ماجرا این بود که پس از حدود چهارسال
محاصره شهرهای شیعه نشین فوعه و کفریا توسط مسلحین ضد بشار، طی قراردادی
قرار بر تبادل میشود، مسلحین محاصره شده در شرق دمشق با زنان و کودکان و
پیرزنان و پیرمردان این دو محله معاوضه شوند.
اتوبوسهای حاوی این
زنان و کودکان طبق قرار به حرکت درمیآیند. در آخرین بازرسی مسلحین برخلاف
مذاکرات، دهها اتوبوس از حرکت باز داشته شده و ساعتها در آنجا متوقف
میشوند. وانتی پر از چیپس وارد محل شده و کودکانی که سالها در محاصره بوده
و در رؤیا هم چیپس ندیده بودند به سمت ماشین هجوم میبرند افراد مسلح پاکت
چیپسها را باز کرده و در اطراف وانت پخش میکنند تا کسی از وانت دور نشود
و شاید ناظر تحقیر شدن همچون حیوانات توسط همدیگر برای کنار زدن بچهها
شوند، همه بچهها سراسیمه برای گرفتن چیپسها چهارزانو برروی زمین قرار
گرفته و مشغول به جمع کردن، ناگهان انفجار عظیم وانت و شهادت در دم بیش از
یکصد وبیست کودک و بیش از چهل بزرگسال همراه آنان ... زن سوری هنوز مات بود
و اجساد تکه تکه شده دو کودکش در میان تکههای دیگر بچههای مقتول این
حادثه که اصلاً قابل شناسایی نبودند. این همه طراحی خبیثانه، ما چه موجودات
پستی میتوانیم بشویم؟
وقتی بیرون آمدم دانشجو هم سخنی نگفت. آن سوریه امروز بود و امروز هم این شهدای سرباز ... و نیز خوش خیالانی که فکر میکنند تروریسم پشت دروازههای کشورمان متوقف خواهد شد حتی اگر که قوی نباشیم خدایا عاقلمان کن که یادمان نرود کشورداری به فحاشی مسئولین به همدیگر نیست به رها کردن کار مملکت توسط ملت به امید دیگران و حتی مسولان نیست خدایا خودت عاقلمان کن که آن زن سوری نیز هشت سال پیش هرگز چنین روزی را در زندگی تصور نمیکرد ولی اختلاف درونیان کرد با زندگیش که شنیدید.
خدایا باز دعا، عقلمان بده و بس