خبرهای داغ:
همزمان با برگزاري يادواره سرداران و هزار شهيد شهرستان خوي:

نامه و دلنوشته دختر شهید نوری به پدرش

هانیه نوری فرزند شهید ستوانیکم غلام رضا نوری نامه و دلنوشته خود را در یادواره سرداران و هزار و هشت شهید سرافراز قرائت نمود.
کد خبر: ۸۸۳۰۰۲۳
|
۰۵ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۸:۴۳
به گزارش خبرگزاري بسيج آذربايجان غربي، متن نامه بشرح ذيل است:

بسم رب الشهدا و الصیقین

نامه ای به پدر شهیدم ستواندوم غلام رضا نوری

خوشا آنانکه هنگام شهادت

ولایت را دعا کردند و رفتند

بابا جان سلام؛ منم دخترت هانیه-آمده ام تا از تنهایی هامبگویم آمدم تا بگویم 8سال بی پدر بزرگ شدن خیلی سخته

امروز مرا آوردند به مراسم تو و همرزمانت همونهایی که با همقرار گذاشتید تا برید و آرامش و امنیت را برای من و امثال من به یادگار بذارید.

آه بابا جان اعتراف می کنم که از وقتی شنیدم به مراسمبزرگداشت یاد شهدا که تو هم یکی از آنهایی دعوت شدم سر از پا نمی شناسم و بر خودمی بالم احساس غرور و شادی به هم دست داده چون به جایی دعوت شدم که می دانم صدرصدحضور داری و اینجا بوی تو را می دهد.

اما بابا گفتند از تو بگویم و از تو بنویسم ولی نمی داننداز تو گفتن و نوشتن خیلی سخته مگه میشه از خورشید چیزی نوشت مگر قلم یاری می کنه آخه 9ساله بودم که عین پرستو به سرزمین عشق که سالیان سال آرزویش را داشتی کوچ کردی و خودت را از این شهر و دیارراحت کردی. این شهر عشق عاشقان خاص خود را دارد چراکه هر کس اجازه ورود ندارد حتیدخترها نمی تونند وارد شوند و باباهایشان را ببینند و عجیب تر اینکه این شهر روینقشه هم وجود ندارد.

بابا جون ازم ناراحت و دلگیر نشو که چرا نمی شناسمت آخر چطور میشه از همچو تویی نوشت که خاص و ناببودی و جزء بندگان برتر محبوبت.از جمله کسانی هستید که کمتر در باره هاتون نوشتندکمتر از فداکاری و ایثارگر ی هاتون نوشته اند کسانی هم که باهاتون بودند امروز مهر سکوت بر لب زدند انگار نه انگار روزی دوستانی داشتند که کوچ کردند.

بابا جون ببین امسال واسم سال حساسیه خودت هم می دونی-دیدی چطور گذشت و هانیه کوچولوبت که روزی از پشت پنجره بدرقه ات کرد امسال داره خودش را برای کنکور آمادهمی کنه اما بابا میدونی خیلی دلتنگتم اکثرا تو خلوت وبه دور از چشم مادر با بغل کردن قاب عکست و ساعت ها اشک ریختن خودم را سبک می کنم.

با با جون کودکی 9ساله بودم که رفتی-یادم هست زمانی که قراربود بری و پس از 10 روز برگردی دلم نمی خواست بری هر بهونه ای من و مامان میآوردیم از خرید و مهمونی رفتن تا تفریح و گردش بلکه مانع رفتنت بشیم اما انگار بهتالهام شده بود باید بری تا به آرزویت برسی هر طور شده راضیمان کردی که بری و رفتنیو این آخرین رفتنت شد .ای وای مرا ببخش نه آمدی این بار هم آمدی اما نه در دهمین روز ازرفتنت که قولش را داده بودی بلکه در نهمین روز و با پیکر غرق به خون. اصلا این اخلاقت بود که سرت بره اما قولت نره -بابا این بار هم به قولت عمل کردی.

بابا مامان میگه شب آخر می خواست لباساتو اتو بزنه ولینذاشتی و گفتنی مهمانی نمی ری می ری تا با افتخار از دیارت محافظت کنی صبح اصرارکردی مامان من و خواهرم را بیدار کند تا خداحافظی کنی هر چند شب قبل مثل دفعات قبلخداحافظی کرده بودیم بیدار که شدیم ما رابغل کردی و بوسیدی و بوییدی در آن لحظه من احساس بچه یتیم ها را کردم ولی به رویخودم نیاوردم موقع رفتنت به اتفاق خواهر دواندوان خودمون را پشت پنجره رساندیم و دور شدنت را نظاره کردیم به راهی نگریستیم که رفتنی داشت اما بازگشتی نداشت می دونی باباجون این انتظار نگاه به راه 8ساله ادامهداره اما دیگر پلکهایم خسته شده و خشکیده

بابا جون سال کنکوری واسه همه سال سرنوشت ساز است ولی برایمن یعنی 8سال ندیدت - 8سال خسرت آعوش کشیدنت-8سال عکست را بغل کردن و عیدکردن-8سال سردر بالش گذاشتن و بغض را خفه کردن- 8سال بی تو که معلم آموزش نمازمبودی تنها نماز خواندن

بابا جون همه می دانند دختر باباییه و واسه بابا ناز میکنهچون خریدار ناز دختر فقط باباست ولی 8ساله یاد گرفتم ناز نکنم آخه به کی نازکنم کی به من اهمیت می ده من که باباندارم اما بابا بهت چیزی بگم بعضی وقت ها به خودم می رسم موهامو شونه می کنم،عطرمی زنم لبلس نو می پوشم و جلوی قاب عکست خودمو واست لوس میکنم و احساس می کنم دررویا با تو بودن را و باهات راه می رم و حرف می زنم و ناز می کنم آنچه در واقعیت امکان نداره.بابا جون دلتنگتم.

بابا جون از حرفهام ناراحت نشو دلم شکسته می دونم تو همالان دوست داری کنارم باشی و بغلم کنی و بوسم کنی و آرزوی موفقیت را برایم بکنی

بابا جون درسته بعضی از شبها با گریه سر روی بالش می گذارم به جای وجود فیزیکیت قاب عکست را بغل می کنم امام بابا باورم نیست هنوز که برنگردی همیشه منتظرتم از در بیایی گاها با صدای دق الباب از جا بر می خیزم عین مرغپرکنده و به طرف در می آیم و آرزو میکنمپشت در تو باشی تا خود را در آغوشت اندازم.

با با جان نخوش اولار گلسن-آلاسان منی قوجاقیوه،سیلسن گوزیاشیمی،جورسن جمالیمی،هورسن تللریمی،اوپسن اوودومی،یاپیشاخ ال اله دولنخ کوچه لری جورسدیم سنی دییم بودی منیم بابام قهرمان پهلوانبابام

بابا سس ور سسیمه تا آچیلسین اورکیم، دشیلسین دردلریم دییمنجه اولوب نه چکیب 8اییل بیزه سنسیز

بابا جون دلتنگتم دلتنگ اما یادمه همیشه می گفتی باید صبر وپایداری را از حضرت زینب(س)یاد بگیرم که چطور با حجاب و عفاف و خطبه هایش ، از اهلبیت امامش دفاع می کرد و چطور خود را فدایی امام حضرت زین العابدین (ع) کرد باباآدم دلش می گیره این بانو که از کودکی مصیبت دیده چطور با دستان خودش کودک سه سالهبرادرش را دفن کرد.

بابا جون امروز هم نوادگان شمر و یزید به نام داعش حرم اینبی بی عزیزمون را مورد هدف گرفتند اما بابا آفرین بر غیرت مردان ایرانی که مرز و حریم نمی شناسندبلکه برایشان دین مهم است و ماهمه روزه شاهد ایثار و فداکاری فرزندان این مرزو بوم هستیم که به خاطر دفاع از حرم بی بی دست از زن و بچه و زندگی کشیده و به سوریه رفتند.

بابا نبین اسمم هانیه است چون زینب ایستاده ام، زینبم، چرا که نگذاشتم فضاهای مجازی و شبکه های اجتماعی رویمتاثیر بگذارند. زینبم که در همه حال حتی زمانی که برخی از بچه ها ما را مسخره می کنندو گویند عصر قاجارید و مثل آنها زندگی می کنید حجاب و عفافم را رعایت می کنم. زینبمکه همیشه و هر روز برای سلامتی امام زمان(عج)ورهبرعزیزمان دعا می کنم زینبم که امروزدر عرصه های فرهنگی پیشقدم شدم و راه تو و همرزمانت را ادامه می دهم،زینبم که حرفاول و آخرم شده ولایت

بابا جون وقتی که تابوت پدرا از سوریه برمی گرده حال و هوایبچه هاشون را من و امثال من بهتر می فهمن ای کاش اجازه جنگ برای ما هم بود و میرفتم از حرم بی بی دفاع می کردم.

بابا جون پرچم دار عدل و عدالت هر هفته سخنرانیهایی برای اقشار مختلف مردم بیان می کند که سرشار ازدرس و زندگی است درسته که بابا جون شما نیستید اما خوشحالیم که امام خامنه ای هست و سبک زندگی را به ما یاد می دهد.

بابا جون هر بار که دوستانت را می بینم احساس میکنم تورادیدم چون بوی تورا میدهند لباس توراپوشیدن اجساس عمگینی بمن دست میده اگه نباشه بغل عمو نمیدونم چطور تحمل کنم اینخلا زندگیمو

با با جون خیلی وقت ها می خوام بی تو بودن را درک کنم وبفهمم اما نمیشه تو خونه کوچه مدرسه باباها دختره را بغل می کنند ولی از دل آشوبمن خبر ندارند .دختری را دیدم چند وقت پیش دست در دست پدر تو خیابان زمین خوردپدرش فوری بغلش کرد و لباساشو پاک کردبوسید و قربون صدقه اش رفت مات و مبهوت این حرکت بودم که خوردم زمین به اطراف نگاه کردم تو را نیافتم بغلم کنی ببوسمی قربون صدقه ام بری تازه فهمیدم پدر ندارم

بابا خسته ام از بی تو بودن دلم هوای آغوشت، جمالت، حضورت و بویترا کرده از چه جوابم نمی دهی یادمه اون روزها می گفتی پیش فلانی ها صدایم نکنیدپیش نیایید مبادا با ابن حرکت شما غم دوری پدرشان را احساس کنند بابا امروزه کی به من اهمیت می ده...

بابا دلتنگتم ؛ دلتنگتم خسته ام از این روزگار و آدماش که احترامخون تو و دوستانتو نگه نمی دارن و اصلانمی خوان بفهمند واسه چی رفتید و خون دادید باز دخترها و پسرها الگویشان شده آدمهای ماهواره

بابا هرچندمثل شما امکان حضور در جنگ سخت را ندارم ولی همچنان که سفارش می کردی الگوی من بی بی زهراست می خوام عین بی بی و تو سرباز ولایت باشم امروز دغدغه رهبر فرهنگ و جنگ فرهنگی است دغدغه ای که بنا به فرموده ایشان خواب را از دلهای آگاه و چشمان بصیر می زاید

دغدغه هایی که آدمی را به تضرع در دادگاه الهی می کشاند

دغدغه ای که که ولی امر مسلمین جهان کشته شدن در آن راه را کشته شدن در راه خدا دانسته و من افتخارمی کنم به عنوان رهرو تو در این راه شهید بشم

بابا جون آرزو دارمتورا به آرزوهایت برسانم با نماز اول وقت خواندن،رعایت کردن حجاب گوش دادن به حرفمامان و دستگیری از بی بضاعتها و خوب درس خواندن به امید روزی که پیش تو باشم باسربلندی.

بابا بهت قول دادم تورا به آرزوهایت برسانم توهم دعا کن منبه بزرگترین آرزویم برسم می دونی چیه اینهکه حضرت آقا امام خامنه ای (دامت برکات) مرا به حضور بپذیرد و میسر بشه ایشان را که پدر تمامی بچه شهداستزیارت کنم .انشاء الله

ارسال نظرات