حتی همسایه ها از فریادهایش آسایش ندارند/ هر سال بدتر می شود
به گزارش خبرنگار خبرگزاری بسیج از خراسان جنوبی، صبر، توکل و مقاومت در لحظه لحظه زندگی پرستارانی مشهود است که یک عمر بر بالین عزیز جانبازشان، مویی سپید کرده اند.
مادران و همسران شهدا، جانبازان و آزادگان کشورمان درس ایثارگری، صبر و مقاومت را از مکتب بزرگ بانوی عاشورا حضرت زینب کبری(س) آموختند. این آموزه های ارزشمند باید به جامعه کنونی منتقل شود.
کبری برزگانی از سال 57 به شغل بهورزی مشغول بوده است و در دوران جنگ در سال 59 در حالیکه نوزاد 9 ماهه ای داشته به مدت 2 ماه در بیمارستان اهواز به عنوان پرستار خدمت کرده است.
این بانوی جهادگر از آن سال علاوه بر ادامه شغل بهورزی به عنوان پرستار همسری که جانباز اعصاب و روان است در مصاف با بیماری ها همچنان بردبار و صبور است.
این زوج موفق اکنون صاحب شش فرزند و نه نوه هستند و با وجود تمام سختی ها و مشکلات در مدت زندگی مشترکشان خویش داری، صبر و توکل بر خدا را پیشه ساختند.
به مناسبت روز پرستار با خانم برزگانی که علاوه بر شغل پرستاری، یک عمر پرستاری از همسر جانبازشان را با جان و دل انجام دادند گفتگویی انجام دادیم که در ادامه می خوانید:
- در چه تاریخی و چطور همسر شما جانباز شدند؟ جانباز چند درصد هستند؟
آقای پردل کارمند شهرداری بودند و مدت نزدیک به دو سال در جبهه به عنوان جهادگر از رانندگان لودر بودند که در کسوت سنگرسازان بی سنگر حضور داشتند و در عملیات کربلای 5 در سال 65 به درجه رفیع جانبازی نائل آمدند.
خودشان تعریف می کنند که ما 10 نفر بودیم که همزمان کار می کردیم همین که بیل لودر را بلند کردیم خاک بریزیم ناگهان خمپاره های پشت سر هم آمدند انگار به دشمن گرا داده بودند که همه رانندگان آنجا شهید شدند و آقای پردل چون خمپاره به بیل لودر خورده به هشت متر آن طرف تر پرت شده اند.
به بیمارستان شیراز منتقل شدند و پس از 7روز به هوش آمدند. نگاه به اطراف که انداختند تخت سمت راستی مجروحی با سینه اش شکافته و تخت سمت چپی بیماری که دل و روده اش در تشتی بوده و مصدومینی بی دست، پا و چشم دیدند . از جایش برخواسته و وقتی دیده سالم است به پرستار و دکتر با عصبانیت گفته طوری نیست سالم هستم و از بیمارستان فرار کرده و به ما تلگراف زده که «حالم خوب است نگران نباشید.»
سپس با پزشکی آشنا شده که با هلیکوپتر عازم مشهد می شود و بعد به جبهه می رود. به این دلیل هیچ پرونده جانبازی و حتی درصدی برایشان مشخص نشده است.
- از حال و وضعیت پرستاری از جانباز اعصاب و روان بگویید؟
بعد از بازگشت از جبهه همان سال 65 و 66 بود که شب ها حالش خیلی بد می شد و شب ها داد می زد . نه نتها زن و فرزند بلکه همسایه ها از فریادهای آقای پردل آسایش نداشتند.
تا اینکه نزدیک 6 ماه در بیمارستان امام رضا(ع) با دست های بسته ایشان را نگاه داشتند و شب ها مرتب مورفین و والیوم تزریق می شد تا صبح آرام گیرند. قیمت دارو هایشان زیاد بود.
4 سال شده با نوشتن نامه ای از سوی دخترم به بنیاد شهید در آنجا پرونده تشکیل دادیم تا در برنامه هایی که برای جانبازان اجرا می شود همسرم هم شرکت کند و روحیه اش خوب شود چون از ماندن در خانه بیشتر مریض می شود.
با اندک شلوغی و سر و صدای بچه ها عصبی می شود چیزی در مغزش می گذرد که کنترلش را از دست می دهد ممکن است دست به شکستن وسایل یا اقدام به کتک زدن بچه ها بکند. سال گذشته هم 10 روز بیمارستان بستری بودند تا بهتر شدند.
وی در حالی که می گفت فقط خدا می داند. هر کس در خانه خودش زندگی می کند؛ اشک از چشمانش سرازیر شد...
سالهای اول حالش خیلی بهتر بود اما حالا روز به روز بدتر می شود. بچه ها حقی که در خانه بازی کنند یا تلویزیون تماشا کنند ندارند، ما حق صحبت نداریم. تا حالا دو بار در خانه سابقه آتش سوزی داشتیم که به خیر گذشته است.
خیلی باید مواظب باشیم که عصبی نشوند یا غصه نخورند.
- از شغل خود پرستاری با این همه سالها سابقه کار بگویید؟
از تیرماه سال 57 کارم را شروع کردم. شغلم بهورزی بود و مرتب به روستاها می رفتم و در زمان جبهه نیز که جهادسازندگی در خیابان طالقانی بود ما آنجا جمع می شدیم و برای رزمندگان بسته بندی خوراک و پوشاک داشتیم و یا همراه کارکنان برای دادن خبر شهادت به خانواده ها به شهرها و روستاها می رفتیم.
در حال حاضر با بسیج سازندگی برای حضور در اردوهای جهادی و آموزش طب سنتی و خودمراقبتی در مناطق محروم و دور افتاده همکاری دارم.
هر سال با مرکز بهداشت برای آموزش، فشارخون و نمونه برداری خون(تشخیص دیابت) همکاری دارم که مورد آخر مدت یک ماه در روستای اسفندیار طبس بود.
- از مادری بگویید؟
در سن 24 سالگی 4 فرزند داشتم و در سن 42 و 44 سالگی با وجود اینکه در مراکز بهداشت به خانم ها آموزش فرزند کمتر و پیشگیری از بارداری را می دادیم ، خودم باردار بودم.
- چه سختی هایی از شغل پرستاری دیدید؟
سختی های زیادی کشیدیم که حالا شکر خدا نیست موقعی از ماشین پیاده می شدیم کیلومترها راه می رفتیم که واکسنی به مریض بزنیم.
هر کاری سختی خودش را دارد اما وقتی با مجروحی مواجه می شویم که تصادف کرده یا خونریزی دارد چون می توانیم کمکش کنیم خیلی شیرین است.
مادران بارداری که هنگام تولد فرزند به کمکشان می رویم . چند مورد درطول مسیر تولد نوزاد را داشتیم که خودم رسیدگی کردم و از همان جا برگشتیم به خانه اش.
- چه توصیه ای به پرستاران جوان دارید؟
هشت سال است بازنشست شده ام اما با این وجود همه می بینند که واقعا کار می کنم و اینقدر حوصله دارم بسیار متعجب می شوند و من از خدا می خواهم که تن سالمی به من بدهد که تا بتوانم کار کنم. هیچ وقت فکر بازنشستگی به ذهنم خطور نمی کند.
صبر، توکل به خدا ، ایمان به کار خود و پشتکار داشته باشیم واقعا موفق می شویم.
- به نظر شما در حوزه بهداشت و سلامت در استان ما چه چیز مورد غفلت قرار گرفته است؟
بهداشت دهان و دندان خیلی بیشتر نیاز به توجه دارد. هزینه ها زیاد است و افرادی از عهده آن برنمی آیند و دندان پوسیده باعث ایجاد بسیاری از بیماری ها می شود . در بهداشت فردی و خودمراقبتی در استان برنامه های خوبی اجرا نمی شود . کم خونی سال گذشته در استان بسیار شایع بود که به خاطر تغذیه نادرست است.
- امروزه بیشتر چه آسیب هایی جامعه ما بخصوص نسل جوان را تهدید می کند؟
زمان جنگ کار امداد و نجات نیاز بود اما امروز از نظر فرهنگی باید آماده باشیم و باید طوری کار کنیم که فرزندان ما آگاه شوند. موبایل ها این ابزارهای دشمن از دست آنان گرفته شود تا به سمت تعالیم دین و قرآن بروند نه اینکه سمبل و همراه جوانان ما اینترنت و فضای مجازی است.
وضعیت جنگ نرم امروز بدتر از جنگ سخت است. آن زمان آژیر جنگ زده می شد و همه می دانستند کجا بروند و فرار کنند اما جنگ حالا آژیر و سر و صدایی ندارد اما پنج سال دیگر واقعا فرزندان ما با مشکلات روحی و جسمی فراوان رو به رو می شوند.
در نسل امروز با داشتن استرس و هیجان ها، فشار خون بالا، دیابت و چربی خون بروز می کند. جوانان ورزش را کنار گذاشتند و تمام وقت خود را پای اینترنت و فضای مجازی اند. دختران و بانوان را باید بیشتر با عوارض استفاده از رایانه ها به ویژه برای ایام بارداری آشنا کنیم.