی آن از سطح فوقانی آن وسیع‌تر باشد که نمی‌دانم مخاطبین شما حال و حوصله‌ای این مطالب را دارند یا ندارند چون شما سوال کردید می‌گویم و ما این اسکله را با روش‌های جدید در دریا فرو کردیم .این اسکله توانست پدافند و پشتیبانی مورد نیاز استحکاماتی که در جزیره قشم لازم بود انجام بشود را پوشش بدهد. یادم می‌آید سردار رحیم صفوی و چند تا از فرماندهان آنجا با هلی‌کوپتر یک روز صبح آمده بودند برای بازدید. با این روش در بخش فنی برای وزارت نفت اسکله‌ نفتی قشم را ساختیم. اما در مورد مسئله بازیگری باید بگویم وقتی رفتیم زیر آتش جنگ، بازیگری آنچنان دغدغه ام نبود. کار را به جایی رساندیم که نشریات خارجی درباره سبک ابداعی ما در اسکله سازی مطالب و گزارش می‌نوشتند.

*شما چطوری از بازیگری سر از کار عملیاتی درآورید، فکر نمی‌کنم، بحث اقتصادی درمیان باشد؟

اصلاً بحث اقتصادی نیست، اگر بحث اقتصادی بود خب من در تاراج بنا به خواسته مرحوم توبه خواه (تهیه کننده) من 300هزارتومان دستمزد گرفتم. خودش هم داد، من در وزارت نفت ماهی 8 هزار تومان حقوق می‌گرفتم. یا در منطقه، 15 هزار تومان می‌گرفتم. نمی‌توانم بگویم بخاطر بحث اقتصادی بود.

*انقلابی عافیت طلبی نبودید. الان کدامیک از بازیگران چهره ما حاضر است مثلا برود در جبهه سوریه یا عراق. از جنگ و در منطقه ملتهب بودن هراسی نداشتید؟

نه، ترسی نیست. ببینید ما که قبل از انقلاب را دیده‌ایم و بعد از انقلاب را دیده‌ایم و در واقع آن شرایطی که در انقلاب پیش آمد را پشت سر گذراندیم. چیزی به نام بعنوان ترس برایمان معنا نداشت. ما الان ترس از دشمن نداریم، ترس از یاوه گویی داریم. بهترین دوران خود را در سینما آغاز کردم، پس از فیلم تاراج، روزنامه‌ها نوشتند یک خبرنگار آمده بود که یک تیپ سینما اضافه شده و .... با یک دوربین... اما من در بحبوحه مشهور شدنم، رفتم جنوب تا بهترین روزهای جوانی خودم را به انقلاب خدمت کنم. جوانی‌ام را به انقلاب هدیه بدهم. انقلابی‌گری یعنی عمل انقلابی، و گرنه خیلی‌ها هستند که امروز شعار انقلابی‌گری می‌دهند.  

*توصیه بازیگر بزرگی که گفت به سینما اتکا نکنید چه تاثیری در روند فعالیت شما داشت؟  

خب این قضیه مرا به فکر انداخت، اما این طرف ماجرا را که نگاه کردم، دیدم کشور دارد وارد شرایط خاصی می‌شود و در همین زمینه ساخت اسکله در زیر آتش جنگ، ما توانستیم بدعتی در توسعه زیر ساخت‌ها ایجاد کنیم. همین الان در سال 96 دوستانی که می‌روند قشم، آنجا را  پر از اسکله می‌بینند، برایشان تازگی ندارد  اما در اوایل جنگ که ما آنجا رفتیم،  اصلا هیچ اسکله‌ای نبود که بخواهند روی آن لوازم به اصطلاح کارخانه آسفالت را روی آن پیاده بکنند. اصلا اسکله‌ای نبود جزیره قشم یک تبعیدگاهی بود که نه آب درستی داشت نه برق درستی. اما جریان انقلاب حسابی ما را با خودش برد.جزیره قشم در واقع در زمان جنگ ساخته شد. به همین دلیل بود که جنگ برای ما نعمت بود. موتور انقلابی ما را بدجوری روشن کرده بود. 

*می‌خواهم این را سوال کنم که مثل فیلم‌های جنگی که بازی کردید لباس بسیجی هم تن شما بوده است در آن مقطع؟

سئوال سخت نکن.

**طی 3 دهه گذشته 5 الی 10 نفر گل سرسبد فرهنگ معرفی شدند

*شما رفتید جنگ و اسکله سازی؛ سپس با اتمام جنگ به تهران بازگشتید. اما دیگر فعالیت شما به آن شکل سابق ادامه پیدا کرد، قبول دارید مختصات سینما عوض شده بود و بچه مسلمان‌هایی مثل شما دیگر جایی برایشان در سینما نبود ؟ رک جوابم را بدهید.

همیشه وقتی یک جایی دعوا هست و بزن بزن، یک عده می‌روند در سایه، کنار دیوار می‌ایستند. با علم به اینکه می‌دانند این دعوا سرانجامی خواهد داشت، کسانی هستند که در آن وسط دارند می‌زنند و می‌خورند، بالاخره یک طوری می‌شود. آب‌ها که از آسیاب افتاد، افرادی که در وسط این مجادله هستند یا زخمی شده‌اند یا کشته شده‌اند.  بهرحال یک اتفاقی افتاده و سایه نشینان  به زندگی قبلی خودشان می‌خواهند برگردند که آن سلامت را به دست بیاورند. مسلماً ‌آنهایی که در سایه هستند می‌آیند. بله، آن افرادی که در سایه بودند و از شکل و شمایل فضای دهه شصت ترس داشتند به نوعی کنار کشیده بودند. وقتی شرایط آرام شد، آمدند و دیگر برنتابیدند که چهره‌های قبلی بیایند کار بکنند. و این قضیه  نهان بود. بخاطر این که یک طیفی در حد 5 یا نهایتاً‌ 10 نفر که اسم‌های آنها را مردم می‌دانند و من نمی‌خواهم الان نامی از آنها ببرم، طی سی سال گذشته  گل سرسبد فرهنگ و هنر سینما هستند.

به صورت مشخص سینما مدیریت پنهانی داشته که طی این سال‌ها تصمیم می‌گرفتند که فلانی را ممنوع الکار کنند تا فلانی‌های دیگر کار کنند. همیشه این طیف بوده‌اند، چه در دهه شصت، چه در دهه نود.  حتی به من می‌گفتند که تو چرا به دفتر قادری می‌روی؟ تو چرا با این افراد بعنوان یک بچه بسیجی با آنها در ارتباط هستی؟! اصلا چرا با این‌ها سر و کار داری؟

 

*شما را رسماً  در دهه شصت ممنوع الکار کردند؟

 اصلا مرد رسماً ممنوع الکار کردن نبودند. ولی هر کسی را به نوعی می‌زدند.  

*بحثی در رسانه‌های وجود دارد که سال‌ها عبدالله علیخانی راجع به شلاق خوردنش به صورت ناقص مطرح می‌کند. روایت دستگیری و شلاق خوردن توسط فیض الله عرب سرخی است و یک خسارت 320 میلیون دلاری. این شاید نقطه عطف گفتگوی من و شما باشد. خواهش می‌کنم این برگ نه چندان مخفی از تاریخ را برایمان رونمایی کنید.

قبل از انقلاب یک عده از همین بادمجان دور قاب چین‌ها یا آگاهانه یا ناآگاهانه، در نمایندگی‌های کمپانی‌های «قرن بیستم» و «وارنر» مستقر در ایران کار می‌کردند. از سوی دیگر برخی نمایندگان کمپانی‌های آمریکایی دیدند که انقلاب دارد پیروز می‌شود، پیش خودشان گفتند ما می‌رویم، بعد که آب‌ها از آسیاب افتاد و انقلاب پیروز شد برمی‌گردیم. رفته بودند که ببینید چه اتفاقی می‌افتد. می‌دانستند مردم تحول خواه متمدن و فرهنگی ایران به اموال آنان آسیبی نخواهند زد.

پس از انقلاب تعدادی آدم‌های مجهولی رفتند درِ دفتر کمپانی‌های آمریکایی را شکستند و فیلم‌هایی که قانونا متعلق به این کمپانی‌ها بود را بردند در ساختمان آلومینیوم. با سیب زمینی، مهر کمپانی‌های آن موقع را (برای کپی رایت)  تقلبی درست کردند و مجوز اکران فیلم‌های مثل توپی تایلر، پسرشجاع و....  را گرفتند. زمانی که این فیلم‌ها اکران شد، آگهی و تبلیغات اکران فیلم‌ها در روزنامه‌ها  منتشر شد و بریده روزنامه‌ها از طریق  وابستگان این کمپانی‌ها به دست صاحبان آمریکایی فیلم رسید و از ایران شکایت کردند و پرونده را به دادگاه لاهه بردند و ایران در این پرونده 320 میلیون دلار ایران محکوم شد. بابت چی؟

 بابت فیلم‌هایی که 20 سال قبل در ایران اکران شده بود و اساساً برای نمایش استاندارد لازم را نداشت. از طرفی نمایش این فیلم‌ها نیترات سلولز تولید می‌کرد ممکن بود که این فیلم‌ها آتش بگیرد  و احتمال اینکه  سینماها را به آتش بکشد، خیلی وجود داشت. اما با این دسیسه و همکاری متصدیان وقت ارشاد در دادن پروانه نمایش موجب شد تا  320 میلیون دلار جریمه شویم، به اضافه یک آبروریزی بین‌المللی.

آقایان آن فیلم‌ها را برداشتند بردند و غیرقانونی نمایش دادند و یک همچین بلایی سر آبروی مملکت تازه انقلاب کرده آوردند. یکی از مقامات قوه قضاییه بنده را خواست، گفت ما دچار همچین معضلی شدیم، چه باید بکنیم؟ خدا می‌داند در آن مقطع برای من 320 میلیون دلار مطرح نبود برای من آن آبرویی که از دست رفته بود مهم بود.

عزم خودم را جزم کردم، رفتم با مهدی مصیبی یکی از آدم‌هایی که بسیار در این زمینه وارد بود گفتگو کردم و نظر کارشناسی او را گرفتم. این شخص هم کارشناسی کرد، نظر داد و ما یک طرحی آماده کردیم، یک نمایندگی هم از سوی دادستانی به ما دادند که شما برو این موضوع را فیصله بده. بنده رفتم دفتر آقای سیدمحمد خاتمی که سه روز بود، وزیر شده بود. حکم خودم را دادم، آن زمان فیلم پنجمین سوار را کار کرده بودم. حتی این قضیه را با ایشان در میان گذاشتم. ایشان در حالی که، سیگار وینستون قرمزش را هم می‌کشید، گفت حالا می‌خواهی چکار کنی؟     

گفتم شما پرونده اینها را بگویید بیاورند بررسی کنیم و یک تلکس بزنیم به آن کمپانی مربوطه و بگوییم حقوق کپی رایت شما را پرداخت می‌کنیم، رضایتشان را جلب می‌کنیم، باقی فیلم‌های کمپانی‌هایی که از ما به دادگاه لاهه شکایت کرده‌اند را پس بدهیم. ابتدا استعلام کنیم چنانچه واگذاری کپی رایت را تائید کردند مدارک را به دادگاه لاهه ارائه دهیم. در صورت تکذیب با کسانی که در جعل سند کپی رایت و دادن پروانه نمایش دخالت داشتند برخورد قانونی شود و فروش این نوع فیلم‌ها کاملا به حساب صاحب حق عودت داده شد. البته یک عذرخواهی هم می‌کنیم، می‌گویم در هر انقلابی ممکن است یک همچین اتفاقی بیفتد و آبروی خودمان را برگردانیم.

ایشان روی تقویمش اسم‌ها فیلم‌ها را نوشت و قرار شد نمایندگی بنده را در زیرمجموعه‌های مرتبط ارشاد اعلام نمایند تا با همکاری ایشان بروم کارهای مربوط به این پرونده  را انجام بدهم. یک ماه تمام شد و ایشان هیچ اقدامی نکرد. رفتیم پیش ایشان گفتیم آقا چرا اینقدر معطل می‌کنید. حکم دادگاه لاهه در حال قطعی شدن است، آب‌ها از آسیاب می‌افتد. بالاخره چند روز بعد موفق شدم ایشان را ببینم. به من گفت فلانی این مهتابی‌ها را می‌بینی تازه روشن شده است. یعنی تلویحاً و غیر مستقیم به من اعلام کرد که من تازه وزیر شده‌ام و نمی‌خواهم در آغاز دوران وزارتم اتفاقی ناخوشایند بیفتد. خروجی طرح موضوع با وزیر وقت ارشاد هیچ نتیجه‌ای به همراه نداشت و بعد از شش ماه شنیدم که ریختند در دفاتر پخش فیلم همه فیلم‌ها  را جمع‌ کردند، و برخی را گرفتند از جمله مرحوم عباس شباویز و دیگران را. متخلفان را هم در توالت‌های وزارت ارشاد به مدت دو یا سه ساعت به اصطلاح مبحوس کردند که سر و صدایی ایجاد نکند. مگر می‌شود این مسئله به این مهمی  را از تاریخ پاک کرد؟

*ولی 320 میلیون دلار به ما ضرر خورد.

مهم نیست اما می‌گویم آن کسی که رفت با سیب زمینی مُهر کمپانی‌ها را جعل کرد، می‌دانست چه کار دارد چه می‌کند، خب آن‌ فرد طماع بود، عیب ندارد، اما وزارت ارشاد هم به اینها مجوز داد و این فیلم‌ها را اکران کردند. اما وزیر ارشاد وقت ادعا و دغدغه امانتداری داشت، در عمل بر خلاف این ادعا‌ها برخورد کرد و  به نظرم این بدعت تا جایی پیش رفته که امروز فیلم و سریال‌های کشورهای دیگر براحتی در داخل دوبله، زیرنویس، دانلود می‌شود و به نمایش درمی‌آید.

 امروز هم فیلم‌های سایر کشورهای جهان را مردم  دانلود می‌کنند، موسسات به صورت غیرقانونی دوبله می‌کنند و می‌دهند به سایت‌های به اصطلاح دارای مجوز. کپی رایت همچنان رعایت نمی‌شود. اگر ما اعتقاد به اسلام و عدالت داریم حقوق مردم به دین و آئین شکل،‌ قیافه و رنگ اینها نیست.از ابتدای انقلاب  تاکنون هنوز مسئله کپی رایت برای ما حل نشده است.

به نظرم این جمله که خشت اول چون نهد معمار کج، تا ثریا می‌رود دیوار کج مثل کاملی است از اقدامات سید محمد خاتمی در زمان صدارت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی؛ از ممنوع الکار کردن و ممنوعیت فیلم‌های خارجی در سینماها با رویکرد حمایت از تولید داخل و عدم توجه به پیام معمار بزرگ انقلاب که در سخنرانی بهشت زهرا با صدای بلند اعلام فرمودند" ما با سینما مخالف نیستیم با فحشا مخالفیم و از همه مهمتر این بحث از سوی امام (ره) مطرح شد که میزان حال فعلی افراد است نه گذشته آنها.

*این برخورد شما با خاتمی برای شما طبعاتی در سینما نداشت؟

مگر می‌شود نداشته باشد؟ خاطرم هست دادستان کل انقلاب در چنین وضعیت و شرایطی به من گفت شما اصلا نرو ارشاد، افراد مرتبط را احضارشان کن، اصلا کار خودت را انجام بده. گفتم نه، این کار ادبیات خودش را دارد در کار فرهنگی ما نباید بریم سراغ چماق و اسلحه با حرف و استدلال کار پیش می‌رود. کار فرهنگ با چماق جور درنمی‌آید.



ارسال نظرات
آخرین اخبار