به گزارش خبرگزاری بسیج مازندران، شور و حال پایانی سال اگر در برخی جاها تعریف کردنی باشد اما شور و حال زائران راهیان نور مازندرانی در اردوگاه شهید بلباسی خرمشهر دیدنی است.
یک ساعت میشود از وقت اذان مغرب گذشته و حسینیه شهدا پر شده از زائرانی که از بازدید یادمانها برگشتند و وارد اردوگاه شدند. از بلندگوی حسینیه اردوگاه مولودی در حال پخش است و در و دیوار حسینیه همصدا با مولودیخوان دارند برای جشن میلاد امیرالمومنین علی «علیه السلام» شادمانی می کنند.
در میان هیاهوی زائران دو نوجوان را میبینی که دل جمعیت را میشکافند و آرام و آهسته میروند و آخر حسینیه تا شروع برنامه مینشینند. چهره آفتاب سوخته و خاکیشان نظرت را جلب میکند. فرصت را غنیمت میشماری و میروی کنارشان مینشینی تا برایت از حس و حال این سفر بگویند.
«هفت تپه برایم حس غریبی داشت، انگار حضور شهدا را از نزدیک حس میکردی، در هفت تپه احساس میکردم شهدا با من همقدم شدند» این حرفهای مریم یک نوجوان 13 ساله است دو سه ساعتی میشود که از یادمان هفت تپه برگشتهاند زائر نوجوانی که از بابل به مناطق عملیاتی جنوب آمده تا روزهای پایانی سال را با شهدا سر کند.
همانطور که در حال مرتب کردن چادرش است، میگوید: «هیچ وقت فکر این را نمیکردم که بتوانم سال تحویل را در کنار شهدا باشم.» مریم فرزند اول خانواده پنج نفری است و خانواده برای اینکه فرزند اول شان سال تحویل را در کنارشان باشد، میخواستند او را از این سفر منصرف کنند؛ اما مریم تصمیمش را گرفته بود: «وقتی از طرف حوزه بسیج اعلام کردند که بیشتر از سه روز برای ثبت نام وقت ندارید دل شوره داشتم که مبادا پدر و مادرم راضی نباشند. چون اولین بار بود، سال تحویل را در کنار خانواده حاضر نمیشدم؛ اما وقتی خانوادهام فهمیدند که من دوست دارم به این سفر بیایم، آنها هم راضی شدند و اجازه دادند.»
مریم هنوز هم باورش نمیشود به مناطق عملیاتی جنوب آمده است، یادمانهای هفت تپه و فکه را از نزدیک دیده و حالا در حسینیه شهدا نشسته است. چهرهاش داد میزند که هر آن ممکن است بغضش بترکد، خودش را جمع و جور میکند و چادرش را محکم توی دستش میگیرد و میگوید: «وقتی راوی از هفت تپه و از شهدایی که در اینجا بودند، میگفت و یا وقتی در رملهای فکه قدم گذاشتم و گرمای رملها را حس کردم و تشنه شدم، ذهنم خیلی درگیر شهدا شد، دلم میخواهد مثل آنها شهید شوم.»
دانههای ریز اشک است که از چشمان مریم روی گونههایش میغلتدند. اشک برای مظلومیت شهدا چشمهای این دهه هشتادی را قرمز کرده است؛ نوجوانی که برای اولین بار با کاروانهای راهیان نور به مناطق عملیاتی جنوب آمده است، نه دلتنگ خانوادهاش است و نه اینکه دلش میخواهد این سفر تمام شود.
او میگوید: «مناطقی که تا الان رفتیم درخت و سبزهای نداشت، همهاش کویر بود و بیابان؛ اما حال و هوای یادمانها حال آدم را دگرگون میکند، دلم میخواست در این خاکها که خون شهدا برای امنیت کشور ریخته شده، بیشتر بمانم؛ اما وقت زیادی نداشتیم. مسئول کاروان میگفت اگر اینجا زیاد بمانیم از بازدید یادمانهای دیگر باز میمانیم.»
بساط جشن و شور شهدایی ولولهای که در حسینیه شهدا براه افتاده است، صدا به صدا نمیرسد؛ اما محدثه همسفر مریم ساکت نشسته است و خیره شده به عکسهای سرداران شهیدی که دکور حسینیه شدهاند. مثل اینکه دلش اینجا نیست و هنوز در هفت تپه گیر کرده است.
او میگوید: «آرامشی که این جا دارم شاید در لحظههای سال تحویل در کنار خانواده خودم نداشته باشم.» محدثه 16 سال دارد و برای سومین بار زائر شهدا شده است. سه سال از عمر 16 سالهاش را در کنار مقتل شهدا آغاز کرده است.
این نوجوان دهه هشتادی میگوید: «همه برای یک بار هم که شده باید بیایند و اینجا را از نزدیک ببینند. مثل کسانیکه به کربلا رفتند و از حال و هوای حرم امام حسین(ع) و بین الحرمین میگویند، حال ما هم اینجا همین طور است. خیلی دلم میخواست و علاقمند بودم خانوادهام در روزهای پایانی سال و نزدیک به سال تحویل با من در اینجا بودند و این آرامش را از نزدیک حس میکردند. اگر شهدا بخواهند شاید سال بعد خانوادگی آمدیم.»
محدثه نوجوان پایه دهم تحصیلی مثل مابقی نوجوانهای هم سن و سالش که از جنگ چیز زیادی نمیداند در میان حرفهایش چندبار از واژه دفاع مقدس استفاده میکند: «جنگی که هشت سال به کشور ما تحمیل شد، دفاع مقدس بود و شهدا برای دفاع از امنیت و آزادی ما جان خود را فدا کردند، پس کمترین کاری که من و امثال من میتوانیم در قبال این کار بزرگ شهدا انجام دهیم آن است که ببینیم آنها از ما چه میخواهند و همان را عملی کنیم. شهدا از من که آینده ساز این کشور هستم میخواهند خوب درس بخوانم و حجابم را حفظ کنم.»