خبرهای داغ:
درس خارج فقه نظام سیاسی آیت‌الله اراکی|۷۲

جنبه سلبی اعتقاد به ولایت فقیه، کفر به طاغوت است

کفر به طاغوت اساس دین است و کفر به آن کس که خود را در مقام امر و نهی قرار می‌دهد و برای خود حق حاکمیت قائل است بدون اینکه از طرف خدای متعال چنین حقی به او داده شده باشد، نشانه ایمان است.
کد خبر: ۹۱۰۳۵۳۳
|
۱۸ فروردين ۱۳۹۸ - ۰۸:۰۰

به گزارش خبرگزاری بسیج،  با هجوم امواج شبهات و اشکالات مکاتب التقاطی و غیروحیانی پس از انقلاب اسلامی و مضاعف شدن این هجمه‌ها در سال‌های اخیر شایسته است نخبگان حوزه و دانشگاه بررسی ادله عقلی و نقلی بحث پر اهمیت حکومت اسلامی و ولایت فقیه را با نگاهی نو و متناسب با فضای جدید جامعه‌ جهان اسلام و جامعه‌ جهانی مورد بررسی و کنکاش قرار بدهند. در همین راستا سلسله دروس استاد آیت‌الله محسن اراکی دبیرکل مجمع تقریب مذاهب اسلامی می‌تواند ارائه‌دهنده‌ بینشی نو و دقیق در این باب باشد.

 

تبعیت از حاکم غیرمنصوب از طرف خدا، شرک نابخشودنی است

در ادامه مبحث دوم از مباحث مربوط به تعیین ولی امر در عصر غیبت اشاره می‌کنیم به آیات و روایاتی که در آن‌ها تأکید و تصریح به عدم جواز اطاعت و تبعیت از امام غیر منصوب من الله شده است‎؛ یعنی از فرمانروایی که فرمانروایی او از سوی خدا تعیین نشده باشد [نباید تبعیت کرد] و این از مصادیق شرک است. بلکه از آیات کریمه قرآن استفاده می‌شود که آن شرکی که لایُغفر است همین شرک در اطاعت است.

«إِنَّ اللَّهَ لَا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ» اگر آیات قبل و بعدازاین آیه را در قرآن کریم ملاحظه کنید؛ روشن می‌شود که مراد از شرک در «إِنَّ اللَّهَ لَا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ» شرک در اطاعت است. شرکی است که به معنای آنکه در کنار خداوند‏، انسان‏ فرمانروای صاحب امری را قرار بدهد. این شرکی است که لایغفر است.

به آیات کریمه قرآن که داله بر نهی از این معناست اشاره می‌شود. نهی از تبعیت از امامی که غیر منصوب من الله است. واژه طاغوت در قرآن کریم هم به همین معنی است؛ هرکسی که خود را از مردم برتر بداند بدون اینکه از سوی خدای متعال به او اذن امر و نهی داده شده باشد این یعنی از حد فراتر رفته و طغیان کرده است. طاغوت هم یعنی بدترین طغیان. طاغوت در اینجا یک نوع از طاغوت است؛ مثل جبروت و ملکوت و امثال این‌ها که این صیغه خاص در زبان عرب معمولاً افاده مبالغه می‌کند.

ما در ملک و ملکوت گفته‌ایم این تقسیمی که غالباً در فلسفه یا در عرفان می‌شود که می‌گویند عالم ملک یعنی عالم مادیات و عالم ملکوت یعنی عالم مجردات، یک تقسیم ذوقی است و مبنای لغوی و شرعی ندارد. ملکوت که گفته می‌شود یعنی آن ملک مطلق فراگیر که لا مُلک الا آن ملک؛ آن ملکوت مبالغه ملک است؛ نه اینکه ملکوت مربوط به عالمی باشد و مُلک مربوط به عالمی دیگر باشد.

این‌ها تقسیماتی است حالا شاید فی‌نفسه تقسیمات به‌ جایی باشد منتها ربطی به واژه ملک و ملکوت در اصطلاحات شرعی ندارد. ملکوت مبالغه ملک است. له ملکوت کل شیء یعنی آن ملک فراگیرِ شاملی که هیچ‌کس نمی‌تواند آن ملک را بر چیزی داشته باشد. خلاصه این ملکوت الاشیاء از آن خداست، ملک اشیاء از آن خداست؛ هر کسی که بخواهد خود را شریک خدا در ملک بداند، این همان چیزی است که در قرآن کریم از آن به طاغوت تعبیر شده است.

کفر به طاغوت اساس ایمان و اساس شریعت است

این مسأله در آیات کریمه قرآن معلوم است: «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی» و در حقیقت کفر به طاغوت اساس ایمان است و لا اله الا الله در حقیقت همان «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ» است. کفر به طاغوت اساس ایمان و اساس شریعت و دین است. «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أنَّهُم آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ مَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحَاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ». در آن آیه دیگر که می‌فرماید همه رُسُل را فرستادیم و پیام آن‌ها هم این بود که عبادت خدا و کفر به طاغوت کنید: «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ». این پیام همه رسل و همه انبیاء بوده است.

به‌ هر حال مسأله کفر به طاغوت اساس دین است و کفر به آن کس که خود را در مقام امر و نهی قرار می‌دهد و برای خود حق حاکمیت قائل است بدون اینکه از طرف خدای متعال چنین حقی به او داده شده باشد [نشانه ایمان است].

ادله روایی حرمت تبعیت از طاغوت

آیات زیادی به این بحث اشاره دارد و در روایات هم به دلیل اینکه قبلاً خوانده‌ایم فقط به بعضی از روایات دوباره متذکر می‌شویم.

مرحوم شیخ کلینی در کافی به سند صحیحه از امام صادق (ع) روایت می‌کند که حضرت فرمود: «إِنَّ الْأَئِمَّةَ فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِمَامَانِ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَا بِأَمْرِ النَّاسِ یُقَدِّمُونَ أَمْرَ اللَّهِ قَبْلَ أَمْرِهِمْ وَ حُکْمَ اللَّهِ قَبْلَ حُکْمِهِمْ قَالَ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» از آن سو ائمه که یهدون به امرنا، یک نوع ائمه که ائمه نور هستند و ائمه قسم دیگر؛ «یُقَدِّمُونَ أَمْرَهُمْ قَبْلَ أَمْرِ اللَّهِ وَ حُکْمَهُمْ قَبْلَ حُکْمِ اللَّهِ وَ یَأْخُذُونَ بِأَهْوَائِهِمْ خِلَافَ مَا فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.» و این نشان‌دهنده آن است که معیار و میزان امام الهی بودن و امام نار بودن چیست؟ معیار این است که امام الهی امامی است که یهدی بامر الله.

روایت دیگر باز هم به سند صحیح از امام صادق (ع) است که فرمود: «مَنْ أَشْرَکَ مَعَ إِمَامٍ إِمَامَتُهُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مَنْ لَیْسَتْ إِمَامَتُهُ مِنَ اللَّهِ کَانَ مُشْرِکاً بِاللَّهِ». گفتیم شرک در قرآن کریم شرک در فرمانروایی است، شرک در اعتقاد به دارا بودن حق امر برای کسی غیر از خداست که از سوی خدا هم مأذون و منصوب به امر نیست. چنین کسی در فرهنگ و معارف قرآنی مشرک است. به نام خدا و خلق گفته‌ای است؛ یعنی خدا را در کنار خلق قرار بدهی که به نام این و به نام آن. قاعدتاً معنی به نام او یعنی به امر او؛ هم به امر مردم و هم به امر خدا نمی‌شود؛ «مَنْ أَشْرَکَ مَعَ إِمَامٍ إِمَامَتُهُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مَنْ لَیْسَتْ إِمَامَتُهُ مِنَ اللَّهِ کَانَ مُشْرِکاً بِاللَّهِ».

همچنین مرحوم شیخ کلینی باز هم به سند صحیح از امام صادق (ع) روایت می‌کند که حضرت فرمود: «لَا دِینَ لِمَنْ دَانَ اللَّهَ بِوَلَایَةِ إِمَامٍ جَائِرٍ لَیْسَ مِنَ اللَّه‏» کسی که امامت و فرمانروایی امامی که از سوی خدا نیست را بپذیرد دین ندارد.

اما آن روایت مفصلی که هم مرحوم شیخ صدوق و هم مرحوم شیخ کلینی در کافی نقل می‌کند -که گفتیم سند صدوق به این روایت صحیح است هرچند سند مرحوم کلینی فیه شیء من الاشکال منتهی چون همین روایت را مرحوم صدوق در امالی و همچنین در اکمال دین به سند صحیح روایت می‌کند، لذا این روایت صحیحه و صحیح السند است-.

روایتی است که حضرت رضا (ع) در آن به تفصیل شئون امامت را بیان می‌کند. خیلی مفصل است تا آنجایی که می‌فرماید: «هَلْ یَعْرِفُونَ قَدْرَ الْإِمَامَةِ وَ مَحَلَّهَا مِنَ الْأُمَّةِ فَیَجُوزَ فی‌ها اخْتِیَارُهُم‏» مگر می‌دانند قدر امامت را تا بتوانند برای امامت، برای این جایگاه رفیع، کسی را انتخاب کنند؟! روایت مفصل است تا آنجایی که می‌فرماید: «الْإِمَامُ عَالِمٌ لَا یَجْهَلُ وَ رَاعٍ لَا یَنْکُل‏ ..... ِمُضْطَلِعٌ بِالْإِمَامَةِ عَالِمٌ بِالسِّیَاسَةِ مَفْرُوضُ الطَّاعَةِ قَائِمٌ بِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏»و استشهاداتی که در این روایت به آیات کریمه قرآن شده من جمله آیه کریمه «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَ یَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ». این روایت مفصل است و قبلاً هم متعرض شده‌ایم. قصد ما فقط اشاره و تذکر بود

تبیین تفاوت قضایای حقیقیه با قضایای خارجیه

مبحث سوم از مباحث مربوط به روش تعیین ولی امر در عصر غیبت این است که در قضایای حقیقیه که جعل شرعی به موضوع کلی تعلق می‌گیرد، فعلیت حکم شرعی بر تحقق خارجی موضوع توقف دارد. ما گفتیم در قضایای خارجیه که شارع حکم آن را روی یک موضوع خارجی معین و متعین می‌برد، خب اینجا موضوع تحقق خارجی و فعلیت دارد و لذا چون موضوع حکم فعلیت دارد حکم هم فعلی است.

وقتی فرمود: «من کنت مولا فعلی مولاه» اینجا هم حکم فعلی است. چرا حکم فعلی است؟ چون موضوع حکم علی بن ابی طالب علیهما السلام بوده و موضوعش در خارج متحقق است. وقتی گفت از این آب وضو بگیر، موضوع متحقق است، وقتی موضوع تحقق دارد حکم فعلی است.

اما اگر موضوعِ حکم، کلی بود و حکم شرعی روی این موضوع کلی بار شده بود در اینجا فعلیت حکم مشروط به فعلیت موضوع است. یعنی اگر فرمود: «وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً» اینجا موضوع «لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ» کیست؟ و چیست؟ «مَنِ اسْتَطَاعَ» است. «مَنِ اسْتَطَاعَ» موضوع کلی است. وقتی موضوع کلی است، قضیه شرعیه ما، جعل شرعی علی نحو قضیه حقیقیه است و تا این موضوع تحقق خارجی پیدا نکرده باشد حکم فعلیت ندارد.

حالا اگر شما یا ما یا هرکسی هنوز مستطیع نباشد حکم در حق او فعلیت ندارد یا اگر مستطیعی اصلاً در خارج نداشته باشیم، این حکم است اما فقط در مرحله جعل و انشاء وجود دارد. حکمی که در مرحله جعل و انشاء است چه زمانی بالفعل می‌شود؟ چه زمانی به یک خطاب فعلی تبدیل می‌شود؟ وقتی که موضوع این حکم در خارج تحقق پیدا می‌کند. خب تا مستطیعی در خارج پیدا نشود این حکم فعلی نیست، «حکم لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ»؛ نسبت به من و شما هم تا عنوان مستطیع بر ما منطبق نشود، این حکم نسبت به ما بالفعل نیست اگرچه انشاء الحکم خطابا متوجه ماست. خطاب فعل به‌عنوان خطاب انشائی متوجه ما شده اما بالفعل نیست، انشائش متوجه ماست؛ انشاء شده اما فعلیت پیدا نکرده است.

اصطلاح صاحب کفایه «تنجز» است، اما ما با اصطلاح خود صحبت می‌کنیم؛ تنجز یعنی اینکه اگر مستطیع شدی ولی هنوز وقت حج نرسیده است الآن این خطاب خطابی فعلیت دارد، اما متنجز نیست. تنجز آنجایی است که استحقاق عقاب بر آن بار می‌شود. منجزیّت به معنی این است که منشأ ترتب عقاب بر مخالفت می‌شود، فعلیت که می‌گوییم یعنی محرکّیت پیدا می‌کند و محرّک می‌شود یعنی وقتی موضوعش متحقق شد محرّک می‌شود.

حالا اصطلاح مهم نیست، هر اصطلاحی که می‌خواهید بار کنید ولی وقتی موضوع در خارج تحقق پیدا نکرده است این حکم هنوز محرکیت و باعثیت ندارد؛ این منظور از فعلیت است. چون شما مستطیع نیستید که این حکم شما را به‌طرف حج سوق بدهد و تحریک به‌طرف حج داشته باشد، محرکیت ندارد؛ منظور ما از فعلیت این است؛ یعنی محرکیت و باعثیت، باعثیت حکم هم مرهون فعلیت موضوع است.

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار