شور و شوق حضور در عملیات دلگرم کننده در برف و سرما
به گزارش خبرگزاری بسیج از آذربایجان شرقی، یکی از جلوههای زیبای حماسه دفاع مقدس شور و اشتیاق فراوان و غیرقابل وصف هموطنان اعم از پیر و جوان برای اعزام به جبههها و خصوصا شرکت در عملیاتها بود.
«مرغوب داداشزاده» رزمنده دوران دفاع مقدس و از فرماندهان پیشین لشکر ۳۱ عاشورا در کتاب «با یاد خاطرهها» اثر «رضا قلیزاده علیار» خاطرهای از این شور و شوق زیاد رزمندگان به شرکت در عملیات بیان کرده است:
زمانی که فرمانده گردان صاحبالزمان (عج) بودم، مدتی در پاسگاه زید خط پدافندی داشتیم. اوایل زمستان سال ۱۳۶۶ از سوی فرمانده لشكر ابلاغ شد هر چه سریعتر با کلیه نیروها و امکاناتمان به غرب کشور منتقل شویم؛ گرچه این تصمیم غیر منتظره به نظر میرسید اما حکایت از مأموریتی مهم یا به احتمال زیاد عملیات داشت.
برف و سرمای شدید مناطق غرب را گرفته بود. لشکر در موقعیت شهید اوهانی بندر «رحمانلو» در حاشیه دریاچه ارومیه مستقر شد. با وجود برف و کولاک، عملیات سخت و مشکل مینمود اما شور و شوق حضور در عملیات همه را نسبت به کارهای سخت و طاقتفرسا دلگرم میکرد.
به خاطر نزدیکی موقعیت شهید اوهانی به شهرهای مختلف آذربایجان نیروها مکرراً تقاضای مرخصی میکردند اما دیگر فرصتی نداشتیم و عملیات قریبالوقوع بود. با وجود اعلام لغو مرخصیها باز هم عدهای اصرار داشتند بروند مرخصی. همان روزها نیروهای گردان را نسبت به وضعیت حسّاسی که در آن قرار داشتیم توجیه کردم و گفتم: «برادران ما در شرایط ویژهای قرار داریم و لازمه همگی اینجا حضور داشته باشیم و هر وقت گفتند، برویم دنبال مأموریتمان بنابراین هیچکس حق مرخصی رفتن ندارد. اگر کسی بدون اجازه از موقعیت خارج شد، دیگر برنگردد و اگر هم برگردد تنبیه خواهد شد و اجازه نمیدهم در عملیات شرکت کند».
یکی از روزها مطلع شدم سه نفر از نیروهای گردان شبانه و بدون اجازه از موقعیت لشکر خارج شده و دوباره برگشتهاند؛ هر سه را به چادر فرماندهی خواستم دو نفرشان پیر بودند و یکیشان جوان، گفتم: «مگه نشنیدین که نباید از اردوگاه خارج بشین و اگر هم رفتین دیگه برنگردین؟ شما که بدون اجازه رفته بودین دیگه چرا برگشتین؟» رزمنده جوان جواب داد: «مشکلی برای برادرم پیش اومده بود و باید میرفتم حالا که برگشتم تصمیم با شماست... .» بیرون آن قدر سرد بود که آب دهن روی هوا یخ میزد گفتم «پابرهنه میری توی آب دریاچه و برمیگردی» حدود ۳۰۰ متر با دریا فاصله داشتیم و به نظرم سختترین تنبیه ممکن در آن برف و سرما برای یک رزمنده همین بود. به پیرمردها چیزی نتوانستم بگویم یعنی خجالت کشیدم. بسیجی جوان گفت: «برادر داداشزاده ده بارم بگی پابرهنه تا دریا میرم اما اجازه بدین توی عملیات شرکت کنم» این را گفت و راه افتاد سمت دریا.
لحظاتی گذشت و دیدم یکی از پیرمردها هم پوتین خود را درآورد و رفت سمت دریاچه با خودم فکر کردم این دیگر بیانصافی است هر سه نفر را صدا کردم و گفتم: «اگه شما بدون اجازه نمیرفتین کار به اینجا نمیکشید!» در جوابم گفتند: «ما برای هر نوع تنبیهی آمادهایم فقط ما را از شرکت در عملیات محروم نکنید».
اجازه دادم در عملیات باشند و چند روز بعد روی ارتفاع بلند «الاغلو» (ماووت عراق) حين عمليات بيتالمقدس ۲، شاهد رشادت و جانفشانی همین سه نفر بودم که جانانه جنگیدند.