خبرهای داغ:

معرفی کتاب/ «مسافر سرآسیاب»

روایت هایی از دوران حیات و شهادت نریمان همتی
کد خبر: ۸۷۲۵۳۱۵
|
۲۰ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۶:۴۸

نسیم رضازاده جلفایی

منطقه‌ای که در آن خانه داشت، پیش از انقلاب معروف بود به «سرآسیاب». محله‌ سرآسیاب میانه. پس از انقلاب شد، شهید مطهری و بعدها شهید ناصر صفری. یک مدرسه راهنمایی به نام «ماندانا» هم در قسمت بالای این محله قرار داشت که پس از انقلاب به مدرسه‌ راهنمایی دخترانه‌ سمیه، تغییر نام داد. منزل‌شان تقریباً روبروی مدرسه دخترانه سمیه قرار داشت. سال 1344، در همین خانه‌ قدیمی و شاید زوار دررفته به دنیا آمد. نامش را نریمان گذاشتند.

می‌گویند پدرش این نام را برایش گذاشت. نریمان همتی. پدرش کارمند بهداری شهرستان میانه بود. نریمان دوران ابتدایی و راهنمایی را مانند بیشتر هم‌سن و سال‌هایش و شاید پرجنب و جوش و شلوغ‌تر از آن‌ها سپری کرد. هم‌زمان با تناور شدن جریان انقلاب او نیز رشد کرده، دل و عقل به حوادث آن سپرد. در دوران متوسطه هم‌زمان با تحصیل، فعالیت خویش را در انجمن اسلامی مدارس آغاز کرده تا سوم متوسطه، تحصیل را ادامه داد. کم‌کم داشت پشت لبش سبز می‌شد. پسری شده بود با موهای فرفری، سیه‌چرده و تا حدی شبیه عراقی‌ها. جثه‌ متوسطی داشت، با قدرتی فراتر از انتظار. پسر فریدون با آغاز جنگ، نمی‌توانست یک‌جا بند شود. دوست داشت راهی جبهه شود. این کار را هم کرد. رفت. رفت و در تیپ ذوالفقار(ادوات) سازمان یافت.

مدتی را در این تیپ مشغول بود تا این‌که پیش از آغاز عملیات والفجر 8، حمید اللهیاری(دوست و همشهری‌اش) معرف حضورش در واحد اطلاعات لشکر 31 عاشورا شد و در ادامه‌ عملیات به جرگه‌ نیروهای شناسایی درآمد. در منطقه‌ آموزشی قجریه به نیروهای گردان، آموزش غواصی می‌داد.

نریمان مدت‌زمان کمی را در جبهه بود ولی همین زمان اندک نیز کافی بود تا توانایی‌هایش بروز کند. او در منطقه‌ عملیاتی کربلای 5 مسئول تیم شناسایی بود. انصافاً هم خوب شناسایی کرد. آن‌هم در تاریکی شب. اگر مسیر را نمی‌شناخت که نمی‌توانست، درست شب عملیات(19 دی‌ماه 1365) معبری به آسمان بزند و نقطه‌ رهایی‌اش شود، شلمچه. هنوز کاملاً صبح نشده بود که هم‌رزمانش خبر این سفر را اعلام کردند. می‌گفتند؛ نریمان هم راهی شد. نریمان اصابت ترکشی را بهانه قرار داد و از هر چه زمین و زمان بود، برید و شد مسافر. مسافری از محله‌ی سرآسیاب. مسافر سرآسیاب.

***

این روزها که بحث شهدا و رزمندگان واحد اطلاعات عملیات داغ است و یادواره‌ای نیز، با عنوان یادواره شهدای اطلاعات عملیات، پنجم مرداد در تالار وحدت دانشگاه تبریز برگزار شد و همچنین به بهانه رونمایی از کتاب «مسافر سرآسیاب» مناسب دیدیم تا یکی از نقش‌آفرینان عملیات کربلای پنج را که برای خودش کسی بود در واحد اطلاعات، معرفی کنیم.

نریمان همتی. این جوان سیه‌چرده مدت‌زمان کمی را در میادین کارزار حضور داشت. حضوری اندک، ولی پررنگ. عاشق سرنیزه و جنگ‌های تن به تن بود. احمد بیرامی، از همرزمان نریمان در واحد اطلاعات، از علاقه‌ او به سرنیزه این‌گونه می‌گوید:

«بیکار هم که می‌شد، خودش را با تمرین‌های نظامی سرگرم می‌کرد و کار مورد علاقه‌اش پرتاب سرنیزه و چاقو بود. وقتی سرنیزه را می‌گرفت دست‌اش، انگار که کل دنیا را به او داده باشند، گل از گلش باز می‌شد. آن‌قدر در این کار تبحر پیدا کرده بود که هر هدف ثابت و متحرکی را به‌راحتی می‌توانست، بزند. کائوچویی را جایی نصب کرده، سرنیزه را به سمت‌اش پرتاب می‌کرد. گاهی هم از درخت‌ها به‌عنوان هدف استفاده می‌کرد. کارش را ابتدا با فواصل نزدیک شروع می‌کرد و رفته‌رفته عقب‌تر می‌رفت و فاصله‌اش را از سیبل زیاد می‌کرد. 5 متر، 6، 7، 8، 9، 10، 11، 12 متر و الی آخر. در همین منطقه‌ «شیخ صالح»یک‌بار از او خواستم، اجازه بدهد شانسم را امتحان کرده، من نیز پرتابی کنم. فکر می‌کردم کار راحتی باشد. گفت: مواظب باش، دست‌ات را نبری. خیلی تیزه.

خندیدم.

- رویش نوشته دور از دسترس اطفال نگه داشته شود.

این‌دفعه اخم‌هایم رفت توی هم. احساس کرد که از حرف‌اش ناراحت شدم. مزاح می‌کرد، خب. سرنیزه را گرفت سمتم و خواست تا کمی بروم نزدیک‌تر.

- برای شروع بهتره کمی بروی نزدیک‌تر. برو.. برو...

خیلی نزدیک هدف شده بودم. تقریباً پنج متری سیبل. آماده بودم تا سرنیزه را پرتاب کنم. یک، دو سه. رها کردم. سرنیزه از کنار سیبل رد شد و چند متری آن‌طرف‌تر، افتاد روی خاک. برگشتم و به نریمان نگاه کردم. پشت‌اش به من بود و شانه‌هایش داشت، تکان می‌خورد. می‌خندید. خودم هم خنده‌ام گرفته بود. خندیدم. انصافاً کار سختی است.»

خاطرات 13 نفر از اعضای خانواده و همرزمان شهید نریمان همتی، با مقدمه‌ای از رضا قلیزاده‌ی علیار به همراه زندگینامه و عکس و اسناد، کتاب «مسافر سرآسیاب» را در 152 صفحه شکل داده است.

این اثر در تیراژ 1000 نسخه توسط نشر صریر و به اهتمام اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع‌مقدس استان آذربایجان‌شرقی منتشر شد.

«مسافرسرآسیابم توسط داود خدایی نوشته شده است که «محمدمهدی»، مسافران آسمانی، «باغ منصور» و ... از دیگر آثار وی در حوزه‌ ادبیات پایداری می‌باشد.

نویسنده‌ اثر هم‌اکنون همکار اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس و مسئول دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری حوزه هنری انقلاب آذربایجان‌شرقی می‌باشد.

در ادامه، چند خاطره درباره شهید نریمان همتی که، در کتاب نیز آورده شده، تقدیم حضور می شود. باشد که کام‌تان را شیرین کند.

سردار عزت‌الله جعفری، دوست و همرزم شهید:

پیش از عملیات کربلای 5 آمده بود برای مرخصی. نزدیک غروب آفتاب با موتور رفتم دم در خانه‌شان. صدایش کردم. آمد بیرون و همان حوالی با هم قدم زدیم و صحبت کردیم. بیش‌تر از جنگ، جبهه و...

می‌گفت؛ امین‌آقا یک دست لباس پاسداری برایم فرستاده و گفته؛ نریمان باید سپاهی شود.

در لشکر رسم بر این بود هر کسی را که خودی نشان می‌داد، زود پاسدارش می‌کردند. توي دلم می‌گفتم: سرانجام تو هم به آرزويت رسيدي. پرسیدم: خب، جواب تو چی بود؟

- وقتی لباس پاسداری را برایم فرستادند، آن‌را نپوشیدم. با امین‌آقا صحبت کردم و گفتم: اگر از عملیات آتی سالم برگشتم، این لباس را می‌پوشم. سالم هم برنگشتم، که هیچ.

بعد به من گفت: البته این تکه‌اش را به فرمانده نگفتم ولی به تو می­گویم؛ این لباس­ها قسمت من نخواهد شد. من...

این‌بار که اعزام شدیم، به فاصله‌ی خیلی کوتاهی عملیات کربلای پنج 19دي‌ماه 1365- آغاز شد و پشت‌بندش خبر شهادت نریمان که در منطقه پیچید. یاد گفته‌اش افتادم؛ «این لباس قسمت من نخواهد شد. من شهید می‌شوم!»

میکاییل نادری، دوست و همرزم شهید:

«درگیری آغاز شد و اولین خط دشمن شکسته شد. این مرحله از عملیات به‌سختی انجام گرفت. برای این‌که از آب رد شویم باید از مانع سیم‌خاردار عبور می‌کردیم و پس از آن به میادین مین، تله­ی منور، کانال و ... می‌رسیدیم.

صبح آغاز عملیات که سرم کمی خلوت شد، جویای حال بچه­ها شدم. هر چقدر گشتم، نتوانستم نریمان را پیدا کنم. پس از این‌در، آن‌در زدن فراوان او را بالای سده یافتم. پشت خط اول، بالای سده با یک نفر از نیروهای دشمن به صورت تک به تک درگیر شده بود. شواهد امر نشان می‌داد که عراقی را زمین زده، سر نیزه را بیرون آورده بود که به سینه­ عراقی بزند. در همین حین خمپاره‌ای پشت سرش افتاده و ترکش‌هایش به نریمان اصابت کرده بود. سرنیزه به‌دست، روی عراقی افتاده بود. نریمان را که در این حالت دیدم، دنیا بر سرم خراب شد. او را به آغوش کشیدم و سر نیزه را از دست‌اش گرفتم. شال بزرگی به همراه داشتم. جایی را که ترکش خورده بود، بستم و با یکی از بچه­ها(فارس‌زبان بود)، اسم‌اش را نمی‌دانم، او را آوردیم و توی قایق گذاشتیم تا منتقل شود عقب.»

در حال حاضر مدیرکل اداره حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع‌مقدس استان آذربایجان‌شرقی می‌باشد.

ارسال نظرات
آخرین اخبار