به گزارش خبرگزاری بسیج از مشگین شهر، چقدر آرام شده بود گامهایش، دیگر یخهایش ذوب نمیشد، لرزهی
سختی به تنش افتاده بود. دیگر سری نداشت تا میان سرها بلند کند. غرورش شکسته بود،
همان غروری که بلندایی به طول 4811 متر را به خود اختصاص داده بود. دیگر جان ندارد
از بالای بلندی سلامی به دیار گرمش بفرستد، همان دیاری که غرور و گرمی و پیشرفت را
به رخ دیگران می کشید و اکنون راهی نامناسب، راهی ناعادلانه، راه زور، راه کج را
در پیش گرفته است.
دیگر افتخاری در خود نمیبینم با سربند یا علی گام
به هتک حرمت علیّون و فاطمیّون برداشتند. کاش میشد پایی داشتم تا چون جوانان
دیارم که طی چندین سال است که ترک دیار خود گرفتند، ترک وطن میگرفتم.
سبلان، دیگر غرورش اگر به ارتفاع 4811 متری بود آن
غرور تبدیل به تأسفی به همان متراژ شده است. دیگر روی سخن گفتم ندارم وقتی میبینم
از نیازمندان سوء استفاده میشود، نمیدانم چه رنگی بود، نمیدانم چه شکلی بود،
اما در طول سالهای وافری رنگ شخصیت و هویت را به خوبی شناختهام به خوبی مهر
تأیید اخلاق و رفتار هموطنانم را در آن دیدهام.
دیگر به عزت و شرففم سوگند نخواهم خورد؛ چراکه لکهای
کدر آلوهاش ساخته است. تنها این مردمم هستند که میتوانند این تیرگی را از نام پر
عزتشان بردارند.
سخن از اعتدال بود، سخن از تدبیر بود، سخن از امید
بود اما در پی عملکردی ناصالح سخن از ناعدالتی، سخن از ناامیدی از مردم شریف و سخن
از تدبیری ناصحیح به میان آمد.
چگونه میتوانم دوباره رنگ امید را بر علم زنم؟
چگونه میتوانم علیوار سخن گفته و رنگ دیگر برداشته
و عصای ناعدالتی بر دست گیرم؟
چگونه میتوانم بچههایم را در آغوش کشم و از آب خود
سیراب گردانم، در حالی که میدانم این آب گوارایم در راهی ناگوار صرف خواهد شد؟
آیا دوباره میتوانم دوباره مردمم را تکان دهم و آن
شعوری که میگویند لکهدار شده است دوباره گوارا سازم؟
بدانید پایندگی منِ سبلان به عزت و شرف شماها در
دامنم هست، اگر خاموشم نشان رضایتم از بچههایم است. مبادا شعلههایم فوران یابد و
جنگی در میان افتد. مبادا از گوشههای دور و نزدیک شعور مردمم را زیر سؤال برند.
مبادا بخاطر اندکی، کل را بر چوبهی سؤالهای دور از شأن برند.
دامنم افتخارش از شماهاست، افتخارم را با آبروی خود
حفظ کنید با شعور و عقل صحیح خود در این راه گام بردارید.