به گزارش خبرگزاری بسیج از اردبیل، کارآفرین برتر اردبیلی در زمینه ساخت درب و پنجره، با دریافت ۱۰ میلیون تومان تسهیلات اشتغال و خودکفایی از کمیته امداد با تکیه بر تواناییهای خود پلههای پیشرفت را طی کرد و تلاش دارد فضای کسب و کار خود را توسعه داده و برای سایر کارجویان تحت حمایت این نهاد نیز شغل مناسب ایجاد کند.
آنچه در ادامه میآید شرح زندگی و موفقیت این درب و پنجره ساز کارآفرین است:
۲۵ ساله و ساکن شهرستان اردبیل هستم. از کودکی علاقه شدیدی به فوتبال داشتم و با همه وجود این ورزش را دنبال میکردم. لابهلای کتاب و دفترهایم عکسهای فوتبالیستها بود و حتی با توپ از خانه تا مغازه برای خرید لوازم منزل میدویدم. بسیاری اوقات همراه با توپ به مدرسه میرفتم و برمیگشتم.
در رویاهایم خود را فوتبالیستی بزرگ و موفق میدیدم که «توپ طلا» دریافت کرده و دیوارهای اتاقم سرشار از مدالهای رنگارنگ قهرمانی است. در برف و یخبندان هم با توپ بازی میکردم و مادرم همواره مرا به خاطر این کار سرزنش میکرد. از سویی نگران بود که سرماخوردگی مرا از پای بیندازد و از سوی دیگر اینکه آنروزها آب گرم نداشتیم و مجبور میشد با آب سرد لباسهای کثیف را بشوید.
گرچه کودک بودم و هیجان بازی هرگونه تفکر به عواقب کارم را از من میگرفت، اما یاد آنروزها و مادرم که با چه زحمتی در تشت لباسهایم را میشست، آزارم میدهد. بارها توپ پلاستیکیام با برخورد به اشیای نوکتیز سوراخ شده بود که مادرم با مهربانی توپ دیگری برایم میخرید. بهخوبی میدانست چقدر به فوتبال علاقه دارم که حتی از تماشای سریالهای شبانه میگذشت تا با خیالی آسوده بازیهای حساس داخلی و خارجی را نگاه کنم.
با این همه، برای درس خواندن تشویقم میکرد و میگفت هر فعالیتی میخواهی انجام دهی، نخست باید به فکر درس و مدرسه باشی و سپس به سراغ کار دیگر بروی.
خانوار هفت نفره بودیم که من کوچکترین فرزند پسر بودم. پدرم با سهچرخه دستفروشی میکرد و میوه میفروخت. شاید اوضاع اقتصادی زندگیمان خیلی خوب نبود، اما همدلی و محبت خاصی بین اعضای خانوار وجود داشت که نداری و تنگدستی به چشم نمیآمد.
در نوجوانی، کم کم علاقهام به بازی فوتبال فروکش کرد چرا که برای گذران زندگی باید به یاری پدرم میرفتم و دیگر نمیتوانستم پا به توپ شوم. سه برادر بزرگتر در کارگاهها و مغازههای دیگران وارد عرصه کار شده بودند و من پشت سهچرخه پدرم مینشستم و از این سوی شهر به آن سو میرفتیم و میوه میفروختیم.
هر بار که از محله و کوچهای میگذشتیم که بچهها در پی توپ میدویدند، دلم میخواست برای دقایقی بروم و با آنها بازی کنم، اما کمک به پدرم واجبتر بود. گرچه او هرگز ما را به اجبار سر کار نبرد و درس را اولویت مهم زندگیمان میدانست، اما وقتی شرایط را میسنجیدیم به خوبی درک میکردیم که به تنهایی نمیتواند از پس مشکلات زندگی برآید و باید یاریاش کنیم.
در کنار درس و مدرسه سر کار میرفتیم. تابستانها با فروشندگی، نقاشی ساختمان، کارگری و دستفروشی کنار خیابان، روز را به شب میرساندم. در آستانه گرفتن دیپلم قرار داشتم و رفتن به دانشگاه آرزوی دیگری بود که در سر میپروراندم. دو برادر بزرگترم به دانشگاه راه یافته بودند و من نیز خیلی دلم میخواست بتوانم وارد آنجا شوم و با ادامه تحصیل پلههای ترقی را طی کنم.
با کوشش بسیار توانستم در رشته مهندسی صنایع از دانشگاه پیام نور اردبیل قبول شوم. فرصت مناسبی بود تا بتوانم بخشی از آرزوهای کودکیام را برآورده کنم. بهخوبی میدانستم که خواهم درخشید و روزهای بهتری را در ذهنم تجسم میکردم.
یکی از روزهای سرد پاییز ۹۰، پدرم به دلیل دردی که در قلبش احساس میکرد زودتر از همیشه به خانه بازگشت. وضعیت ما به هم ریخت و ناچار شدیم برای مداوا او را به بیمارستان منتقل کنیم. لحظات بسیار سخت و طاقتفرسایی بود. پزشکان و پرستان سعی میکردند به پدرم که دچار ایست قلبی شده بود با عملیات احیا کمک کنند. همگی دست به دعا شده بودیم و حال خوبی نداشتیم.
پدرم، مرد زحمتکشی بود که تلاش میکرد خانوارش در آسایش و آرامش کامل به سر ببرند و غمی در دل نداشته باشند. او بر روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود و تمامی خاطرات گذشته از مقابل چشمانم عبور میکرد.
پس از دقایقی عملیات احیا پایان یافت و پدرم نفس بلندی کشید. خوشحالی همراه با اشک شوق وجودمان را فرا گرفت. در خاطرم است که از خوشحالی چندین بار به هوا پریدم و شادیکنان برادرانم را در آغوش گرفتم.
از آن روز به بعد، دیگر پدرم نتوانست کاری انجام دهد و به دستور پزشک خانهنشین شد. درد قلبش روز به روز بیشتر میشد و هزینههای درمانی بالایی داشت که نمیتوانستیم از پس آن برآییم. پدرم بیمه نداشت و همین مسئله بر مشکلاتمان افزوده بود.
در دانشگاه هم در کنار درس به کار مشغول شدم و هرکاری انجام دادم. از یک طرف هزینههای تحصیلیام را پرداخت کرده و از طرف دیگر به درمان پدرم کمک میکردم. همه اعضای خانوار دست به دست هم داده بودیم تا پدرم سلامتیاش را بازیابد و بار دیگر شور و نشاط به خانه بازگردد.
سال ۹۱، ترم دوم دانشگاه تازه شروع شده بود. از کلاس درس به سمت خانه حرکت کردم تا پس از استراحتی کوتاه سر کار بروم. آن روز لرزشی وجودم را فراگرفته بود که علتش را نمیدانستم. دلم شور میزد و حالم به هم ریخته بود. به خانه نزدیک شدم، درب را که گشودم صدای آه و ناله مادر و خواهرم فضا را پر کرد. به سمت اتاق دویدم، هر یک از برادرانم در گوشهای نشسته و اشک میریختند. پارچهای سفید روی پدرم کشیده شده بود و آنچه میدیدم را باور نمیکردم.
پدرم در سن ۵۸ سالگی از دنیا رفت و گویی تکیهگاه محکم زندگی فرو ریخت. نمیدانستیم باید چه کنیم و چه چیزی در انتظارمان است. از آینده هراس داشتیم و اوضاع زندگی به هم ریخت.
پس از دو سال تحمل درد و رنج، مادر و خواهرانم در سال ۹۳ تحت حمایت کمیته امداد اردبیل قرار گرفتند تا با کمکهای این نهاد بخشی از مشکلات آنها رفع شود. با اینکه همراه با برادرانم تلاش میکردیم کمک خرج به خانه بدهیم، اما مسائل زندگی خیلی بیشتر بود و نمیتوانستیم به تنهایی از پس آن برآییم. کمک و حمایتهای کمیته امداد موجب شد تا بار دیگر شادی و نشاط به منزل بازگردد و شیرینی جای تلخیها را بگیرد.
از آنجا که برای مدتی همراه با برادرم در کارگاه درب و پنجره سازی کار کرده بودیم، با مشاوره امدادگران کمیته امداد در کارگاههای آموزشی شرکت کرده و در این زمینه گواهی مهارت دریافت کردیم.
با بهرهمندی از ۱۰ میلیون تومان تسهیلات اشتغال و خودکفایی، در سال ۹۵ همراه با برادرم مغازهای را اجاره کرده و پس از تهیه لوازم و تجهیزات مناسب، فعالیت خود را شروع کردیم. حدود یک سال از آغاز کار میگذرد که با مشاوره و راهنمایی امدادگران کمیته امداد تلاش داریم با ایجاد اشتغال برای کارجویان تحت حمایت این نهاد، فضای کسب و کار خود را توسعه دهیم. از طریق ساخت درب و پنجره، ماهانه حدود دو میلیون تومان درآمد کسب میکنیم که این امر کمک شایانی را در رفع مشکلات زندگی داشته است.
پس از ایجاد اشتغال، با آسودگی خاطر توانستم تا مقطع کارشناسی مهندسی صنایع به تحصیل ادامه دهم و درصدد هستم تا در مقطع کارشناسی ارشد نیز در کنکور ثبت نام کرده و به مقاطع بالاتری دست یابم.
با تلاشهای برادرانم و کمکهای کمیته امداد جهیزیه خواهرانم تأمین شد و آنها راهی خانه بخت شدند. برادر بزرگترم نیز ازدواج کرد و هماکنون زندگی مشترک خود را آغاز کرده و موفقیتهای چشمگیری را به دست آورده است.
اینک همراه با یکی از برادرانم در مغازه درب و پنجرهسازی مشغول به فعالیت هستیم و هر روز به آینده امیدوارتر میشویم و برای ساختن فردایی بهتر تلاش میکنیم.