چشم دشمن به بی حجاب کردن دختران سرزمینمان است
خبرگزاری بسیج؛ زنگ کلاس که خورد منتظر معلم جامعه شناسی بودیم، ناگهان معلم پرورشی وارد کلاس شد، به احترام ایشان از جا بلند شدیم وقتی ایشان تعجب ما را دیدند با چهرهای خندان گفتند: «دخترای گلم یک خبر خوب براتون دارم ما هم با اشتیاق فراوان منتظر بودیم تا خبر را بدهند خبر خوب ایشان رفتن به کربلای ایران یعنی راهیان نور بود با شنیدن خبر خیلی خوشحال شدیم و درپوست خود نمی گنجیدیم».
پس از رفتن معلم پرورشی دلم می خواست من هم به اردو راهیان نور بروم چراکه قبلاً درباره اش از دوستان و آشنایان شنیده بودم.
پس از تمام شدن مدرسه به خانه که رفتم به پدر و مادرم جریان را گفتم آن ها حرفی نداشتند؛ بخصوص پدرم که خیلی مشوق من برای رفتن بود، می گفت: وقتی که به آنجا رسیدی دلاوری های شهیدانمان را خواهی دید که ماجرای از خود گذشتگی آن ها همه جهانیان را متحول کرده است.
وقتی که روز رفتن؛ یعنی روز پنجشنبه فرا رسید صبح ساعت ۹راه افتادیم هرگز فکر نمیکردم این اردویی که قرار است بروم اینگونه در من تاثیر داشته و درس های مفیدی فرا گیرم.
ما در سفر پنج روزه به یادمان ها و مناطقی که شهیدانمان در آنجا به شهادت رسیدند تا ما امروز راحت بتوانیم در سرزمینمان زندگی کنیم رفتیم.
وقتی برای اولین بار وارد خرمشهر شدم بدون هیچ تعارفی بگویم؛ یک حس عجیب داشتم که نمی شود توصیفش کرد ما به مناطق زیادی رفتیم ولی یک منطقه بود که خیلی به نظر من عالی بود! می دانم که در هر وجب از این خاک ها برادرانمان جان خود را کف دست گرفته و برای دفاع از کشورشان و ناموسشان و اعتقاداتشان به جبهه جنگ رفته و جان خود را از دست داده اند.
منطقه ای که من به آنجا رفتم و خیلی به من درس داد علقمه بود در آنجا فهمیدم که ما در برابر شهیدان عزیزمان هیچیم هیچ ما که هستیم و آن ها که بودند.
وقتی راوی منطقه علقمه برایمان از شهدای غواص عملیات کربلای ۴صحبت می کرد در بین صحبت هایش گفت که در این رودِ اروند رود هر چیزی که در دلتان است را به این شهدا بگویید چون اینجا محل شهادت کسانی است که کوه غیرت کوه،دلاور مردی و.....بودند این شهدا هنوز زنده هستند و مارا می بینند پس سعی کنیم از آنان یاری بجوییم .
من بعد از تمام شدن صحبت های راوی کمی رفتم جلوتر و به اروند رود نزدیک تر شدم و با این شهیدان عزیز عهد بستم که با همراهی آن ها راهشان را ادامه دهم قطعا در یه جاهایی ما نمی دانم که چه خوب است چه بد از این شهیدان خواستم که کمک کنندهای من در همه حال باشند همچنین چیز دیگری که از تمام شهدای عزیز خواستم آن عاقبت بخیری خودم و خانواده و همه جوانان سرزمینم هست چون در روز های اردو راهیان نور که با آنان همسفر شدم شاهد مهربانی و دلِ صافشان بوده ام و می دانم که اگر پایَش بیافتد باز هم از سرزمینشان دفاع خواهند کرد.
اما امروز دفاع کردن فقط به معنای جنگ نظامی نیست ما باید با هر چیزی که باشد مثلاً مراقب چادرانمان باشیم چون امروزه تنها چیزی که دشمن چشمش به بی حجاب کردن دختران سرزمینمان است و اگر ما به این خواری تن دهیم یعنی خون شهیدانی را که برای دفاع از ناموسشان رفته اند را پایمال می کنیم ما باید ادامه دهنده راه حضرت فاطمه (س) باشیم.
از شهیدان خواستم که مراقب ما جوانان و آینده سازان این سرزمین باشند تا ماهم مثل آن ها در راه حق قرار گیریم.
شهیدان، پیامبران را الگوی خود قرار داده بودند و ما بایدشهیدان و پیامبران را الگوی خود قرار دهیم تا ان شا الله راهی را که شهیدان پیموده اند ما ادامه دهنده آن راه باشیم.
فتح المبین، طلاییه، علقمه، یادمان های شهیدان عزیز مکان هایی هستند که هرکسی نیاز به کمک و هدایت شهیدان داشت من آن مکان ها را برایشان توصیه می کنم.
این داستان کوتاه تنها گوشهای از درس هایی بود که من بعد از دیدار با شهدا به دست آوردم. برنامه زنگی من برای بعد از سفر اردوی راهیان نور این است که با کمک خدا و شهدا به اهدافم برسم و از این به بعد من هم یکی از راویان آنان باشم و ماجرای از خود گذشتگی آنان را به گوش تمامی جهانیان برسانم به خواست خداوند.
آخرین حرف من طلب عاقبت بخیری همه مردم و بخصوص جوانان، از خداوند متعال و شهیدان عزیزمان هست.
اسرا قوامی