شب های شلمچه با سوسوی ستاره رجبیون

ماه رجب و در بهار بندگی هم سفره شدن با شهدا آن هم روی خاکی که هر گوشه‌اش را نگاه کنی پژواک «یا من ارجوه لکل خیر» ستاره‌هایی را می‌شنوی که با غروب شلمچه در آسمان سوسو می‌زنند، گفتنی نیست.
کد خبر: ۹۱۲۳۵۸۷
|
۱۳ فروردين ۱۳۹۸ - ۱۷:۰۶

به گزارش خبرگزاری بسیج مازندران- ماه رجب و در بهار بندگی هم سفره شدن با شهدا آن هم روی خاکی که هر گوشه‌اش را نگاه کنی پژواک «یا من ارجوه لکل خیر» ستاره‌هایی را می‌شنوی که با غروب شلمچه در آسمان سوسو می‌زنند، گفتنی نیست.

فوج فوج زائران از هر قشری با هر سن و سالی در کنار هم، پدر و پسر، مادر و دختر، زوج‌های جوانی که عمر ازدواج‌شان هنوز به یک ماه یا یک سال نرسیده، کارمند، طلبه و دانش آموز همه آمدند و دور این سفره شهدا را گرفته اند.

عده‌ای خانوادگی آمدند و برخی هم دوستانه، آمدند تا در آخرین روزهای پایانی ماه رجب، حالا که غروب راهیان نور سر از شلمچه درآورده، پا به این خاک بگذارند، تا حال و هوایی عوض کنند، دلی به دریای مناجات شهدا بزنند و خستگی یک ساله از گرد و غبار دنیا را از روح و جان‌شان بشویند.

وقت غروب است و خورشید هم آمده تا سر بر خاک شلمچه بگذارد، روی زردش را با رنگ قتلگاه، سرخ نگه دارد و لحظه‌ای آرام بگیرد. نجوای زیارت عاشورا هر کسی را در گوشه‌ای مشغول خود کرده است. پسری که با دوستانش سال نو را در این خاک تحویل کرده بود دوباره با پدرش همسفر شد. دست روی این خاک‌ها می‌گذارد و جز عشق به خدا چیزی نمی‌بیند جز عشق به شهدا حرفی نمی‌زند.

طلبه‌هایی هم هستند که دست فرزندان کوچک‌شان را گرفتند و راهی این مهمانی شدند برای کسب معرفت. طلبه‌هایی که بهترین مبلغ را شهدا می‌دانند. آن طرفت‌تر هم زوج جوانی که سه ماه از عقدشان نمی‌گذرد پابرهنه روی خاک‌ها رو به کربلا نشسته‌اند. لذتی که در این سفر دارند را با هیچ چیزی دیگری عوض نمی‌کنند. دل به نسیمی که از سمت کربلا وزیدن گرفته، سپردند و انگار تا برات کربلا نگیرند، آرام نمی‌شوند.

دعوت شده‌های شلمچه هرکدام شان شور و شوقی در چهره دارند. چه آنهایی که دوستانه و گروهی آمدند و چه آنهایی که دونفره اند. زوج جوان دیگری که ماه عسل‌شان را آمدند تا روی این خاک‌ها بگذرانند، این‌جا را سکوی پرواز می‌دانند. در میان هیاهو و همهمه‌ای که با زیارت عاشورا گره خورده، طوفان آرامشی برپاست. شور و نشاطی جاری است که به زندگی دوباره جان می‌دهد. اینجا همه با هم یکی شدند، همه در بهار بندگی به عید دیدنی بنده ترین بندگان خدا آمدند و همه با هم یک رنگ‌ اند، به رنگ خاک.

در این میان 15 ساله ای را می‌بینی که تک‌پر است. در گوشه ای با پای برهنه غرق نگاه سجده خورشید است به روی خاک. توی ذهنش دخترک سه ساله ای را تصور می‌کند که پابرهنه روی خاک‌های داغ کربلا با دامنی آتش گرفته در حال فرار است. با ردپای اشکی که روی چهره خاکی‌اش جامانده، می‌گوید اگر خراب شدن عید به این است که چرا روی این خاک‌ها نشسته‌ام و چرا تفریح عیدم را خراب کردم، پس ای کاش همه عیدها خراب شود. عید بی‌شهید که عید نیست.

یا آن دختر جوان دانشجویی که با مادرش روی این خاک‌ها نشسته و حال عجیبی دارد. هر بار نفس عمیقی می‌کشد، غبطه می‌خورد به حال شهدا و از حال خودش که غرق در دنیای مادیات شده، گله‌مند است. دست التماس به سوی شهدا دراز کرده و امید آن دارد تا همان دستی که او را به اینجا کشاند، دست دلش را بگیرد.

حالا که بهار بندگی دست در دست بهار طبیعت راهی سرزمین نور شد، فرشته‌ها هم دم غروب شلمچه از خدا اذن گرفتند تا در این روزهای پایانی به میان مهمانان شهدا بیایند و بال و پرشان را متبرک کنند به خاک‌هایی که نجواهای رجبیون را در دل دارد و به دست‌هایی که رو به آسمان بلند است و دعای «اللهم عجل لولیک الفرج» پهنای این سرزمین را فرا گرفت، آمین بگویند. براستی در آخرین روزهای بهار بندگی و در مقتل شهدا چه دعایی بالاتر از فرج مولا صاحب الزمان (اروحنا له فدا).

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار