درد دل هاي يك رزمنده/

همسرم، تنها کسی بوده كه از مشکلات جسمی من آگاهي دارد

هر سال که ماه شهریور فرا می رسد و به سالروز شروع آغاز جنگ نابرابر تحمیلی نزدیکتر می شویم، انگار برای من یک روز همچون تولد، ازدواج و یا پدرشدن در ذهنم تداعی می کند.
کد خبر: ۸۵۶۹۲۵۳
|
۲۵ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۳:۲۶

به گزارش خبرگزاری بسیج از پارس آباد، متن زیر توسط «محمود بهشتی» به ایمیل خبرگزاری بسیج از پارس آباد ارسال شده است:

به نام یکتای گیتی آفرین

هر سال که ماه شهریور فرا می رسد و به سالروز شروع آغاز جنگ نابرابر تحمیلی نزدیکتر می شویم، انگار برای من یک روز همچون تولد، ازدواج و یا پدرشدن در ذهنم تداعی می کند.

حقیر که از اهالی روستای زنگیر از توابع بخش مرکزی شهرستان گرمی هستم، زمان جنگ خانواده ما متشکل از هفت برادر و چهار خواهر، همچون سایر روستائیان به کشاورزی و دامداری مشغول بودیم.

بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران به فرمان حضرت امام خمینی(ره)، ۳ تن از برادران بزرگم که داری شرایط لازم بودند، وارد این سازمان شدند و پس ازشروع جنگ دو برادرم عازم میدان حق علیه باطل شدند. درآن سال که فقط ۱۳سال داشتم و کلاس دوم راهنمایی می خواندم، انصافا همه در تکاپو بودند که به خیل عظیم رزمندگان بپیوندند. روستای ما در یک حال وهوای دیگربود و به یاد دارم اولین شهید که ازمنطقه جنگی آورده شد، شهید فاتحی از روستای بابی کندی بود.

چند ماهی گذشت برادر کوچکم که درمنطقه جنوب بود، مجروح و به خانه بازگشت. سال ۶۱ که در سطح تحصیل سوم راهنمایی بودم راغب برای اعزام به جبهه بودم اما رضایت پدر لازم بود، اما با استفاده از موقعيت سرهنگ پاسدار عظیم دشتی و پسر شهید بزگوار غفور فاتحی توانستم برگ اعزام دریافت کنم. وجودی که کار روستا تمام شدنی نبود، اولین بار به منطقه کردستان شهر اشنویه جایی که یکی از برادرانم حضور داشت، اعزام شدیم و پس از سه ماه خدمت برگشتیم.

نیمه دوم سال ۱۳۶۲ بود که حدود ۲۰ نفر از بچه های روستا در پایگاه هر روز نقشه فرار به جبهه را می کشیدیم. من هم که قرار بود برای بار دوم اعزام شوم، مشکلی نداشتم و فقط مشکل کار و کمک به خانواده که آن هم پس از اعزام به نحوی حل می شد.

خلاصه پس از مشورت با گروه اعزامی از اهالی روستا، به منطقه جنوب اعزام شدیم و در آنجا پس از سازماندهی به گردان سیدالشهدا منتقل شدیم.

پس از دیدن رزمایش های لازم به منطقه عملیاتی خیبر اعزام و برای اولین بار در عملیات خیبر به همراه دیگر نیروهای لشگر۳۱عاشورا در این عملیات شرکت کرده و پس از اتمام مدت ماموریت دوباره به روستا بازگشتیم.

من و چند تن از دوستان نزدیکم عاشق جبهه شده بودیم و دو بار دیگر نیز بصورت بسیجی داوطلب اعزام شدیم، اما مجددا برای این کار شرایط را دارا نبودم. وقتی دیدم عرصه جبهه رفتن ما به دلیل کاغذبازی تنگ شده است، در مورخه 1364/4/20 به صورت پاسدار وظیفه درحالی که یک سال مانده به خدمت وظیفه قانونی ام، برگ اعزام ازسپاه گرمی گرفته وعازم لشگر۳۱عاشورا شدم. در حالی که می توانستم کمی صبر کرده و با اتمام جنگ، دریک گوشه از خاک ایران خدمت سربازی را انجام دهم.

با حکمت الهی از پیوستن به یاران شهید خود بازماندم و در مورخه 1366/4/20 از جبهه تسویه حساب کردم و علی رغم حضور حقیر با دوبار اعزام، پرونده دوران جنگی من مفقود شد.

آنچه که الان محرز و مورد تائید لشگر۳۱عاشورا و تیپ ۳۷حضرت عباس (ع) است، ۳۲ماه و ۱۳ روز حضور در لشگر مکانیزه عاشورا است.

با وجود شرکت در چندین عملیات مهم از جمله خیبر، والفجر۸، کربلای ۴و۵ و حضور در تمام مناطق آبی وخاکی در اوج جوانی، در طول این عملیات ها چندین بار مجروح و یا مناطقی که مورد اثابت مواد شیمیایی بود، حضور داشتم. با وجود حضور در منطقه شیخ صالح ایلام در هنگام بمباران شیمیایی و افتخار همرزمی با سردار شهید سید محمود بنی هاشم و سردار شهید رحیم واحدی در عملیات خیبر در هنگام بمباران، متأسفانه هم اکنون از سوی برخی نهادها اعلام می شود که حقیر شیمیایی نیستم.

سال ۸۸ بود که به بنیاد جانبازان شهرستان رفتم و به دلیل مشکلات خانوادگی علی رغم اینکه مدت ها سراغ پرونده جانبازی نرفته بودم، خواستار تشکیل پرونده جانبازی شدم.

خوشبختانه اوایل استقبال کرده و دو راه پیش روی من گذاشتند که یا از سپاه معرفی گرفته و پس از طی مراحلی، شمیایی بودن را بیاورم و یا باید صورت صانحه مجروحیت را پیدا کنم.

دوبار مرا به بخش تخصصی بیمارستان بقیه الله تهران فرستادند و پس از آزمایشات ریه، شیمیایی شدید من مورد تأیید قرار گرفت. از آن بیمارستان به کمیسیون پزشکی دراردبیل فرستادند که پزشک عمومی استان شیمایی حقیر را تأیید نکرد. مجددا به بنیاد شهید شهرستان گرمی مراجعه کرده و گفتم من در منطقه هورالعظیم از ناحیه کتف چپ مجروح شده بودم، و این بار هم گفتند باید صورت صانحه را تهیه کنم و یک نامه به بیمارستان شهیدبقایی اهواز دادند تا از آن طریق پس ازگذشته ۲۶ سال این برگه را تهیه کنم.

با صرف هزینه گزاف عازم خوزستان شدم و با تلاش و تحمل سختی فراوان پرونده ام را از بیمارستان فوق پیدا کردم که طی نامه ای به کمیسیون پزشکی اردبیل صراحتا از مجروحیت اینجانب درمورخه یاد شده براثراصابت ترکش به کتف چپ جهت مداوا به این بیمارستان آورده شده است. پس از تائید فرماندهی بهداری شمالغرب کشور، تقدیم بنیاد شهید گرمی کردم و بالاخره گفتند شما بروید دو یا سه روز دیگر جهت تعین درصد جانبازی اطلاع می دهیم.

پس از دوهفته انتظار زنگ زدند گفتند شما باید از یگان محل خدمت هم گواهی مبنی برحضورتان در تاریخ مذکور از لشگر۳۱عاشورای زمان جنگ بیاورید. مجددا عازم منطقه جنگی شدم که گفتند استان اردبیل را تفکیک کرده و به تیپ ۳۷حضرت عباس علیه السلام تحویل داده ایم. به استان برگشته و از سپاه استان پس از پیدا کردن پرونده حقیر، مجروحیت و اثابت ترکش را تأیید کردند.

حدود ۵ سال است که پرونده خود را تکمیل و به هر کجا که لازم بود تحویل دادم و با هر مسئولی لازم بود این وضعیت را در میان گذاشتم اما هیچ کسی جوابی نداده است. آیا واقعا به وصیت امام خمینی (ره) که فرموده بود «نگذارید ایثارگران به فراموشی سپرده شوند» عمل می شود. حقیر نمونه از جامعه ایثارگران با ۳۲ ماه حضور در جبهه نتوانستم از یک امتیاز ایثارگری بهرمند شوم.

حقیقتا خیلی سخت است یک رزمنده در تمام مناطق جنگی حضور داشته باشد ولی جامعه وی را قبول نکند. تنها کسی که همیشه از مشکلات جسمی من در مدت سال ها آگاه بوده همسرم است و واقعا از وی بابت زحماتش تقدیر و تشکر می کنم. مادرم همیشه دعا می کرد فرزندان خود در راه دفاع از مملکت شهید شوند، اما این افتخار نصیب من و برادرانم با وجود حضور همه خانواده در جبهه نشد.

راست گفت آهنگران نغمه سرای آن روز جبهه که «سبک بالان خرامیدند و رفتند، مرا تنها رها کردند و رفتند»

*محمود بهشتی (رزمنده و جانباز جنگ تحمیلی)

ارسال نظرات