خبرگزاری بسیج قزوین : نامش علیرضاست بر روی لوله توپ سوار شده بود، چهره مظلومانه اش خبر از درد مستضعفین می داد. نزدیک شدم او را بوسیدم، پدری ساده و مهربان دستش را گرفته و لالایی در فراق برادر شهیدش در شلمچه می خواند. همان پا برهنگانی که انقلاب و جنگ را به سرانجام رساندند.
با حس کنجکاوی پرسیدم از کدام استان مشرف شدید؟
با لهجه شیرین قشقایی گفت: ایل قشقایی هستم، برادر شهید. فرهنگش را دوست دارم و پسرم را در مسیر برادرم تربیت خواهم کرد. از خون برادرم نخواهم گذشت، آمریکا و اسراییل باید تقاص پس دهند.
گفتم: وضعیت مالی شما مناسب است خانواده شهید هستید سهمیه می گیرید! با نگاهی که بغض هویدا بود گفتند؛ ایل قشقایی ایران را با جانش حفظ کرده، حاضر نیستیم یک سیاه چادرمان را به اجنبی بدهیم چه برسد به اینکه ایران و انقلاب را که خون برادرم به پای آن ریخته شده ببخشیم.
وی ادامه داد: من نمی دانم چه می شود که مسئولی از بیت المال هزاران میلیارد ریخت و پاش می کند.دلم برای رهبر ی می سوزد که مجبور هستند بارها از خودشان هزینه کنند تا امنیت کشور را حفظ کنند.
خانواده ام می گویند؛ پسرم شبیه عموی شهیدش است، با دیدن فرزندم آرام می شوم، نان شب هم نداریم اما می دانم که عیب از عدالت آقایان بوده نه از انقلاب،رهبری و ملت!!
مسئولین کجای کار هستند؟ بیایند سفره خالی مردم را ببینند، منتظر دستور رهبری هستیم،مگر آن وقت که برادرمان را دادیم سفره ما پر بود که امروز نان ما را عده ای پیرآهن عثمان کردند تا هدف سیاسی خویش را پیش ببرند.
ادامه داد: آنهایی که نان فقرا را بهانه می کنند به دنبال چپاول هستند و خیلی فرق دارند با کسانی که در کنار مستضعفین با نا هنجاری و بی عدالتی مبارزه می کنند.
در نهایت قلب ما به عشق رهبر می تپد، زندگی بهانه ای برای رفتن است پس چه بهتر که با بال فرشتگان پرواز کنیم.
۱۰۰۲/ت۳۰/ب