مولای من اکنون غریبی مان بیش از گذشته بر شانه هایمان سنگینی می کند با بلائی که سخت جهان را در برگرفته است.
کد خبر: ۹۲۳۰۹۹۴
|
۲۰ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۲:۵۵

به گزارش خبرگزاری بسیج از آذربایجان شرقی، بهار است و باران می بارد و دلتنگی هایم سر بر شانه هم پریشان، در درونم آتشی بی قرار زبانه می کشد چنان که اشک هم نمی تواند از تب جانکاه آن بکاهد و ندبه ها از ضجه های جان سوزم، مولای من!

نمی دانم کجا باید سراغت را بگیرم و چگونه فریادت کنم آن هم در بی قراری بهاری که شکوفه ها غریبانه بر شاخسار درختان جوانه می زنند.

مولای من اکنون غریبی مان بیش از گذشته بر شانه هایمان سنگینی می کند با بلائی که سخت جهان را در برگرفته است.

آقا و مولای من نمی دانم چگونه بخوانمت ولی می دانم به فريادمان می رسی در کوچه پس کوچه های شهر و در لحظه هایی که درمانده می شویم از انبوه غمی که بر زمین ناباورانه فرو می آید.

مولای من ببین چگونه زمزمه عاشقانی هستی که بر مدار شهدا رسم مردانگی مشق می کنند تا غمخوار و یار و یاور مردم باشند.

عاشقانی که لباس خدمت بر تن کرده اند تا مرهم زخم باشند و محرم راز، همچون ستارگانی که شب های عملیات در استغاثه هایشان با «یا صاحب الزمان(عج) ادرکنی» معبر شهادت گشودند.

رقیه غلامی

ارسال نظرات
پر بیننده ها