وقتی تمام مردان یک خانه به جبهه میروند
خبرگزاری بسیج از آذربایجان شرقی، مهری هاشم زاده؛ او، «ربابه شریف نجد علامه» مادر سه شهید دفاع مقدس است که همسر جانبازش «حاج بهمن کرمی(جانباز 45درصد)» را نیز در سال 99 به دیار ابدی بدرقه کرده است؛ بانویی که هنوز هم با صلابت ایستاده تا صبر و اخلاص تا به مادران امروزی گوشزد کند.
بانو ربابه از دوران عزیمت فرزندانش به جبهه میگوید اما نه پشیمان است و نه ناراحت از اینکه همسر و یکی از فرزندانش جانباز شده و سه فرزند رشیدش نیز در دفاع از میهن به شهادت رسیدهاند، او تاکید میکند: تاریخ با شوخی به دست نیامده و وطنمان با همین خونهاست که امروز مقتدرانه ایستاده است.
او به جایگاه فرزندانش افتخار میکند و میگوید: خداوند متعال در وجودم صبر و قدرت عجیبی قرار داده بود و زمانی که فرزندانم عازم جبهه میشدند، هرچند بخشی از وجودم کنار آنها بود اما دلشاد بودم که به وظیفه شرعی و ملی خود عمل میکنند.
او با بیان اینکه در ابتدا همسرم "حاج بهمن کرمی، " که شاغل آموزش و پرورش بود، عازم جبهه شد و در بحبوحه جنگ، در سال 62 پایش روی مین رفته و قطع شد، اضافه میکند: در حالی که پدر در جبهه بود فرزندانش نیز یکی پس از دیگری به میدان آمدند تا همزمان پدر و چهار فرزندش سیروس، رسول، اکبر و اصغر در دفاعی مقدس، دوشادوش یکدیگر از مام میهن دفاع کنند.
بانو ربابه با تاکید بر اینکه با عزیمت همسر و فرزندانم به جبهه، من نیز سعی میکردم پشت جبهه را نگهدارم و هر چه در توان داشتم در این مسیر گذاشتم.
او یادآور میشود: اینگونه بود که سیروس 16 ساله فرزند بزرگ خانواده بعد از مجاهدتهای فراوان در سال64 در عملیات والفجر8 به شهادت میرسد.
این مادر شهید با بیان اینکه فرزندانم راه درست و باارزشی را در پیش گرفته بودند و من عهد کرده بودم که با شهادت فرزندانم گریه نکنم و گریه هم نکردم، ادامه میدهد: لحظه شهادت فرزندانم نیز حالم دگرگون میشد و به نوعی الهام میشد که یکی از فرزندانم شهید شده است.
غم، صورت زیبای مادر را پوشانده، اما هنوز هم آرام و صبور است و به شهادت اولین فرزندش اشاره میکند و میگوید: در جریان شهادت سیروس هم بدون اینکه کسی خبری بدهد، خبردار شدم و قبل از شهادت سیروس، در خواب به من گفته شد که "محمدت" دیگر مهمان ما شده که تو آن را سیروس صدا میزنی. بعد از این خواب، خبر شهادت سیروس را آوردند.
او، نفس عمیقی کشیده و سرش را پایین میاندازد و به آرامی به شهادت رسول، فرزند دوم خانواده اشاره میکند و میگوید: هنوز یک سال از شهادت سیروس نگذشته بود که دوباره حالم دگرگون شده بود، هیچ طاقتی روی پاهایم نداشتم و انگار همان آدمی نبودم که هر روز زمان اذان بیدار شده و حیاط را آب و جارو میکردم، در همین حال نذار، پارچه سیاه روی دستانم گذاشتند. بسیار آشفته حال بودم، به آهستگی برخاستم و تازه متوجه شدم که صبح شده است. وضو گرفتم و دعا کردم و یاسین خواندم وخدا قدرت داد خانه را سامان دادم و خبر رسید که رسول هم سرش از تن جدا شده و شهید شده است.
بانو ربابه به لحظه شهادت اصغر که فرزند چهارم خانواده بود نیز اشاره کرده و میگوید: درست یک هفته مانده بود که قطعنامه 598 شورای امنیت تصویب شود که سیروس، فرزند شهیدم به خوابم آمد و گفت: «مادر وقت خواب نیست، برخیز که اصغر نیزبه جمع ما ملحق شده است.»
او در ادامه سخنانش با تاکید بر اینکه شکرگزار خداوند هستم و او همه چیز به من داده، خودش را، قرآناش را و مسجدی که با تلاش فراوان و با عنایت الهی و نظر فرزندان شهیدم بنا کردم تا محفل تربیت و آموزش قرآن باشد.
او در حالی که دلتنگی و غم نبود سه فرزندش را در سینه دارد اما با امیدواری از تولد دوفرزند دیگرش عادل و احمد سخن گفته و ادامه میدهد: هرچند سه فرزندم را رهسپار دیار ابدی کردم اما دوباره خداوند عادل و احمد را به من هدیه داد و فقط خدا میداند که در چه شرایطی به دنیا آمدند. من از فرزندانم خیرو برکت فراوانی در زندگی دیدم و همواره در کنارم هستند.
آری بانو ربابه، مادر صبور دیروز و امروز، آینهی تمام نمای ایثار و صبر است و زمانی که پیکر خونین فرزندش را آورده بودند با مهر و ابهت مادرانه و با روحیهای زهرا(س) گونه و زینب(س) گونه به سخنرانی ایستاده و گفته بود: هرگز از مقاومت و دفاع خسته نشوید که ما یاران اباعبدالله الحسین(ع) هستیم، فرزند شش ماهه امام ما شهید شد اما هرگز درمقابل هجمههای دشمن قد خم نکرد.
جامانده از برادرها
اکبر کرمی، فرزند سوم خانواده نیز از همان ابتدا همراه پدر و برادرانش در جبهههای حق علیه باطل حضور داشته و به قول خودش از قافله شهدا عقب افتاده، اکنون جانباز شیمیایی است، او نیز در کنار مادر ایستاده و در مورد شهادت برادرانش میگوید.
او با بیان اینکه سیروس برادر بزرگمان در عملیات ولفجر 8 شهید شده و ترکش به سر او اصابت کرده است، اضافه میکند: او تنها یک خال برصورتش داشت که گلوله دقیقا روی آن اصابت کرده و او را به فیض شهادت نائل آورده بود.
در حالی که بغض گلویش را گرفته و اشک سراسر چهرهاش را پوشانده، به ماجرای شهادت برادرش رسول نیز اشاره کرده و ادامه میدهد: به دنبال شهادت یکی از دوستان نزدیکم "اسماعیل قهوه چیان" در عملیات کربلای ۵، در خستگی و ناراحتی به خواب رفته بودم که در عالم رویا دیدم جمعی از شهدا لباس سفیدی پوشیده و با سرعت میروند؛ برادرم رسول هم بینشان بود و کنار اسماعیل؛ بیدار که شدم به هوای همین خواب به دنبال برادرم که از نیروهای اطلاعاتی بود رفتم، اما گفتند که رسول و یک رزمنده دیگر رفتهاند آب بیاورند، به دنبالش رفتم که در سه راهی مرگ، دو عدد مینی کاتیوشا شلیک شد.
حاج اکبر با گفتن این روایت، بغض دوباره شکست و نفسهایش را عمیقتر کشید، او ادامه داد: در همین حال من با موتور در حال حرکت بودم که موج انفجار مرا بر زمین انداخت و همینطور که بر زمین افتاده بودم بوی عطر مخصوص رسول به مشامم رسید، با خود گفتم نکند رسول باشد؛ به دنبال بوی عطر بودم که که متوجه شدم سری از بدن جدا شده و آب بر رویش میریزد، جسم در حال جان دادن بود که بازوانش را محکم گرفتم؛ کارتش را نگاه میکردم، او رسول بود، برادرم.
این جانباز سرافراز به شهادت فرزند سوم خانواده نیز اشاره کرد و گفت: درست یک هفته مانده بود که قطعنامه 598 شورای امنیت تصویب شود که برادرم اصغر در منطقه ماووت به شهادت رسید؛ قطعنامه که تصویب شد حال و روز خوشایندی نداشتم و درست یک هفته در رختخواب افتاده بودم.
او دفاع مقدس را به دانشگاهی هشت ترمه تشبیه میکند و قبول شدههای این دانشگاه شهدا و مردودیها نیز همانهایی هستند که از قافله شهدا عقب افتادند و ادامه میدهد: آنانی که رفتند به آرزویشان رسیدند و آنانی که ماندند هر روز در رنج و عذابند.
او با بیان اینکه پدر و برادرانم همگی به عنوان بسیجی در جبهه حضور داشتیم و رزمندهها مرا اکبر لودرچی صدا میکردند، میگوید: سنگرساز بی سنگر جبههها بودم و منتظر بودم که سومین شهید خانواده باشم اما اصغر که کوچکتر از من بود جام شهادت را نوشید و من جاماندم.
این جانباز سرافراز دفاع مقدس که به مدت 47 ماه در جبهه حضور داشته، در عملیاتهای والفجر8، کربلای 5، نصر 7، بیت المقدس 2، نصر 10 جهاد کرده و به مقام جانبازی نائل آمده است.
خانواده شهیدان کرمی جزو معدود خانوادههایی است که همزمان پنج عضو آن در عرصههای مختلف جنگ تحمیلی به میدان آمده و با خون و غیرت و خود، از میهن اسلامی دفاع کردند.
مردم مراغه این خانواده ایثارگر را به خوبی می شناسند و حتی کوچه و بلوارهای شهر نیز به نام این شهیدان مزین شده تا گواه باشد که جانها و جوانها دلیر رفتند تا امروز آرامش و امنیت در جای جای ایران اسلامی به اقتدار سایه اندازد.