به گزارش خبرنگار بسیج، نوروز سال گذشته و امسال به دلیل وجود شرایط خاص و رعایت پروتکلها اغلب افراد در خانه مانده و از دید و بازدیدهای مرسوم سالهای پیش خبری نیست. همین موضوع، فرصتی فراهم میکند تا این رسانه برای مخاطبان ایام تعطیل، کتابهایی را برای مطالعه با عنوان «ریز مطالعه» پیشنهاد دهد.
در این مجال به رمان «عاشق داعشی من» نوشته هاجر عبدالصمد با ترجمه مهدیه داوودی میپردازیم و برای نوروز ۱۴۰۰ پیشنهاد میکنیم.
«عاشق داعشی من» تلاش میکند جنایتهای آشکار داعش را در سایه داستانی عاشقانه روایت کند و از این رهگذر برخی مسائل جامعه را از نگاه زنی مطلقه به چالش بکشد.
این داستان روایت دخترانی است که با سرخوردگی از ظلم و بیداد جامعه در دام اندیشههای مسموم داعشی گرفتار میشدند. زمانی دیر به حقیقت ماجرا پی میبردند. زمانی که در دست عدهای انساننمای وحشی گرفتار شده بودند.
لیلی در زندگیاش با مشکلات زیادی روبهرو است که سمیره، دوستش پیشنهاد پیوستن به داعش را میدهد، او با چیزهایی که میشنود متقاعد میشود که به این گروهک بپیوندد. اول کار همهچیز جالب و حتی محترمانه است اما در پس پرده این گروهک چیزهایی است که کمکم هویدا میشود حوادث تهدیدکنندهای که زندگی لیلی و خانوادهاش را هدف گرفته است.
در بخشی از کتاب «عاشق داعشی من» میخوانیم: روز سفر رسید و دخترها سوار جیپ شدند و مصطفی تا فرودگاه بردشان. معلوم نبود در آخر چهچیزی منتظرشان باشد.
هواپیما در فرودگاه استانبول بهزمین نشست. دخترها هرچه امسلمان یادشان داده بود انجام دادند و کمکم به خانه امبلال رسیدند، او که معلوم بود منتظرشان بوده، به دخترها خوشآمد گفت، بعد بردشان به اتاق پذیرایی.
دو تا دختر دیگر هم آنجا نشسته بودند، امبلال گفت: بفرمایین! این هاله و اون هم حیاه است. از تونس اومدن. باهم گپی بزنید تا من براتون چیزی آماده کنم، حتماً خیلی گرسنه هستین.
دخترها بعد اجازهای که امبلال صادر کرد، باهم آشنا شدند، فهمیدند حیاه مترجم زبان فرانسوی است، ولی هاله کارشناس مدیریت بازرگانی و البته بیکار!
لیلی گفت: شما چجوری از تونس تا اینجا اومدین؟
حیاه گفت: برادران داعشی برای ما توی لیبی ویزای کار جور کردند و ما اول رفتیم لیبی، چند روزی اونجا منتظر موندیم و بعدش با هواپیما اومدیم ترکیه. الآن هم که خونهٔ امبلالیم.
الان چند روزی میشه که اینجا منتظریم، بهمون گفتن یه نفر قراره از مصر بیاد و راهنما بشه و ما رو ببره سوریه.
دخترها دور میز غذاخوری نشستند. میز پر از خوراکیهای خوشمزه ترکیهای بود. امبلال تا میتوانست کاری کرد به دخترها خوش بگذرد و به آنها گفت پسرش هم یکی از مردان داعش است و قرار است بیاید و آنها را به انطاکیه ببرد.
بعد از غذا، امبلال بهشان گفت به اتاقها بروند و استراحت کنند و تا زمان رفتن همانجا بمانند. دخترها هم گوش کردند، رفتند و خوابیدند تا برای سفری طولانی و سخت آماده شوند.
دم غروب، بلال آمد تا دخترها را ببرد. بلال قبل از خروج از خانه، بهشان گفت:
اگه کسی ازتون پرسید اینجا چهکار میکنید، فقط بگید گردشگرید و منهم راهنماتونام. دولت ترکیه این روزها خیلی سختگیر شده، ازتون میخوام خونسرد باشید، خیالتون راحت، من کارت راهنمای گردشگری دارم و میخوام شما رو به انطاکیه ببرم.