خبرهای داغ:
سعید تشکری، نویسنده رمان «کافه داش آقا» می‌گوید: متأسفم، امّا واقعیت دارد اینکه برخی از نویسندگان و ناشران به اردوگاهی زرد و بی‌درد پناه برده‌اند و نام‌ «ژانر» به آن داده‌اند؛ البته راه دیگری نیز ندارند.
کد خبر: ۹۱۶۲۰۳۴
|
۲۰ مرداد ۱۳۹۸ - ۰۸:۰۰

به گزارش خبرگزاری بسیج، رمان «کافه داش آقا» یکی از آخرین آثار سعید تشکری است که سال قبل توسط انتشارات «سپیده‌باوران» راهی بازار کتاب شد؛ هرچند بعد از آن یکی ـ دو کار دیگر از این نویسنده در دسترس خوانندگان قرار گرفته است. اثری که بخشی دیگر از پازل جغرافیایی ـ تاریخی مشهد در جهان داستان را شکل می‌دهد؛ اثری که در آن یک موقعیت مکانی در دوره‌ای خاص تاریخی محور داستان است و انسان‌ها حول این محور خلق می‌شوند و هرکدام قصه و حکایت خود را تعریف می‌کنند.

سعید تشکری نویسنده‌ای است که به جغرافیا و زبان بومی در روایت داستانی بسیار پایبند است و با داستان‌هایش درصدد تثبیت فرم و زبانی بومی در قصه‌گویی و ادبیات داستانی ایران است. به بهانه «کافه داش آقا» با او گفت‌وگو کردیم. گفت‌وگویی که دامن آن از رمان و اثر مورد بحث فراتر رفت و به حوزه‌هایی نظیر زیست نویسندگان و آثار داستانی امروز کشیده شد.

جغرافیا و تاثیر آن بر اثر نویسنده و همچنین ترجمه و میزان تقلیدی که برخی نویسنده‌ها از آثار داستانی انجام می‌دهند، مباحثی بود که تشکری بی‌پرده درباره آنها حرف زد. محافل لیبرال داستان‌نویسان و خط‌کشی‌های آنها برای داستان‌نویسان جوان‌تر موضوعاتی بود که در این مصاحبه توجه خواننده را به خود جلب می‌کند.

مشروح این گفت‌وگوی مفصل را در ادامه می‌خوانید.

*نویسنده وظیفه دارد موضوعی را که کسی نمی‌بیند، ببیند و بنویسد

فارس: برای شروع می‌خواهم بپرسم که آیا سعید تشکری با آثارش در حال شکل دادن به پازلی داستانی است و ریشه و ایده‌های داستان‌هایش را به چه شکل پیدا می‌کند؟

برای هر نویسنده و رمان‌نویس، همیشه از جایی خاص، یک اندیشه جدید می‌خواهد تبدیل به داستان شود. آنجا کجاست؟ خبرنگاری با شمای نویسنده می‌خواهد درباره اثرتان گفت‌وگو کند. او حتی شما را نگاه هم نمی‌کند و فقط مسئول گرفتن یک میکروفن مقابل دهان شماست. این دقیقاً همانجایی است که منِ نویسنده اجازه حضور خودم را به آن‌ها نمی‌دهم. زیرا اعتقاد دارم، فقط و فقط نویسنده واقعی است که به تشرف واقعی الهام می‌رسد و به وسیله شاخک‌های حساس و تیزبینش همچون یک غواص شنا می‌کند و واقعه‌ها را از اعماق اقیانوس جهانش کشف می‌کند. می‌گویم واقعه، یعنی فَکت و سند بعد هم اَکت و عمل.

جستجو در این تَشَرُّف اصلی‌ترین وظیفه یک نویسنده بوطیقایی است که فرضش خلق ادبیات به معنای ملی و معاصر است، امّا این تشرّف فقط در اقلیم واقعی شهر هر نویسنده اتفاق می‌افتد و ناکجاآبادی نیست. نمی‌توان ناگهان و گَرته‌ای به واقعه بگویی مرا ببین. این نویسنده است که وظیفه دارد واقعه را ببیند و مشامش را تیز کند و موضوعی را که کسی نمی‌بیند فقط او ببیند و بنویسد. خواننده بعد از خواندن اثر متوجه می‌شود که حقیقتی ژرف وارد زندگی‌اش شده است. نام این حقیقت آگاهی است.

من نیز خارج از این قاعده کلی نیستم اما بیشتر از هر چیزی، مخالف تکست -text- یا متن‌‌نویسی صِرف در ادبیات و فیلم‌نامه و نمایشنامه هستم. حالا «تکست» چیست و چگونه شکل می‌گیرد؟

اینگونه متن، فاقد خلاقیت است و به‌شدت شعار می‌دهد و دستور صادر می‌کند و به هیچ‌وجه به سوی ادبیات و سینما و تئاتر نمی‌رود. می‌توانم بگویم: تکست، سَلبِ مسئولیت از جوهره خلاقیتِ نویسنده است! اما نوع دیگر رمان که در آثارم به دنبال آن هستم، تکنیک دارد، اسم دارد و رسم: اُمیانگی یا مادرانگی است. تکنیکی است رایج در میان نویسندگان غرب، عرب، حوزه‌هایی از اروپا و روسیه. ادبیات شهودی،‌ محصول این نوع از ادبیات داستانی است.

اریک فروم در کتاب «زبان از یاد رفته» همین مبحث را گفته است. هیچ خوابی تکست نیست، زیرا دارای روایت و ابتدا و انتهای دراماتیک است. همچنین هیچ گفتمانی تا زبان و لحن درست را نیابد، خلق نمی‌شود. حرف اومبرتو اِکو نیز همین است. در رمان ایرانی، ما این تکنیک را فراموش کرده‌ایم. دغدغه اجتماعی را نوشتن و مستند بودن، اصلاً ربطی به رمان ندارد، خاطره شفاهی است و هیچ خاطره‌ی شفاهی، جایگاه رمان را ندارد. هر خاطره‌ شفاهی و مستند، برای تبدیل شدن به رمان، نیازمند از نو گفتن، خلاق نوشتن و بازسازی ایده و داشتنِ قبل و بعد برای قهرمان است.

*کماکان می‌خواهیم از دالان صدسال پیش رمان خلق کنیم

فارس: به نظر شما چرا این دو حیطه ادغام شده‌اند؟

ما به‌شدت واضحات را تکرار می‌کنیم و علیه هم، تفسیری فکر می‌کنیم و می‌نویسیم. ما یک مشکل اساسی به نام تغییر خارج از داستان و رمان داریم. همین اتفاق در آمریکای لاتین هم افتاده است؛ تا جایی که ماریو بارگاس یوسا، مطرح می‌کند که در آمریکای لاتین برای ما یک مشکل اساسی ایجاد شده است و در یک اثرمان می‌خواهیم همه چیز را بگوییم؛ یعنی از آداب و رسوم، تاریخ، تجربه، پدر و مادر تا گذشتن از یک قرن در جهان! خب حالا این همان حرف من است که چقدر در کتاب صدسال تنهایی تکست وجود دارد؟ بسیار زیاد. من می‌گویم بسیار زیاد. همانطور که در کلیدر ما نیز تکست‌های زیادی وجود دارد. بینوایان ویکتورهوگو نیز همینطور است، پنجاه صفحه تاریخ فرانسه.

خب این‌ها قله‌های ادبیات قرن نوزدهم و بیستم هستند، امّا ما در قرن ۲۱ زندگی می‌کنیم. آن‌ها به شکست خود اعتراف می‌کنند اما ما درباره شکست آن‌ها چیزی نمی‌دانیم و درست زمانی که مارکز بعد از صدسال تنهایی، رمان‌های کوتاهی همچون پاییز پدرسالار، درخت گویا و بسیاری دیگر را می‌نویسد در حقیقت خودش را ترمیم و به‌روز می‌کند اما ما کماکان از همان دالان صدسال پیش می‌خواهیم رمان خلق کنیم. این همان تداوم شکست ادبیات قرن نوزدهمی است. مگر می‌شود با قانون قرن نوزدهم به مخاطب قرن ۲۱ نصیحت و وصیت کرد!

*ناشران اتوبان منتهی به سرابی برای ما ایجاد کرده‌اند

فارس: دلیل این عقب‌ماندگی چیست؟

«Godfather؛ پدرخوانده»های ادبی نسخه‌پیچی می‌کنند و خودشان هم وفادار به هیچ دستورالعملی نیستند. زاویه‌های لیبرالیسم ادبی، یک کد را برای تعریف‌های مردم‌فریبانه یا پوپولیستی خود، دور یکدیگر جمع می‌کنند و مکانیزمِ «تو خوبی، منم خوبم»، میانشان همچنان در کار است! تکست‌ها در این دورهمی‌ها نیست، برعکس آنجا خیلی ساختارمند هم حرف می‌زنند؛ امّا در رمان‌هایی که می‌نویسند، این‌گونه نیستند! وفادارند به تکست و نه زبان و لحن. انگار می‌ترسند از حقیقت اُمیانگی قرآنی حرف بزنند.

در میان آن‌ها ما به موقعیت تراژیکِ تهاجم هم می‌رسیم. حضور سلبریتی‌ها برگ برنده‌ای است که ناشرانِ به ظاهر برند و مطرح در هر طیفی تلاش می‌کنند مخاطب را به سمت خودشان بکشانند. اکنون تا جایی پیش رفته‌ایم که سلبریتی‌های ناداستان‌نویس نیز داخل معرکه شده‌اند. به طور مثال در قبل از انقلاب اسلامی با اچنین پدیده‌ای روبرو نبوده‌ایم؟! تأسفبار است که خوشنام‌ترین چهره سینمای قبل از انقلاب، جناب آقای فرامرز غریبیان، برود کافه نادری و در میان آن همه چهره تابناک هنر و ادبیات کتابی را تأیید کند یا درباره آن حتی صحبت کند. این همان اتوبان منتهی به سرابی‌است که ناشرین برای ما به وجود آورده‌اند. در همین نقطه رسانه چه می‌کند؟!

*خوشحالم که تاثیر داشته‌ام

فارش: آثار شما دارای فرم و شکل خاصی است، درباره این فرم توضیح می‌دهید؟

آثار من دارای نوعی چیدمان وابسته به هم در مفهوم است. بله، مفهوم. مفهوم من شهر و داشتن لوکیشن اقلیمی است و این پیشنهادی است به ادبیات ملی. پس پازل من در هر اثر، یک دورخیز و ادامه‌ای از اثر قبلی و پیشینه‌ای برای اثر بعدی است؛ اما غیرتکست است و میزانسن دقیق رمان معاصر را دارد. من با این رفتار نفس می‌کشم.

مشهد و ادبیات مکتب خراسان، تقریباً قبل و بعد دارد. خوشحالم که در این قبل و بعد، تأثیر داشته و گذاشته‌ام.

*من در مشهد از «مشهد» داستان می‌نویسم

فارس: منظورتان از مکتب خراسان در داستان و رمان معاصر چیست؟

اگر بخواهم صریح‌ترین پاسخ را به شما بدهم، باید بگویم این مکتب در حوزه شعر، نقاشی، خط، بازیگری، سینما و تئاتر دارای پیشینه‌ای قوی و غنی است و مثال‌های فراوانی دارد، اما زمانی که به داستان‌نویسی می‌رسیم ناگهان دچار گُنگ‌گویی می‌شویم، حالا بحث جدی‌تری را مطرح می‌کنم؛ چگونه می‌شود در سال ۱۳۱۴ شمسی در عهد حکومت پهلوی اول و آن نخبه‌کُشی وحشتناک و دهان‌دوزی‌ها، شخصی به نام شیخ احمد بهار_ دایی ملک‌الشعراء بهار_ یافت شود که شخصیتی داستانی به نام داش غلوم خلق می‌کند. درست همان کاری که دهخدای بزرگ در صوراسرافیل انجام می‌دهد و سرمقاله‌های خود را به شکل داستانی در روزنامه خودش به نام نوبهار منتشر می‌کند، بعد هم روی پله‌های باغ‌ نادری از نویسندگان و هنرمندان سطح اول کشور همچون؛ نسیم شمال، میرزاده عشقی و بسیاری دیگر، دعوت می‌کند تا برای مردم اُپرت بنویسند. تأکید می‌کند، اُپرت نه شعرخوانی یا قصه‌گویی. مردم نیز می‌آمدند و گوش می‌کردند بعد نوبت به روشنفکران دهه‌های ۴۰ و ۵۰ می‌رسد. از رضا دانشور تا غزاله علیزاده، اصغر الهی، غلامحسین یوسفی، اخوان ثالث با داستان‌هایش و حتی شهید مطهری که همه نشانه‌های یک مکتب متفاوت ایرانی است. هنوز قهرمانی همچون کلنل پسیان در شهر من و کشور غریب مانده است.

جناب آقای محمدرضا حکیمی با آن نثر درخشان که سه دهه در حوزه ادبیات قابل انتقال با ما گفتگو کرده‌اند، یعنی اگر شاعر و علامه‌اند باز هم از داستان‌نوشتن حرف می‌زنند. رمان «مناظره دکتر و پیر» اثر شهید هاشمی‌نژاد نمونه‌ای دیگر از همین نوع ادبیات است. حالا اگر ما کتابی بخوانیم با پیش فرض نگاه ایمانوئل کانت او می‌تواند همچون هانس-گئورگ گادامر و مارتین هایدگر و حتی ژان پُل سارتر نظریات فلسفی خود را در قالب اثری ادبی بنویسد اما در اینجا اتفاقاتی چنین شگرف از حافظه‌ها پاک شده است. در همین دوسال اخیر دو جلد کتاب به نام «آن‌سال‌ها» از جناب آقای دکتر یاحقی منتشر می‌شود که وقتی آن را می‌خوانیم سراسر تکنیک داستان است و خود دکتر یوسفی. این‌ها آستانه نیستند راهی شگرف برای ادبیات سرزمینی هستند که مشهد نام دارد. جناب آقای شفیعی کدکنی با همین شیوه‌ می‌نویسند، نفسشان گرم. امّا هر اثر ایشان جدای از اندیشه‌های شعری، نثر مکتب خراسان را دارد.

کمی دقت کنیم می‌بینیم در نیشابور، تربت، قوچان، شیروان و هر شهر دیگری از استان خراسان این مکتب به صورت ادبیات منطقه‌ای، خودش را نشان می‌دهد. حال انسانی مثل من نه به شکل تصادفی؛ بلکه با شناخت و بسیار میلی‌متری می‌خواهم علیه مهاجرت از شهرم رمان بنویسم. هیچ‌وقت قرار نداشتم از مشهد فرار کنم و با دلایل موجه و غیرموجه فرهنگی در جایی دیگر و لوکیشنی دیگر داستان بنویسم.

من در مشهد از «مشهد» داستان می‌نویسم. به مفهوم یک نگاه تمدنی و فراگیر دینی. اینطور نوشتن باید قوانین و پشتوانه‌ای هم داشته باشد تا بتواند در طول مسیر هر رمان، به عنوان نویسنده در عصرهای مختلف حضور یابد. از مشهد تا هر شهر دیگر برود و باز برگردد از آن شهر به مشهد. قهرمانان من در رمان‌هایم نقطه تلاقی و بزنگاهشان شهر مشهد است.

*پازل آثارم شناسندن و افشای اشرافیت کپک‌زده فرمالیستی است

فارس: مشهد را به دلیل اینکه محل رشد شما بوده، انتخاب کرده‌اید یا خصوصیت دیگری دارد؟

مشهد و شهر امام ‌رضا (ع) یک جغرافیا و یک مدرنیته غیرجعلی یا بهتر بگویم اصلی دارد. نگاه تمدنی در این شهر، زاده شده و همچنان ادامه دارد. تمدن و آینده‌پژوهی باید متصل به عقیده و نه عُقده باشد. کتاب «کافه‌ داش‌آقا» علیه تفسیرهای رادیکال روشنفکری چپ است که دقیقاً حالا با لباس غرب‌زدگی مفرط دارند دنبال هویت گمشده چپ و ایدئالیستی خود می‌گردند. مگر می‌شود با نقاب اپوزیسیون به دو شکل استفاده کرد؟ متأسفم، اما پازل آثار من، افشا و شناساندن این گذشته غم‌بار و این بازگشت سرمایه‌داری شبه مدرن و اشرافیت کپک‌زده فرمالیستی است.

*سلبریتی‌های کتاب‌نخوان بالاتر از نویسنده‌ها نشسته‌اند

فارس: منظورتان افراد خاصی هستند یا دوره‌ای را مدنظر دارید؟

دوره‌ها با افرادی که در آن زیست می‌کنند معنا می‌یابند. منظورم این است که دوره روشنفکری مستبد یا شبه‌روشنفکری معترض، فرض‌های دیگری در ادبیات ما دارد. ما واقعاً درباره مخاطب چه تصویر مشترکی داریم؟ ما؛ یعنی مجموعه نویسندگان، با هر نهاد فکری که داریم. اگر وظیفه نویسنده‌ ادبیات را که پایگاه روشنفکری برای خودش قائل است، نقد بدانیم، اکنون اکثر این سلبریتی‌های کتاب‌نخوان در پله‌های بالای قدرت‌های رسانه‌ای و نقد اجتماعی نشسته‌اند، تأکید می‌کنم، پله بالای نردبان و ما در پایین‌ترین آن. رسانه نیز که با همه ما قهر است، با هر کدام از ما به دلیلی. این موقعیت نقد ماست و یک موقعیت دیگری نیز داریم. چیزی شبیه شبه‌روشنفکری که کارش نِق‌زدن است. در حقیقت یکی از ویژگی‌هایی که روشنفکر را از روشفکرنما جدا می‌کند همین نَقد و نِق است. سلبریتی نق می‌زند و نویسنده نقد می‌کند.

نویسنده، خلق می‌کند و با تخصصی خاص، جهان فکری خودش را با میزانسن دقیق کلمات به مخاطب ارائه می‌دهد آن هم در دولایه پنهان و آشکار که ساده‌ترش می‌شود لذت بردن از رمان و خوانش‌گری محتوای پنهان‌شده در زیرمتن. اما نق زدن چون یک فرایند هیجان‌مدار است همه به دنبال آن هستند و کسی علاقه‌ای به نقد ندارد. من در کافه داش‌آقا قدرت را نقد کردم. جماعتی روشنفکر در یک کافه، در یک حکومت استبدادی که خودشان نیز استبدادی دیگر را طراحی کرده‌اند.

مثال ساده‌تری می‌زنم. زنده یاد اسماعیل فصیح، تفاوتش با مرحوم ذبیح‌الله منصوری در چیست؟ هر دو جزء قله‌های پرفروش کتاب در دهه‌ ۶۰ با دو گرایش مختلف هستند؛ اما هر دو به ادبیات بدنه تعلق دارند. اسماعیل فصیح رمان‌نویسی طُرفِه است همچنان که مترجم نیز هست، اما ذبیح‌الله منصوری یک ژورنالیست است که درون ترجمه‌ها وارد می‌شود و به آن‌ها می‌افزاید! و جالب است اکنون بسیاری از اطلاعات تاریخی ما درباره سینوهه از تخیلات ذبیح‌الله منصوری سرچشمه می‌گیرد نه رفرنس تاریخی. در طرف دیگر، اسماعیل فصیح به تمام رویدادهای زمانه خودش واکنش نشان می‌دهد و ترجمه‌هایش هیچ ربطی به فرمول نگارشی‌اش ندارد و بسیار با اصالت است اما جالب اینجاست که هیچ روشنفکر و هیچ روشنفکرنمایی در هیچ کجا از این دو حرفی نمی‌زند. اما کافی است زنده‌یاد، مرحوم درویشیان، دولت‌آبادی، خانم شهرنوش پارسی‌پور،‌ مرحومه غزاله علیزاده و زنده‌یاد هوشنگ گلشیری و رضا براهنی نظری می‌دادند و بدهند، همه آن را برجسته می‌کنند. عجیب‌تر اینکه هیچکدام از نظریات این افراد که در حوزه رمان می‌دهند، در کتاب‌هایشان وجود ندارد. دلیلش نیز این است که واقعاً رمان نیازمند یک تخصص‌روایی است، نه گفتاری. رَد بر رَد نمی‌تواند رمان خلق کند. رمان خالق می‌خواهد.

گلشیری، براهنی و دولت‌آبادی را اصلاً رمان‌نویس نمی‌داند و تا جایی پیش می‌رود که می‌گوید سیمین دانشور نیز اصلاً رمان‌نویس نبود. این ضد هم بودن یک جذابیت است کاری که در آمریکای لاتین صورت نمی‌گیرد، در فرانسه صورت نمی‌گیرد. این رابطه دوگانه برای مردم اصلا موضوعی جدی نیست. مردم را به مفهوم پوپولیستی آن مطرح نمی‌کنم. مردمی که رمان می‌خوانند. رمان عظیم کلیدر هنوز خوب می‌فروشد و خوب خوانده می‌شود و هنوز قله‌نشین است. براهنی در کتاب «آواز کشتگان» به قله رمان مستند می‌رسد و در «راز‌های سرزمین من» یک ژورنالیست می‌شود و در «آزاده خانم و نویسنده‌اش» فقط نظریه و تکست است نه رمان. این‌ها دلیل فقدان نگاه به نقد و لکنت‌های جاری رسانه است.

*مسئولان جوایز ادبی به ناشر جایزه می‌دهند نه نویسنده

مسئولان و داوران جوایز ادبی ما نیز تصمیم گرفته‌اند به ناشرین جایزه بدهند نه نویسندگان. بعد از اینکه ناشر انتخاب می‌شود، آن‌ها نویسنده‌ای را به قله فتح نشده ادبیات می‌رسانند و بعد هم دوره‌ آن نویسنده به سرعت تمام می‌شود. در هر حال جالب اینجاست که هیچ جایزه ادبی بر فروش کتاب اثر نگذاشته است.

*چراغ ادبیات را داستان‌نویسی محفلی نمی‌تواند روشن نگه‌دارد

فارس: یعنی آن نویسنده به فرم خودش نرسیده است یا مسئله دیگری در بین است؟

هر نویسنده برای خارج شدن از تکست‌نویس بودن و تبدیل‌شدن به رمان‌نویس، نیازمند مسیر و فُرمی خاص است که این مسیر در اروپا و آفریقا و آمریکا و اروپا تفاوتی ندارد. هیچ راه میانبری نیز وجود ندارد. آن مسیر این است که هر نویسنده تمام‌وقت و حرفه‌ای، وظیفه‌اش است وقایعی را ببیند که نه رسانه می‌بیند و نه ناشر. فقط او آن موضوع یا رویداد را می‌بیند، آن هم فقط اگر در میان مردم و حادثه باشد. مردم در وسعت جغرافیا نه در وسعت کافه و زاویه محافل ادبی.

هنرمندان نشسته در کافه‌ها و زاویه‌های ادبی باعث می‌شوند که با درک‌ و برداشت‌های غلط مخاطب را سلاخی کنند. می‌شود بدنویسی و ترجمه‌نویسی را از مثال‌های مختلف آورد. از آوردن دو نام فصیح و منصوری به یک بحث ادبی دیگر هم می‌رسم در قبل از انقلاب نویسنده‌ای بود که آثار کشکولی و زرد و پاورقی برای دختر و پسرهای پاورقی‌خوان می‌نوشت. مثلاً اعلام شد که بروسلی مُرد و او به فاصله کوتاهی کتابی منتشر کرد با نام «قهرمان در جستجوی قاتل بروسلی» که در آن یک ایرانی می‌رفت تا قاتل بروسلی را در هنگ‌کنگ پیدا کند. این کتاب با استقبال فراوان مخاطب‌ زرد بدنه روبرو شد. در همان دوران «ر. اعتمادی» نیز رمانی نوشت به نام «ساکن محله غم» که درباره فحشا بود. ناگهان همه روشنفکران درباره این کتاب داد سخن دادند، اما عامه مردم هیچ رابطه‌ای با این کتاب پیدا نکردند، زیرا واسطه و رابطه ادبیات با ادبیات را مردم تعیین می‌کنند.

امروز ما همنشینی برخی از نویسندگان و سلبریتی‌ها را در کافه‌ها، نشانه یک استراتژی روشنفکری می‌دانیم که در همه حوزه‌ها با هم توافق دارند. مرده ریگ ادبیات داستانی در شرایط کنونی دیگر مثل گذشته نیست که نویسنده‌ای بگوید من ریگ ته جویم! داستان‌نویسی محفلی نمی‌تواند چراغ کنونی ادبیات را روشن نگه‌دارد، چه برسد به آنکه بخواهد رودی آب را از سر بگذراند و بگوید من ریگ ته جویم و کف‌ها می‌گذرند و من می‌مانم.

*خرده‌مالکِ سرزمینِ ادبیات نیستم که ادعای پدرخواندگی کنم

فارس: آیا محل سکونت و ویژگی‌های محل زندگی نویسنده در آثارش تأثیر می‌گذارد؟ با توجه به فرمی که مطرح کردید چگونه است؟

فرم در اقلیم می‌درخشد. بارها گفته‌ام محصول فرمیکال و مفهومی و بطنیِ آثار موفقِ آقای دولت‌آبادی و زنده‌یاد درویشیان و براهنی، در سه اقلیم خراسان، کردستان و تبریز است. خب آثار من در مشهد نفس می‌کشد. من خرده‌مالکِ سرزمینِ ادبیات نیستم که ادعای گادفادری کنم. من محصول کار کردن در معدنِ ادبیاتِ ملی و دینی شهرم هستم. کلان‌شهر مشهد برای من قله است، چون نگاهم آدرس دارد و بوی فهم عقیده و ارادت به آستان علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) را می‌دهد. همین مرا کفایت است که خادم این بارگاهم.

*سعی دارم محل‌های خالی را در ادبیات داستانی نشان بدهم

فارس:  آیا رمان «کافه داش‌آقا» هم یکی از آثاری است که در این پازل قرار دارد و بخشی از روایت تاریخ معاصر مشهد را تشکیل می‌دهد؟ آیا چنین طرحی در ذهن داشتید یا ماجرا به موضوع دیگری برمی‌گردد؟

اجازه بدهید صحبت را کمی گسترش بدهیم. نویسنده توسط چه کسی به مخاطب معرفی می‌شود؟ طبیعی است که ناشر این معرفی را انجام می‌دهد. من نویسنده‌ای خراسانی، با گرایش ادبیات ملی هستم. جزئیات برای من مهم است و تنها چیزی که برای برخی ناشران اهمیت ندارد، همین جزئیات است. جزئیات در معرفی اثر  به نظر من این موارد هستند: طرح جلد کتاب، پخش مناسب و نه قبیله‌ای، استفاده تبلیغی از فضای مناسب حقیقی و مجازی و رسانه‌ای. من به عنوان نویسنده‌ای که در در گوشه‌ی اتاقم می‌نویسم، با همه این‌ جزئیات، نویسنده‌ای زنده می‌شوم. اگر طرح جلد رمان منِ نویسنده خصوصیت ممتازی نداشته باشد یا هیچگونه زحمتی برای خلق آن صورت نگرفته باشد مخاطب را با همان نگاه اول زده می‌کند. مانند این است که انسانی تفکرات خوبی دارد اما تمام صورتش سوخته، مخاطب میلی برای روبه‌رو شدن با او ندارد تا از تفکرات او بهره‌مند شود یا اگر پخش، مناسب نباشد و فقط در تهران و بعضی مراکز خاص توزیع شود، هر چه از نظر جلد و محتوی غنی باشد باز به دست مخاطب نمی‌رسد و اگر تبلیغات مناسب و در شأن نداشته باشد که دیگر هیچ.

از طرف دیگر، در حال حاضر، وضعیت ما دوگانه است. کتاب‌های ادبیات شفاهی، خوب خوانده می‌شود. ناشرانِ این کتاب‌ها به‌شدت قابل احترام‌اند؛ اما من شفاهی‌نویس نیستم و برعکس، به همان گفتمان ارزشیِ درون ادبیات شفاهی وفادارم، البته در صورتی که تبدیلی به نام تکنیک و هنری به نام ادبیات به آن اضافه کنم؛ می‌توانم بگویم که خودم را در جایگاه رمان‌نویس، به سند مستند شفاهی اضافه می‌کنم.

فراموش نکنید« ادبیات‌سینما» که من می‌نویسم یک تکنیک روایتگری است، آن هم برای خواننده‌ای که دوست دارد بزنگاه و لذت داستان‌خوانی را بی‌من، درون راوی بخواند و حتی ببیند. «کافه داش‌آقا» هم کتابی از همین جنس است. لوکیشنی خاص و جغرافیای اقلیمی خاص است؛ امّا متمایل به ایران بزرگ ماست. سعی دارم محل‌های خالی را در ادبیات داستانی نشان بدهم. فقدان این پیشنهاد‌، یعنی حذف رمان‌نویس و هنرمند معاصر.

چرا کافه نادری یا کافه فردوسی تهران، محل بروز ادبیات شفاهی و تبدیل به داستان شود، امّا در مشهد، نباید چنین پیشنهادی به رمان‌نویسی ایران بدهیم؟ اصلِ وظیفه رمان‌نویس و هنرمند، ظهور و داشتن ایده‌ای جدید و خلّاق برای پیشنهاد فضاهای ملموس شهری و نه خیالی است. کافه داش‌آقا یک لوکیشن است که در دوره معاصر وجود ندارد. من حافظه این تخریب را جست‌وجو کردم. از شما می‌پرسم: اکنون چرا میان این‌همه کافه و کافی‌شاپ، کافه‌ای هچون کافه داش‌آقا ظهور نمی‌کند؟! پاسخش ساده است. چون کسی به‌سراغ این حافظه‌های فراموش‌شده نمی‌رود و آن‌ها را به مخاطب امروز نشان نمی‌دهد تا زمینه‌ای برای ظهور آن ایجاد شود.

*هر اثرم مرا به سوی اثر بعدی می‌برد

مگر من در رمان «مفتون و فیروزه»‌ی خودم چه گفتم؟ ایستادگی هنر دینی پویا، در عرصه‌ی تقابل با فرهنگ شبه‌غربی پهلوی. این اصل و هدف است. حالا این‌ اصل، جزئیات می‌خواهد. فقط و فقط باید رمان‌نویس بود که بتوان علیه تکست‌نویسی حرکت کرد و بیانیه نداد. «حادثه و لذت» این دو، اصلی‌ترین عناصر نگاه من است. بنابراین هر اثرم، مرا به‌سوی اثر بعدی می‌برد، به‌سوی جزئیات بعدی تا مجموعه‌ای کامل از ادبیات شهری و ملی بسازم.

ماجرای من با ادبیات شهرم، بی‌لُکنت به این برمی‌گردد که ما فقدان، گمشدگی و نبود یک نظم ادبی داریم. در رمان به‌سوی جزیره‌های خیالی و آپارتمانی و آشپزخانه‌ای رفته‌ایم و اصرار داریم که ناکجاآبادی بنویسیم. اهل انسجام تولید ادبیات به‌معنای «من ادامه می‌دهم قبل را، پس تو نیز، من را ادامه بده» نیستیم. این فرضیه نیست، یک اثبات است. برخی از ناشرین ما، مخالف و به زیانِ این همگرایی هستند؛ امّا در حوزه ترجمه، با همکاری مترجمِ رونویس، از روی کتاب مترجمی دیگر سرقت می‌کنند!

در رمان، ما تکست و متن صِرف نمی‌خوانیم و در رویداد تنفس می‌کنیم. در لذت و کنش سهیم هستیم؛ چون رمان واژگان تصویری دارد و من، به راوی  و زبان جمعی می‌رسد.

فارس: آیا در کافه‌ی داش‌آقا، به همین میزان که در کتاب روایت ‌شده، مجمع افراد از طیف‌های مختلف بوده است و شخصیت‌های کتاب هر کدام دارای مابه‌ازایِ بیرونی هستند؟ برای رسیدن به این شخصیت‌ها چقدر وقت گذاشتید؟

قطعاً هر نویسنده‌ای در خلق شخصیت‌های اثر خویش، برابرسازی خارجی دارد و خلاقیتی داستانی. شخصیت‌های کافه داش‌آقا نیز همین‌گونه هستند. کافه داش‌آقا در آن زمان، محل قرار افراد مختلف جامعه از هنرمند و سیاسی و بی‌تفاوت نسبت به خود و جامعه بوده است و این خصوصیت امکان فوق‌العاده‌ای برای شناخت و خلق شخصیت به من داد. در ابتدا، لوکیشن کافه را برای نوشتن رمان،‌ مدنظر قرار دادم و درباره آن شروع به جمع‌آوری فکت و حوادث واقعی کردم. سپس شخصیت‌ها خلق شدند.

*نویسندگان و ناشران به اردوگاهی زرد به نام ژانر پناه برده‌اند

فارس: در آثار داستانی بزرگ دنیا، مانند کتاب اولیس از جیمز جویس یا کتابی برلین الکساندر پلاتس از آلفرد دوبلین و... شاهد هستیم شهرها محوریت اساسی دارد. شما به‌عنوان نویسنده، چقدر در خلق جغرافیا نقش دارید؟  به عبارتی شما مشغول خلق یک آرمان‌شهر در آثارتان هستید یا اینکه دنبال چیزی ورای این می‌گردید؟

بعید می‌دانم نویسندگانی با خُلق‌وخوی من، خارج از جغرافیای هویتی و معرفتی خود، اصلاً بتوانند ایمن بمانند. نام مشهد یک تمدن عظیم است. زیستن در این شهر، به مفهوم یک توریست، هرگز نمی‌تواند جایی در رمان‌نویسی داشته باشد. این دوم‌نویسی و نه بومی‌نویسی، این اقلیم‌گرایی؛ یعنی ادامه‌داشتن در تمدن‌سازی هویت. سرمشقِ ساده‌ی ما، زندگی همه نویسندگانِ تابعی از جغرافیاست. تاریخ لاف می‌زند، تیتر می‌دهد،‌ امّا جغرافیا بَدل این لاف است. فرهنگ با جغرافیا می‌آید و نویسنده کنشگر، این چندصدایی را می‌نویسد. این همان بوطیقای گم‌شده ماست. آرمان‌شهر و ایران‌شهر، دو مدخل روایت داستان و رمان هستند؛ اما قبلش تربیت است، بعدش کنش.

متأسفم، امّا واقعیت دارد اینکه برخی از نویسندگان و ناشران به اردوگاهی زرد و بی‌درد پناه برده‌اند و نام‌ «ژانر» به آن داده‌اند؛ البته راه دیگری نیز ندارند، زیرا در فضای مجازی پوپولیستی، باید مخالف همه‌چیز بود و این اصل شهروندی این فضاست، با کمال تأسف. پناه بردن به زردنویسیِ مضمحل، متلاشی و تباه، امروزه کنشی روشنفکرمآبانه است؛ اما من از تمدن حرف می‌زنم و از ایران‌شهر، ایرانی و دینی می‌نویسم که جغرافیایش مشهد و خراسان است. خراسانی که یک‌سویش نیشابور و ‌سوی دیگرش هرات و سو‌ی دیده‌نشده‌اش ایران بزرگ است.

من آرمان‌شهر گم‌شده ندارم. ایدئالیست‌باز‌های فرمیکال، سنتزی در ادبیات نمی‌آورند و در تز می‌مانند.

*رمان نَقلی و روایی، با چرک‌نویسیِ فمینیستی و رواج اروتیسمِ مثلاً فلسفی نمی‌نویسم

فارس: این گرایش شما ارتباطی با زبان آثارتان دارد؟

ساختار زبانی من «ادبیات‌سینما»ست. رمانِ سینمایی رمانی است دیدنی و تصویری با حداکثر امکانات تصویری. من رمان نَقلی و روایی، با چرک‌نویسیِ فمینیستی و رواج اروتیسمِ مثلاً فلسفی نمی‌نویسم. آثارم لوکیشن‌مند هستند، لوکیشنی وابسته به جغرافیای ادبی و تصویری. فراروی من، ادبیات متعهد در اقلیم تمدنی مشهد، شهر آقا علی‌بن‌موسی‌الرضاست. هر چه هست، در جامه خدمتگزاری به ایشان و زائرانش است. من به این لباس خدمت در کتابت رمان، معتقد و دل‌بسته و وابسته‌ام.

*مشکل ما به عنوان مخاطبان ادبیات این است که خیلی ترجمه خوانده‌ایم

فارس: سعید تشکری در داستان‌نویسی به چنین زبانی دست پیدا کرده است، حال چرا باقی نویسندگان به این سو نمی‌روند؟

عرض کنم، مشکل ما به عنوان مخاطبان ادبیات این است که خیلی ترجمه خوانده‌ایم. رصدهای ادبی ما، سرمشق فرنگی دارد. نمی‌گویم اروپایی یا روسی یا آمریکایی، دقیقاً فرنگی با همان هویّت باختگی خودش! یعنی اگر کسی به‌سبکِ کوندرا بنویسد، خیلی هم خوب است؛ چون سرمشق دارد و بلافاصله غلط‌هایش، نمایان می‌شود، امّا کاری که انجام می‌شود، برعکس است؛ یعنی پلات و طرح وهمیِ اثر را از اثرِ ترجمه‌شده برمی‌دارند و بعد هم می‌خواهند که رد پایشان را پاک کنند. به خیال خودشان این می‌شود ادبیات مدرن!

مدرنیته در هر دوره‌ای، به کسانی اطلاق می‌شود که بر گستره‌ی ادبیات تأثیر جدی داشته‌اند. دولت‌آبادی دهه‌های چهل و پنجاه و شصت، دیگر حتی اگر بخواهد مدرن نیست. فاکنرنویسی نشان مدرنیته نیست؛ بلکه یک جعل ادبی است. زبانِ داستان‌نویسی ما به‌ناچار باید پوست‌اندازی کند. ادبیات فارسی ما به‌شدت توسط رسانه و مردم، جعل‌نویس و فحاش شده و غلظت ضدفرهنگی به‌حدی است که لباس فرهنگ پوشیده و وارد داستان هم شده. نویسنده‌های ما بی‌تکلیف و سرمشق هستند، زیرا به پشتوانه‌های ادبی خود مراجعه نمی‌کنند. نمی‌دانند با کدام زبان باید داستان بنویسند؟ زبان کوچه و زبان لمپن‌ها را نمی‌دانند. زبان رسانه‌ها نیز که ملغمه‌ای از همه این‌هاست و گاهی زبان فرهیختگان کافه‌ای!

*داستان‌نویس، کامنت‌نویس نیست، بازتولیدکننده‌ زیست‌گاه است

فارس: داستان قرار است چه گره‌ای از امروزِ ما یا نویسنده آن باز کند و آیا اساساً چنین کارکردی را می‌توان برای داستان متصور شد؟

گِرِه‌ها هیچ‌وقت در نویسندگان داستان نیست؛ در نگاه نانویسنده‌هاست. همیشه در توهم زیست می‌کند و می‌نویسد. خوب است نگاهی به نویسندگان خوب دهه‌ی شصت بیندازیم که چگونه با مهاجرت، چگونه به تخریب خود برخاسته‌اند و آثار قبل از مهاجرت آن‌ها همچنان فروش خوبی دارد. حال چگونه اینچنین نویسنده‌ای آثارش می‌تواند بر جامعه تأثیر بگذارد، وقتی خودش ضدداستان است.

داستان‌نویس، بیانیه‌نویس و همچنین کامنت‌نویس نیست. بازتولیدکننده‌ی زیست‌گاه است. نویسنده، توانایی دروغ‌نویسی ندارد. هر چه می‌نویسد، بازتابی است از موقعیت زیست و تفکر خودش. برای رسیدن به این موقعیت امکان ندارد، آثار متفاوت را نخوانم؛ چون در حرفه‌ی نویسندگی، نمی‌توان از اجاق همسایه‌ بی‌خبر بود و من بی‌خبر نیستم؛ امّا این را که به‌سمت فضای پرهیاهوی کافه‌ای بروم و از آنجا لایک و تأیید بدهم و بگیرم، هم بلد نیستم. معتقدم نویسنده با مخاطب واقعی، انتخاب و خوانده می‌شود.

ارسال نظرات
پر بیننده ها