دکتر فاضل می گوید: یکی از روستائیان مقیم اطراف شهر کربلا پیاده به قصد زیارت مرقد مطهر امام حسین(ع) به کربلا آمده بود وقتی که به حرم می رسد، خسته و کوفته نزدیک ضریح می نشیند و پاهای خود را به سمت حضرت دراز می کند و با زبان ساده و روستائی خودش می گوید:« عیونی ابوعلی! مرخلی رجلی» یعنی: ( نورچشمانم! پدر علی، پاهایم را ماساژ بده) در همین حال یکی از خدام حرم متوجه این موضوع می شود و با لحن تند و با تشر به مرد زائر می گوید: مگر امام حسین(ع) نوکر توست؟ ادب داشته باش! و او را از حرم بیرون می کند.
همان شب خادم خواب می بیند که امام حسین(ع) از دست او بسیار ناراحت است و خطاب به خادم می گوید:« چرا وقتی که من در حال ماساژ دادن پاهای خسته زائرم بودم او را از حرم من بیرون کردی؟» دکتر فاضل می افزاید: من دیدم که این خادم چقدر مضطرب بود و داشت دیوانه می شد. او حیران و سرگردان مانده بود که من این زائر را چگونه پیدا کنم؟ و چه خاکی بر سرم بریزم!
علی اشرف خانلری