به گزارش خبرگزاری بسیج از گلستان؛ شهید غلامرضا اسدی عرب در سال 1331در دهستان گز روستای دشتی کلاته در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. 4 سالش بود که پدرش را از دست داد و سرپرستی او بر عهده مادرش قرار گرفت. در 6 سالگی به مدرسه رفت و در 17 سالگی پس از دریافت دیپلم وارد سپاهی دانش شده و در مناطق محروم مشغول تدریس شد. توجه به آن مناطق و دیگر موضوعاتی که مغایرت زیادی با مبانی اسلام داشت؛ تحّول جدّی در افکار و راه ومنش او به وجود آورد. کتاب و سخنرانی های دکتر علی شریعتی، شیخ احمد کافی، و حضرت امام خمینی ، ذهن وفکرش را بیش از پیش بر اوضاع کشور و جهان باز کرد ومحرّکی شد که توان و انرژی او در خدمت مبارزه فرهنگی و آگاهی رسانی به مردم به ویژه دانش آموزان مدرسه بر علیه رژیم وقت قرار گیرد. این موضوع او را در اندک زمانی کوتاه زیر ذره بین ساواک قرار داد و بازخواست و بازجویی هایی را برای او به همراه داشت. پس از پایان دوره سپاهی دانش به زادگاه خود بازگشت و شغل معلّمی را برگزید و دراین روزها جدّی تر به مبارزات خود ادامه داد. همزمان در دانشسرای تربیّت معلّم گرگان مشغول تحصیل بود و می توان گفت که اوّلین تظاهرات بر علیه رژیم در منطقه را وی به همراه دیگر دوستانش در آن دانشسرا سازماندهی کردند. در آن روزها از شرق استان مازندران و غرب استان گلستان فعلی هر محیطی که مردم پذیرا بودند، جلسات و سخنرانی هایی را در افشاگری رژیم شاه تشکیل می داد. و به طور گسترده نوارها و کتابهای دکتر علی شریعتی وحضرت امام (ره) را از تهران، بیشتر وقت ها سوار بر ترک موتور دوستش از کوره راهها به منطقه می رساندند ودر میان مردم توزیع می کردند. در جریان این فعّالیّت های آنها، گروهی به نام فدائیان اسلام شکل گرفت که فعالیت اصلی آن پخش اعلامیه، نوار، و کتاب و سازماندهی تظاهراتها بر علیه رژیم بود. غلامرضا چند مرحله بدست عوامل رژیم دستگیر و بازداشت شد؛ از آن جمله زمان آمدن فرح (همسر شاه) به گرگان.
در جریان حمله های وحشیانه وکشتار مردم بی دفاع به وسیله رژیم، غلامرضا و دوستانش قدری رویه ی جنگ های چریکی را در پیش گرفتند. در آن روزها او همواره با خود سلاح کمری حمل می کرد و معمولاً بخشی از اوقات خود را در حال ساخت مواد منفجره بود. عوامل رژیم همواره در پی ترور او بودند. روزی در شلیک های متقابل خیابانی در گرگان توانست از چنگال آنها بگریزد. آخرین سازماندهی وهماهنگی او برای ایجاد تظاهرات؛ شب 12 دیماه 57 بود. در آن شب مردم در انتظار آمدن غلامرضا وفرمان او بودند که یکی از دوستان خبر آورد که غلامرضا را شهید کردند همان شب او از گرگان با یکی از دوستان در حال بازگشت به محل بود که در سه راه بندرگز نارنجکی به درون ماشین وی پرتاب شد. گفته می شود که غلامرضا نارنجک را کاملا در آغوش گرفت تا به بغل دستی او آسیب نرسد و خود او نیمه ی بالای بدنش متلاشی شد. تشییع جنازه او با حضور گسترده ی مردم و شعار هایی بر علیه رژیم و با پرتاب سنگ بسمت پاسگاه ژاندارمری دهستان گز برگزار می شد که خانواده و دوستان نزدیک وی مردم را از این کار پرهیز دادند وگفتند نباید امروز خونی ریخته شود. اما ساواک فقط به شهادتش اکتفا نکردند در روز سوم این شهید، زمانی که مردم از مسجد خارج شدند ودر دستجات گسترده با شعارهای ضد رژیم به سمت میدان اصلی در حرکت بودند، گارد شاهنشاهی از گرگان آمدندومردم را به گلوله بستند که در جریان آن 38 نفر مجروح و8 نفر در دم به شهادت رسیدند که به جز یک نفر از بندرگز، بقیه از دیگر شهرهای گلستان ومازندران بودند.
غلامرضا جوانی پر انرژی وفعّال، خوش رفتار و در عین شوخ طبعی زیاد، متین، با ادب و با وقار بود، اوقاتی از وقت خود را به نقاشی می پرداخت در مدرسه و دانشسرا به کار تئاتر و روزنامه مشغول بود واغلب این هنرها را در جهت اهداف مبارزاتی خود استفاده می کرد. طبع شعر هم داشت وامروزه اشعاری از وی به صورت مرثیه و مداحی اهل بیت و سروده های انقلابی در دست دوستان و آشنایانش است. شجاعت وسخنوری او هنوز در بین نیروهای انقلابی ومذهبی مثال زدنی است وعلاوه برآن علاقمند به ورزش و فعّالیّت های کوهنوردی نیز بود. در دوران معلّمی دانش آموزان را به نماز وآموختن قرآن واحکام شرعی ترغیب می کرد و خود با آنان نماز جماعت می خواند و قرآن می آموخت و در پایان برای تشویق به آنان جایزه می داد.
«روحش شاد وراهش پر رهرو باد. »