از ابتدای حرکت اتوبوس، خانوادهای که با دو فرزند خردسالشان در این کاروان حاضر شدند؛ نظرم را به خودشان جلب کردند؛ شیرینزبانیهای زائر کوچکی که ادب در کلامش موج میزد، بهانهای برای گشودن باب این گفتوگو شد.
زائر خردسال گویا میدانست این راه دور و دراز، پایان زیبایی دارد؛ هدف شیرینی که سختی مسافت طولانی راه را هم از یاد، میبرد؛ بنابراین وقتی از او پرسیدم خسته شدی؟ در پاسخم گفت: هنوز تا کربلا راه زیاد است؛ اما این سفر، خستگی ندارد!
نامش حسین بود و پنج ساله و پنج سال متوالی به همراه پدر و مادرش زائر پیاده اباعبدالله (ع) بودند؛ البته امسال عمار هشت ماهه هم که کوچکترین عضو این خانواده بود، به جمع خانواده پیوست و اربعینی شد؛ از گریهها و بیقراریهای ممتدش فهمیدم خسته و کلافه است؛ البته صبر و حوصله مادرش در آرام کردنشان ستودنی بود.
برایم چرایی تحمل رنج این سفر مهم بود و اینکه چه قدر عشق و دلدادگی به مولایمان میتوانست در یک زندگی آنقدر سایه بیفکند که مادر مشقت سفر را نادیده بگیرد.
مادرشان در توصیف این سفر زیارتی و پیادهروی اربعین میگوید: وقتی یکبار به این سفر معنوی مشرف شوی دیگر نمیتوانی از آن دل بکنی و نیایی و جالب آنکه پیوستن به این کاروان عاشقی برایت تبدیل به یک عادت قشنگ میشود که در ایام خاص بیقرارتر و دلتنگتر میکند؛ آنقدر دلتنگ که شاید چیزی جز قرار گرفتن در این مسیر آرامت نکند.
این مادر خود را خادم زائران کوچک امام حسین (ع) میداند و میگوید: خادمی این عشاق کوچک، سختی سفر را برایم شیرین میکند.
برایم جالب بود که بدانم خبرهایی که اخیراً از برخی اعتراضات در کشور عراق به گوش میرسید، مانع سفر خانوادگیشان به این سرزمین نشد که مادر گریزی به سفر سال قبلشان زد و گفت: عمار را هفت ماهه باردار بودم که در لیست دعوتشدگان قرار گرفتم، حال دیگر عمار یک زائر هشت ماهه است و بیشک الگویش 6 ماهه سیدالشهدا (ع) است؛ بنابراین هیچ عاملی مانع حضورمان نمیشد.
وی میگفت: در آن موقعیت حساس، با توسل به امام حسین (ع) راهی این سفر شدم و امسال نیز با عمارم آمدم تا بگویم جابرهای بیقرار این مسیر کم نیستند.
از وی درباره تأثیر این زیارت در تربیت فرزندانش پرسیدم که بیان کرد: یکی از اصلیترین رسالت والدین انتقال معارف و واقعیات ناب دین به فرزندانشان است که باید در وهله کنونی بارورتر شد.
مادر این دو زائر کوچک ادامه داد: ما به رسالتمان عمل میکنیم، نه با تحمیل عقاید؛ بلکه با نشان دادن راه و انتخاب مسیر درست؛ چراکه اگر تربیت دینی بهدرستی به ژنها تزریق شود و تحمیلی برایش نباشد، همین کودکان تبدیل به دلدادگان حسین (ع) میشوند و نتیجهاش اشک ریختن پنج ساله برای روضه علیاصغر (ع) و سینه زدن پای منبر و تقلا برای حضور در زیارت اربعین میشود.
صحبت پایانی این مادر هم به نوبه خود شنیدنی بود؛ آن هنگام که میگفت: باید اربعینی باشی تا بفهمی هیچ چیزی مانع رسیدنت به این مرکز دلدادگی نمیشود.
قدمهای کوچکی که در قافله عشق پای میگذارند، حامل پیامهای بزرگ هستند و وقتی تربیت دینی به ژنها تزریق شود؛ پنج سالهها هم در ایام اربعین بیقرار و دلتنگ اباعبدالله الحسین (ع) میشوند.