تربت کربلا، یک جوان را بعد از 11 روز از کما خارج کرد
به گزارش سرویس سپاه تهران خبرگزاری بسیج، یکی از همراهانم در مسیر پیاده روی اربعین می گفت: تربت کربلا بسیار ارزشمند است و هرکس ذره ای از این خاک را داشته باشد مانند این است که قطعه ای الماس گرانبها دارد.
وی گفت: فضيلت و بركاتى كه براى تربت کربلا هست، براى هيچ تربت و قطعهاى از زمين نيست . خاك كربلا قطعهاى از بهشت است كه خداوند قادر متعال به واسطه قدردانى از امام حسین(ع) که در راه دين اسلام تمام هستى خود را فدا كرده ، در خاك کربلا، بركت و فضيلت و شفا قرار داده است .
او افزود: تربت کربلا چند قسم است؛ بعضی از آنها را هنگام غبار روبی مضجع شریف امام حسین(ع) و حضرت عباس (ع) طی مراسمی از داخل ضریح آن حضرت جمع آوری کرده و در بسته های کوچک به دوستداران و عاشقان اهل بیت هدیه می دهند؛ بخشی از تربت ها نیز غبارهایی است که بر روی فرش ها می نشیند و آنها را جارو می کنند و وجه دیگر آن غبارهایی است که از گره های قالی عبور کرده و در زیر فرش ها جمع می شود.
روز بعد هنگامی که برای زیارت وارد صحن حضرت عباس (ع) شدم، جلوی وردی صحن، هنگام پایین آمدن از پله ها چشمم به گوشه ای از پله های سنگی افتاد که به تازگی در ورودی حرم کار گذاشته بودند، فرش این قسمت به طور کامل روی زمین پهن نشده و خاک های کف صحن پیدا بود؛ به یاد صحبت های همسفرم در مورد تربت کربلا و ارزش بالای این خاک افتادم و با خودم گفتم چه خاکی بهتر از غبار روی ضریح؟ اصل تربت کربلا اینجاست، پایین پله ها در یک چشم بر هم زدن خم شدم و مشتم را پر از خاک کف صحن کردم و محکم در دستم فشار دادم تا اینکه از حرم بیرون رفتم و آن را داخل کیسه ای قرار دادم.
روز اربعین، مصادف با هشتم آبان ماه 1397 هنگام غروب خانواده ام زنگ زدند و اعلام کردند که یکی از بستگان، جوان 38 ساله ای به نام محمود جعفری فیروز، در بیمارستان فیروز آبادی شهرری بستری شده و در کما است. حال او را بسیار وخیم گزارش کردند به گونه ای که ضریب هوشیاری اش 3 و پزشکان از او قطع امید کرده بودند. مادرش لحظه ای از فرزند خود دور نمی شد و در کنار تخت شاهد ایستادن عقربه های آخرین ساعات عمر پسرش بود. هیچکس امیدی به زنده ماندن او نداشت؛ مادر این جوان که می دانست من در کربلا هستم از من خواسته بود که هنگام زیارت حرم مطهر امام حسین(ع) در کربلا برای پسر او دعا کنم.
... بعد از مراسم اربعین وقتی آمدم تهران، به ملاقات این جوان رفتم. هنوز در کما و بی هوش روی تخت افتاده بود، رنگش زرد و بسیار لاغر شده و استخوانهای صورتش بیرون زده بود. مادرش کنار تخت نشسته بود. دانه های تسبیح در لای انگشتان بی رمق مادر یکی یکی پایین می افتاد و از حرکت لب های مادر می شد دعاهای او را برای فرزند مسافرش، حس کرد.
مادر محمود اهل مراسم روضه، جلسات مذهبی و هیاتی بود. او هیچ امیدی به زنده ماندن پسرش نداشت و فقط می گفت توکل بر خدا و قسم می داد به این روزهای عزیز که امام حسین(ع) پسرم را به من برگرداند؛ گفتم اتفاقا من هم یک هدیه از طرف آقا برایتان دارم... «تربت اعلای کربلا»
فردای آن روز به اندازه یک عدس تربت کربلا را به مادر محمود دادم. دو سه روز بعد شنیدم محمود چشم هایش را باز کرده و از مادرش آب خواسته بود... خیلی شوکه شدم سراسیمه به بیمارستان رفتم و جویای احوال این جوان شدم. مادرش از خوشحالی در پوست خودش نمی گنجید. ماجرا را از او جویا شدم. بغض گلویش را گرفته بود؛ به سختی گفت: تربت کربلا را روی زبان او گذاشتم ... ساعتی نگذشت وقتی حرکت انگشتان او را دیدم فریاد زدم یا حسسسسسین!(ع)
یک هفته بعد؛ محمود از بیمارستان مرخص شد. وقتی با او صحبت می کردم گفت: «امسال مسافر کربلا هستم».
علی اشرف خانلری