به گزارش خبرگزاری بسیج از اردبیل ، دیدار از جانباز پاسداری که نفس هایش هنوز بوی جبهه میدهد و عجیب به این باور رسیده است که یک مجروح شیمیایی تنها مجروح نیست، بلکه سالهاست که در یک مظلومیت زندگی می گذراند و عجیب نفسهایش به سختی بالا می آید.
جانبازی که سرفه هایش سکوت سنگین مجامع بین المللی در قبال استفاده از سلاحهای شیمیایی را در هم می شکند.
"قهرمان فرهنگ"این جانباز شیمیایی که هنوز در حسرت روزهای جنگ قرار دارد و فرصتی میخواهد تا تنها یک ماه با همان دوستان و یارانش زندگی کند، میگوید: امروز در حالیکه 45 سال دارد حسرت 15 سالگی اش را میخورد، روزهایی که تا صبح با شهید فضل علی محمدی ها، با مهدوی ها و دیگران شب ها به راز و نیاز می پرداختند.
فرهنگ که متولد سال 49 است در دوره راهنمایی و در حدود 15 سالگی راهی جبهه جنگ شده، مادر و مادر بزرگش مخالفت میکردند چون میگفتند که پدر و برادرت در جبهه هستند و دیگر نیاز به تو نیست.
او میگوید: وقتی مخالفت آنها همزمان بود با حضور پدر و برادرم در جبهه جنگ، فرصت را غنیمت شمرده و برای اعزام نامنویسی کردم.
این جانباز ادامه میدهد که با سماجت، مادرم را راضی کردم که به جبهه بروم.
در حالیکه اشک در چشمانش حلقه بست میگوید: موقع اعزام از ساختمان عملیاتی که در ایستگاه سرعین بود مادر بزرگم که سیده بود گفت: تو را به جوانی علی اکبر قربانی می دهم که این سخن باعث شد دیگر رزمندگان نیز روحیه مضاعفی بگیرند.
رزمنده دفاع مقدس که در زمان جنگ قد نسبتا کوتاهی داشته میگوید: در شهر تبریز بودیم، عوض محمدی که مسئول اعزام بود همه را به صف کرد و افرادی که از نظر قد کوچک بودند از صف ها جدا میکرد ما هم برای اینکه اسممان در لیست باشد ساکهایمان را زیر پایمان قرار میدادیم تا بزرگتر به نظر برسیم.
قهرمان فرهنگ ادامه میدهد:از تبریز رهسپار دزفول شدیم چون عملیات ما خاکی و آبی بود دوره های فشرده شنا ترتیب داده بودند تا در شرایط حساس بتوانیم در آبها خود را برای مدتی تا رسیدن کشتی و قایق برای نجات ما حفظ کنیم.
میگوید: ما را به خاطر اینکه از دید رادارهای دشمنان دور باشیم و تحرکات ما را نبینند با یک کانتینر به مکان نامعلومی بردند، کانتینری که هوایی داخل آن نبود و بعد از طی مسیری پیاده می شدیم تا نفسی بکشیم باز دوباره سوار می شدیم تا اینکه به روستایی در 500 متری اروند رود رسیدیم روستایی که زیاد مواد غذایی به انجا نمیرسید و ما طی مدت 15 روزی که در آنجا بودیم با نان خشک و خرماهایی که در نخل ها مانده بود خود را سیر میکردیم.
فرهنگ از عملیات والفجر هشت و از زمانی که شیمیایی شد میگوید : 20 بهمن ساعت 10 عملیات شروع شد، فضای معنوی وصف ناپذیری داشت.21 بهمن در فاو و در اتوبان ام القصر ساختمان بتنی دشمن را که داخل آن نیز یک ساختمان بتنی دیگر و محکم تر از اولی با تجهیزات کامل به عنوان سنگر بعثی ها بود را تصرف کردیم. بچه ها به شوخی میگفتند عجب جایی برای خوابیدن پیدا شد. ساختمانی که چندین بار خمپاره زده شده بود و فقط قسمتی از دیوار خارجی آن کنده شده بود.
ادامه میدهد: یادم هست زورمان به جنازه ها نمیرسید بچه های 14، 15 ساله بودیم، جنازه ها را جابجا کردیم و البته جنازه هایی که از تبعه های اردنی گرفته تا کشورهای دیگر در آن حضور داشتند.
رزمنده دوران دفاع مقدس از پاتکهای دشمن میگوید و النهایه 25 بهمن روزی که عراقی ها از سلاحهای شیمیایی از گاز خردل و تاول زا استفاده کردند و فرهنگ که هم در نوبت صبح و هم عصر در دو نوبت شیمیایی شد.
بعد از این حملات رزمندگانی که شیمیایی شده بودند را به با اتوبوسی که نقش آمبولانس را داشت به عقب برگرداندند به طوری که در مسیر برگشت در سه نقطه استحمام کردند و با آتش زدن لباسهایشان به اهواز برگشتند.
پاسدار رزمنده میگوید: در اتوبوس که یک لحظه خوابیده بودیم بعد از بیداری دیگر هیچ کس هیچ جایی را نمیدید. چشم هایمان نابینا شده بودند که البته بعد از مدتها تقریبا بینایی چشم چپم خوب شد ولی چشم راستم نابینا ماند.
او ادامه میدهد: میخواستند مرا برای معالجه به آلمان ببرند و لی چون فضل علی شهید شده بود و ما هم باهم اعزام شده بودیم و میدانستم که خبر شهادت او به خانواده ما رسیده و فکر میکنند که من هم شهید شدم به آلمان نرفتم و در تهران بستری شدم.
فرهنگ کاندیدای پیوند ریه هست که البته اکثر متخصصین این پیوند را به صلاح نمیدانند و می گویند در افرادی که این کار صورت گرفته به فوت منجر شده است.
حسرت روزهای جنگ و حسرت روزی که دخترش به خانه خدا را رفت را میخورد که نه در رفت و نه در بازگشت نتوانسته او را همراهی کند.
او میگوید: تقریبا سال 68 بود که یک دکتر آلمانی در باره عوارض شیمیایی میگفت که این عوارض نه تنها درست نمیشود بلکه روز به روز عوارض بیشتری هم خواهد داشت..
او میگوید: نباید بگوییم جانبازان شیمیایی بلکه باید گفت مظلومین شیمیایی چرا که امروز به ظاهر یک فرد شیمیایی نگاه میکنند و به راحتی از آن میگذرند در حالیکه سخت ترین جانبازان شیمیایی ها هستند.
از مسئولان گلایه دارد و میگوید که هیچ چیز از آنها نمیخواهیم ولی وعده تو خالی ندهند تا لااقل باعث بدبینی در بین مردم نشوند.
او جوانان را به پشتیبانی از ولایت فقیه فرا میخواند و ادامه میدهد: امروز جنگ نرم دشوارتر از جنگ سخت است، امروز علاوه بر حجمه های خارجی حجمه های داخلی نیز سنگینی میکند و وجود رهبری با بصیرت را نعمتی برای جوانان میداند.
در پایان شعر شاعر شیرازی را که مقام معظم رهبری خوانده بود را تکرار می کند:
"ما سینه زدیم بی هوا باریدند از هرچه که دم زدیم آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند
و باز اشکهایی که از چشمانش سرازیر می شود.