فقط آقای خامنهای بودند که آمدند وسط میدان و با آن فتوا به همه یادآوری کردند باید به پیکر فوتشدگان کرونا احترام گذاشته شود و حتی با وجود سختی و هزینه زیاد هم، باید برای غسل دادن آنها تلاش شود.
به گزارش خبرگزاری بسیج ، برای خانوادههایی مثل خانواده «گایینی»، سال ۱۳۹۹ با یک جای خالی بزرگ آغاز شد؛ جای خالی یک عزیز که نور بود و برکت برای خانه و اهلش. ویروس منحوسی که ناخوانده قدم به ایران گذاشت، پیک غم شد و حضورش بهار را برای بسیاری از خانوادهها به پاییز بدل کرد و باعث شد با رخت سیاه به استقبال سال نو بروند.
مرحومه «وجیهه دروازه بان» سر سفره هفت سین پارسال
این روزها اما اگر سراغ خانواده «گایینی» در شهر مقدس قم بروید، با اینکه غم بزرگ فقدان مادر مهربانی که ستون خانوادهشان بود، در چهرههایشان پیداست اما دلهایشان را آرام میبینی. کمی پرسوجو کافی است تا بدانید راز این آرامش قلبی، در بدرقه خوب مادرشان نهفته است. پیگیریهای فراوان طلبههای داوطلب در کمیته «تجهیز و تدفین فوتشدگان کرونا» که عاقبت، امکان غسل شرعی را برای این عزیزان ازدسترفته فراهم کرد، باعث شد دغدغه بزرگ این خانواده برای بدرقه مادر عزیزشان برای آخرین سفر، به آرامشی عمیق تبدیل شود. حالا اهالی این خانواده هرکجا مینشینند، راوی کار بزرگ و ارزشمند طلبههای داوطلب میشوند و از ارادت قلبیشان به این «فرشتههای نجات» میگویند. با گفتوگوی ما با «علی گایینی»، پسر کوچک خانواده «گایینی» و فرزند مرحومه «وجیهه دروازهبان»، همراه باشید تا تلخ و شیرینهایی را که در دو هفته اخیر از سر گذراندهاند، بهتر درک کنید.
صدام حلبچه را بمباران کرد، مادر در قم شیمیایی شد!
«همهچیز از چهارشنبه ۱۴ اسفند شروع شد. تا غروب همگی دور هم نشسته بودیم و گپ میزدیم. اما شب یکدفعه ورق برگشت. ساعت یازده شب، مادر که تازه استحمام کردهبود، گفت سرش درد میکند. نگاهم که به چهرهاش افتاد، تعجب کردم. زیر صورتش، از چانه تا گردن کبود شدهبود. به اصرار من، شبانه رفتیم درمانگاه و دکتر بعد از معاینه گفت: "شنبه مادر را پیش پزشک متخصص ببرید." با توجه به اینکه سالها بود آثار شیمیایی در ریه مادر وجود داشت و دو برادر بزرگترم هم علائم شبه آنفلوانزا و کرونا داشتند، حرف دکتر را جدی گرفتیم و مادر را بردیم بیمارستان.»
حرف «علی گایینی»، پسر کوچک خانواده را قطع میکنم و با تردید میپرسم: مادر مرحومتان شیمیایی بودند؟! با جوابی که میدهد، دلم میگیرد از بازی تلخ روزگار. میگوید: «بله. وقتی صدام در 25 اسفند سال 66 حلبچه را بمباران شیمیایی کرد، مهدی و هادی، برادران بزرگترم در آن منطقه بودند. وقتی آنها به قم برگشتند، 25 روز در خانه بستری شدند. برادرم در تعریف از آن اتفاق، میگوید: "هیچکس تا آن موقع نمیدانست بمب شیمیایی چیست و چه عوارضی دارد. بعد از اینکه شیمیایی زدند، ما تازه ماسک زدیم! بعد از آن هم، درمانگاه و درمان درستوحسابی نبود. 72 ساعت بعد هم برگشتیم خانه."
خلاصه وقتی برگشتند، در تمام آن روزها، مادرم از آنها پرستاری میکرد. خانه ما، یک خانه قدیمی در خیابان امام در مرکز شهر قم بود. من که چیزی از آن ایام یادم نمیآید اما مادر خودش تعریف میکرد: "لباسهای جبهه بچهها در گوشه حیاط تلنبار شده و زیرشان آب جمع شدهبود. وقتی رفتم لباسها را جمع کنم، یک گاز سفید رنگ از میان آنها رفت توی سینهام!" خلاصه، هم دو برادرم و هم مادر، شیمیایی شدند و در این سالها علاوهبر مهدی و هادی، مادر هم به خاطر ریهاش تحت درمان بود. روزی که مادر را به بیمارستان میبردیم، وارد راهرو که شدیم، دوباره یاد آن روزهای دوران جنگ کرد و گفت: "مثل همان روزها، بوهایی میآید که ریهام را اذیت میکند."»
تا صبح در جمکران بودم اما...
«مهدی و هادی، علائم بیماری داشتند و در خانه بستری شدند. شرایط آقا مهدی، سختتر بود. ناخوشاحوالی آقا هادی با چند روز استراحت، رفع شد اما تست کرونای آقا مهدی، مثبت شد. باید بستری میشد اما با توجه به اینکه دامادش متخصص و جزو کادر درمانی بیمارستان است، با تشخیص او، شرایط را در خانه برایش فراهم کردیم و او در خانه بستری شد و فقط داروهای موردنیازش را از بیمارستان میآوردند. یک شب بعد از بستری شدن آقا مهدی، کار مادر هم به بیمارستان کشید.»
برای علی آقا راحت نیست مرور آن روزها و ساعات تلخ. اما مکثی میکند و میگوید: «وقتی مادر را پیش متخصص بردیم و عکس ریهاش را ارائه دادیم، دکتر گفت: "ریهاش درگیر بیماری شده. باید بستری شود." روز قبل از میلاد امیرالمؤمنین (ع)، مادر را در اورژانس بیمارستان شهید بهشتی بستری کردیم. آن روز تا آخر وقت، حالش کاملاً خوب بود، راحت آب و غذا خورد و صحبت کرد. من هم دقایقی کنارش بودم و برای آخرین بار دستهای قشنگش را در دست گرفتم. آن شب وقتی از مادر خداحافظی کردم، رفتم جمکران. تا صبحِ روز میلاد امام علی (ع) همانجا ماندم و برای سلامتی مادر دعا کردم. چه شبی بود...
اما خواست خدا چیز دیگری بود. ساعت 10 صبح تماس گرفتند و خبر دادند مادر از دنیا رفته. باورم نمیشد. تمام ماجرای بیماری مادر، 2، 3 روز بیشتر طول نکشید. آنقدرها هم ناخوشاحوال نبود. اما باز هم غصه بچههایش را خورد. مادر همیشه پابهپای پدر، با بافتن قالی و ... بار سختیهای زندگی ما را به دوش میکشید. به ثمر رساندن 8 فرزند، کار سادهای نیست. آخر هم، غصه ما بچهها، مادر را از پا درآورد.»
گفتم همهچیز را به هم میریزم و مادرم را میبرم!
علی گایینی انگار دارد زمینهسازی میکند برای گفتن از آن غم بزرگتر؛ شوک سنگینی که وقتی آمد، حتی غم سنگین از دست دادن مادر را هم تحتالشعاع قرار داد: «اتفاقاتی که در بهشت معصومه (س) افتاد، آنقدر ما را به لحاظ روحی تحتفشار قرار داد که واقعاً به زبان، قابل بیان نیست. وقتی بعد از کنار آمدن با فوت مادر، خودمان را برای مراسم تشییع و تدفینش آماده میکردیم، صحبتهایی به گوشمان رسید که واقعاً ما را به هم ریخت. شنیدیم شرایط برای غسل دادن فوتشدگان بر اثر ابتلا به ویروس کرونا وجود ندارد. حتی بعضیها میگفتند این فوتشدگان را بینامونشان دفن میکنند! این حرفها را که شنیدیم، به معنای واقعی داغون شدیم. آنقدر به ما سخت گذشت که پیش خودم فکر میکردم حتی اگر شده، میروم همهچیز را به هم میریزم و پیکر مادرم را برمیدارم و خودم برای کارهای دفنش اقدام میکنم!
آن 2 روز برای ما 2 سال گذشت. از صبح میرفتیم و پشت در غسالخانه میایستادیم به انتظار تا ببینیم چه اتفاقی برای پیکر مادرمان میافتد. آنجا بود که با طلبههای داوطلبی که برای کارهای کفن و دفن فوتشدگان کرونا به بهشت معصومه (س) آمدهبودند، آشنا شدم. کسی که ما را در آن شرایط تا حدی آرام کرد، سرپرست گروه طلاب، حاج آقا "جلیلی" بود. ایشان کنار ما آمد و گفت: "شما که تا الان صبر کردهاید. کمی دیگر صبوری کنید تا نتیجه تست مادرتان بیاید. از آن طرف، ما هم داریم تلاش میکنیم برای اینکه شرایط غسل عزیزان شما را فراهم کنیم."»
حضرت زهرا (س)، خادمهشان را تنها نگذاشتند
«روز وفات حضرت زینب (س) بود که خبر دادند به لطف خدا شرایط برای غسل فوتشدگان کرونا فراهم شده. نمیدانید وقتی این خبر را شنیدیم، چه حالی شدیم. انگار دنیا را به ما دادند. اصلاً در یک لحظه، آرام شدیم. ما از ساعت 7 صبح پشت در غسالخانه بودیم با یک امانتی. حدود 18 سال قبل و بعد از سقوط صدام، من جزو اولین کسانی بودم که به زیارت کربلا رفتم. از آنجا برای خودم و پدر و مادرم کفن تهیه کردم. غیر از تبرک کردن آن کفن به حرم امام حسین (ع) و حرم حضرت ابوالفضل (ع)، بعدها مادر خودش هم آن کفن را در سفر حج همراهش برد و در حرم پیامبر (ص) و خانه خدا هم تبرکش کرد. خب، ما دلمان میخواست مادر را با آن کفن، مهیای دفن کنند اما در آن شرایط واقعاً حساس، وقتی شنیدیم برای تمام فوتشدگان کرونا کفن تهیه شده، دیگر اصرار نکردیم. اما خواست خدا بود که سر ظهر، آقای جلیلی بیرون آمدند، مرا صدا زدند و گفتند: "اندازه کفنها، یک اندازه مشخصی است. از قسمت خواهران اطلاع دادند این کفن برای مرحوم مادرتان مناسب نیست. میتوانید کفن خودتان را بدهید."»
علی گایینی همراه با اهالی هیئت در شهر مقدس کربلا
حتی در اوج غم هم میشود لبخند زد. برای خانواده مرحومه «وجیهه دروازهبان»، آن لحظه در پشت درِ غسالخانه، لحظه تلاقی شادی و غم بود و برای چند ثانیه به آنها مجال لبخند زدن داد: «میدانید، مادرم کنیز حضرت زهرا (س) بود. 32 سال در تمام ماه محرم و صفر، غذای نذری ایستگاه صلواتی مسجد "امامت" در خیابان روبهروی حرم حضرت معصومه (س) و هیئتهای "اُخت الرضا (ع)" و "امام حسن عسکری (ع)" را مادر میپخت. مادرم همه بچههایش را حسینی تربیت کرد و حالا افتخار همه ما این است که خادم مجالس امام حسین (ع) هستیم. آن لحظه احساس ما این بود که اهل بیت (ع)، خادمهشان را تنها نگذاشتند و با عنایتشان کمک کردند کارهای غسل و کفن و دفنش به خوبی انجام شود. و این برای ما بسیار دلگرمکننده و آرامشبخش بود.»
علی گایینی نفسی تازه میکند و در ادامه میگوید: «برای تدفین مادر هم، ما تنها نبودیم. ما یکی از طایفههای بزرگ در قم هستیم و کلی قوم و خویش داریم. اما هیچکس از اقوام برای تشییع و تدفین مادرمان نیامدند و ما هم واقعاً در این شرایط گلایهای نداریم. اما با حضور تعداد بسیار زیادی از اهالی هیئتهایی که مادر یک عمر در آنها خدمت کردهبود، مراسم تشییع باشکوهی برای مادرمان برگزار شد.»
قیامت را به چشم دیدیم اما طلبهها فرشته نجاتمان شدند
«ما در آن 2 روز در بهشت معصومه (س)، قیامت را به چشم دیدیم. شاهد بودیم چطور آدمها از همدیگر فرار میکردند. دیدیم خانوادهها از عزیزانشان و حتی بچهها از پدر و مادرشان دوری میکردند. شاید باورتان نشود اما پیکرها غسل دادهشده و کفنشده، در بیرون از غسالخانه قرار داده شدهبود اما خانواده آنها نمیآمدند پیکر را تحویل بگیرند! نمیدانید چه غربتی بود. هرکدام از اموات نهایتاً با حضور 2، 3 نفر تشییع میشد. یکی از بزرگترین سرمایهدارهای قم با کلی ثروت هم در بین این فوتشدگان کرونا بود. اما حتی خانواده خودش هم برای تشییع و تدفینش نیامدند. اما در همان شرایط سخت و سنگین و در آن قیامت دنیا، این طلبهها بودند که داوطلبانه آمدند و فرشته نجات ما و خانوادههایی مثل ما شدند.»
طلبه های داوطلب در غسالخانه ویژه فوت شدگان کرونا در بهشت معصومه(س) شهر قم
علی آقا دنبال واژه میگردد برای بیان قدرشناسی خود و خانوادهاش از کار بزرگ طلبههای داوطلب در بهشت معصومه (س) و اینطور ادامه میدهد: «خدا پدرشان را بیامرزد. هرکجا مینشینم، از کار بزرگ طلبهها میگویم. آقایان طلبه را گاهی نشان میدهند، اما نمیدانید خانمهای طلبه در این شرایط در بهشت معصومه (س) چه کار ارزشمندی انجام میدهند. باور کنید این خانمها خیلی سن داشتهباشند، نهایتاً 22، 23 سالهاند. بسیار جواناند اما خیلی وجود دارند. طلبههایی که داوطلب غسل و کفن فوتشدگان کرونا هستند، خیلی انسانیت دارند. اصلاً همهچیز تماماند. شوخی نیستها. جان آدمیزاد، عزیز است. با اینهمه تبلیغات منفی که درباره کرونا میشود، این طلبههای خانم و آقا، با علم به اینکه خطر وجود دارد و ممکن است در اثر غسل و کفن کردن فوتشدگان کرونا، خودشان هم مبتلا شوند، آگاهانه آمدند و با وجود تمام زخم زبانها داوطلبانه مشغول خدمت شدند؛ درست مثل مدافعان حرم.
یادتان میآید به مدافعان حرم هم تهمت میزدند به خاطر پول به سوریه و عراق میروند و میجنگند. اما من خودم با مدافعان حرم برخورد داشتم و دیدم چقدر خالصانه جهاد میکنند. اصلاً چه مقدار پول میتواند با ارزش جان انسان برابری کند؟ در شرایطی که خانواده فوتشدگان کرونا هم جرات نمیکردند سمت پیکر عزیزانشان بروند، یک عده آدم خوب وارد این میدان سخت شدند. واقعاً به زبان نمیشود از کار بزرگ این طلبههای بزرگوار تشکر کرد. اصلاً وقتی خبر دادند برای مادرمان غسل انجام میشود، بهترین حس دنیا به ما دست داد. کاملاً آرام شدیم و دیگر اشک نریختیم.»
کاش تعدادشان بیشتر بود، آن وقت امام زمان (عج) میآمد
«نمیدانید مادرمان چقدر برای ما عزیز بود. ما یک خانواده سنتی هستیم. هر روز صبح میآمدیم پیش مادر و پدر، از ساعت 6 تا 7 پیش آنها بودیم و کنارشان صبحانه میخوردیم و بعد میرفتیم سر کار. شب هم همراه خانوادههایمان میرفتیم پیششان. شاید خود طلبهها هم ندانند با انجام غسل و کفن و دفن شرعی و محترمانه مادرمان، چه لطف بزرگی در حق ما کردند و چه آرامشی به ما هدیه دادند. ما از دور، شاهد دفن مادر هم بودیم و همین که الان میدانیم مادرمان در کدام قطعه و ردیف دفن شده و میتوانیم سر مزارش برویم و دلی سبک کنیم، خیلی برایمان آرامشبخش است.»
علی گایینی برمیگردد به روز 20 اسفند و لحظات بعد از بدرقه مادر به مقصد آخرین سفر و میگوید: «بعد از انجام کارهای تدفین، برگشتم پشت در غسالخانه. حاج آقا جلیلی را صدا زدم و ایشان هم با اینکه خیلی سرشان شلوغ بود، آمدند. خیلی تشکر کردم و گفتم: "واقعاً کار بزرگی کردید. خدا واقعاً شما را برای این روزها برای ما نگهداشته است. حاج آقا! از جان عزیزتر که ندارم. جانم را هم بخواهید، برایتان میدهم. تمام زندگیام را میفروشم و هدیه میدهم به شما و این طلبههای عزیز." کار من دامداری است. به حاج آقا گفتم میخواهم گوسفند بیاورم و برای سلامتی خواهران و برادران طلبه قربانی کنم. اما ایشان لبخند زدند و گفتند شرایط برای این کار مناسب نیست.»
حالا بغض میدود وسط کلمات پسر کوچک خانواده گایینی و جملاتش به آخر نرسیده که صدایش به گریه بلند میشود: «واقعاً هرچه از کار بزرگ این طلبهها بگوییم، کم است. واقعاً آدم عادی نمیآید چنین کاری انجام دهد. خیلی باید ایمانت قوی باشد و به خدا وصل باشی که پیشقدم شوی برای این کار. کاش تعداد آنها بیشتر بود، آنقدر که شرایط برای ظهور امام زمان (عج) فراهم میشد. واقعاً آمدن این ویروس، یک بلاست. واقعاً دیگر سختتر از این نمیشود. دیگر خود آقا (عج) باید بیایند و کمکمان کنند. من در زندگی سختی زیاد دیدهام اما این شرایط، سنگینترین موقعیت برای من بود. ما واقعاً مردیم و زندهشدیم...»
فتوای آقای خامنهای، نظرم را نسبت به نظام عوض کرد؛ حالا جانم را هم بخواهند میدهم
یک نام در صحبتهای علی گایینی مدام تکرار میشود؛ «آقای خامنهای». روایتش از ماجراهای غسل و تدفین مادرش در روزهای سیاه کرونایی را از هر طرف شروع میکند، به نام رهبری میرسد. دست آخر، حرفهایش را خلاصه میکند و میگوید: «من این روزها ارادت خاصی به آقای خامنهای پیدا کردهام. حیف که خیلی دیر ایشان را شناختم. کاش زودتر از اینها مریدشان میشدم.»
در سکوت به حرفهایش گوش میدهم و منتظر میمانم خودش از دلیل حسوحال جدیدش بگوید. مکثش طولانی نمیشود و در ادامه میگوید: «راستش را بخواهید، دل من با این نظام و حکومت، چندان صاف نبود. یعنی نظر مثبت و نگاه خوبی نداشتم اما حکم و فتوایی که آقای خامنهای درباره احترام به پیکر فوتشدگان کرونا دادند، کاری کرد که حالا خیلی حس خوبی به این نظام دارم و برای این نظام و برای آقای خامنهای، اگر لازم باشد، جانم را هم میدهم.
میدانید، تنها کسی که درد مردم را در این شرایط سخت درک کرد، آقای خامنهای بود. فقط آقای خامنهای بودند که آمدند وسط میدان و با آن فتوا به همه یادآوری کردند باید به پیکر فوتشدگان کرونا احترام گذاشتهشود و حتی اگر سخت هم باشد و هزینه زیادی هم بطلبد، باید برای غسل دادن آنها تلاش شود و با احکام شرعی دفن شوند. این، خیلی کار مهمی بود. مردمداری یعنی همین. یعنی در وقت سختی در کنار مردم بودن. خود من وقتی این حکم را شنیدم، آرام شدم. دیگر دلیلی برای گریه کردن نمیدیدم. واقعاً خدا پدر و مادر آقای خامنهای را بیامرزد. نمیدانم اگر ایشان وارد عمل نمیشدند، چه بر سر ما میآمد. ایشان و دوستانش (همان طلبهها) به داد ما رسیدند. وقتی برای تشکر از حاج آقا جلیلی رفتهبودم هم گفتم: من که نمیتوانم برای تشکر پیش آقای خامنهای بروم. اما شما اگر رفتید، از جانب من، ایشان را ببوسید.»
برای شفای برادرانم، نذر «ماسک» کردم
در پایان گفتوگو، از حال این روزهای برادرانش که میپرسم، علی آقا نفس بلندی میکشد و میگوید: «آقا هادی بعد از یک هفته استراحت در خانه، خدا را شکر خوب و سرپا شد. آقا مهدی اما باید قرنطینه میشد و تحت مراقبتهای خاص قرار میگرفت. خدا را شکر همه این مراقبتها بهخوبی در خانه از ایشان شد و دوره سخت بیماری را گذراند. الان با اینکه هنوز در قرنطینه است اما الحمدلله حالش بسیار خوب است.»
به گزارش بسیج، برادر کوچکتر در روزهای سختی که بر خانواده گذشت، از هیچ کاری برای آنها و بهویژه دو برادرش دریغ نکرده و البته حواسش به محدودهای فراتر از خانواده هم بوده: «برای شفای برادرهایم، نذر کردم ماسک تهیه کنم و در اختیار هممحلهایها قرار دهم. با توجه به کمبود ماسک، با پرداخت هزینه لازم، به فعالان ایستگاه سلامت سر خیابانمان سفارش دوخت ماسک دادم و آنها هم ۴۵۰۰عدد ماسک دوختند و بین هممحلهایها توزیع کردند.»
انتهای پیام
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار