مکارم اخلاق امام زین العابدین (ع)

کد خبر: ۹۰۰۹۳۵۳
|
۰۲ ارديبهشت ۱۳۹۷ - ۲۳:۰۱
به گزارش خبرنگار خبرگزاری بسیج از یزد، اول د ر کظمغیظ آن حضرت است:
شیخ مفید و ... روایت کرده اند که مردى از اهل بیت حضرت امام زین العابدین علیه السلام نـزد آن حـضـرت آمـد و به آن جناب ناسزا و دشنام گفت: حضرت در جواب او چیزى نفرمود:، پـس چـون آن مـرد بـرفـت بـا اهـل مجلس خود، فرمود که شنیدید آنچه را که این شخص گفت: الحال دوست دارم که با من بیایید برویم نزد او تا بشنوید جواب مرا از دشنام او، گفتند مـى آیـیـم و مـا دوسـت مـى داشـتـیـم کـه جـواب او را مـى دادى، پـس حـضرت نَعْلَیْن خود را برگرفت و حرکت فرمود: و مى خواند:
(وَ الْکاظِمینَ الْغِیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ) (۹)
رواى گـفـت: از خـوانـدن آن حضرت این آیه شریفه را دانستم که بد به او نخواهد گفت:، پـس آمـد تـا منزل آن مرد و صدا زد او را و فرمود: به او بگویید که على بن الحسین است. چـون آن شـخـص شـنـیـد که آن حضرت آمده است بیرون آمد مهیا براى شرّ، و شک نداشت که آمـدن آن حضرت براى آن است که مکافات کند بعض ‍ جسارتهاى او را. حضرت، چون دید او را فـرمود: اى برادر! تو آمدى نزد من و به من چنین و چنین گفتى، پس هرگاه آنچه گفتى از بـدى در مـن اسـت از خـدا مـى خـواهـم کـه بـیـامرزد مرا، و اگر آنچه گفتى در من نیست حق تعالى بیامرزد تو را.
راوى گفت:: آن مرد که چنین شنید میان دیدگان آن حضرت را بوسید و گفت:: آنچه من گفتم در تـو نـیـسـت و مـن بـه ایـن بدی‌ها سزاوارترم، راوى حدیث گفت که آن مرد حسن بن حسن ـ. رحمه اللّه ـ. بوده. (۱۰)
دوم ـ. صـاحـب (کـشف الغمّه) نقل کرده که روزى آن حضرت از مسجد بیرون آمده بود مردى ملاقات کرد او را و دشنام و ناسزا گفت: به آن جناب، غلامان آن حضرت خواستند به او صـدمـتـى بـرسـانـنـد، فـرمـود: او را بـه حـال خود گذارید! پس ‍ رو کرد به آن مرد و فرمود::
(مـا سـُتـِرَ عـَنْکَ مِنْ اَمْرنا اَکْثَرُ)؛ آنچه از کارهاى ما از تو پوشیده است بیشتر اسـت از آنـکـه تو بدانى و بگویى. پس از آن فرمود:: آیا تو را حاجتى مى باشد که در انـجـام آن تـو را اعـانـت کنیم؟ آن مرد شرمسار شد، پس آن حضرت کسائى سیاه مربع بر دوش داشـتـند نزد او افکندند و امر فرمودند که هزار درهم به او بدهند، پس بعد از آن هر وقـت آن مـرد آن حـضـرت را مـى دیـد و مـى گـفـت: گـواهـى مـى دهـم کـه تـو از اولاد رسول خدایى صلى اللّه علیه و آله و سلم
سوم ـ. و نیز روایت کرده که وقتى جماعتى میهمان آن حضرت بودند یک تن از خدام بشتافت و کبابى از تنور بیرون آورده با سیخ به حضور مبارک آورد، سیخ کباب از دست او افتاد بـر سـر کـودکـى از آن حـضـرت کـه در زیـر نـردبـان بود او را هلاک کرد. آن غلام سخت مـضطرب و متحیر ماند، حضرت با و فرمود:: اَنْتَ حرُّ؛ تو آزادى در راه خدا! تو این کار را بـه عـمـد نـکـردى، پـس امـر فرمود که آن کودک را تجهیز کرده و دفن نمودند.
چـهـارم ـ. در کـتـب معتبره نقل شده که آن حضرت وقتى مملوک خود را دو مرتبه خواند او جواب نـداد و چـون در مـرتـبه سوم جواب داد حضرت به او فرمود:: اى پسرک من! آیا صداى مرا نشیندى؟ عرض کرد: شنیدم، فرمود:: پس چه شد تو را که جواب مرا ندادى؟ عرض کرد:، چون از تو ایمن بودم! فرمود:: (اَلْحَمْدُللّه الّذى جَعَلَ مَملُوکى یَاءمَنُنى)؛ حمد خداى را که مملوک مرا از من ایمن گردانید.
منبع: نام کتاب: منتهی الامال قسمت اول نام نویسنده: مرحوم حاج شیخ عباس قمی
ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار