خبرهای داغ:
خاطره امیر سرتیپ خلبان یوسف سمندریان؛

ماموریت 23 مرداد 65 مقدمه اسارتم بود

ناگهان دیدم سه نفر به روی من اسلحه گرفته اند و همانجا بود که اسیر شدم و از همان لحظه دوران اسارتم آغاز شد.
کد خبر: ۸۸۹۳۵۸۱
|
۰۷ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۱:۱۱

به گزارش خبرگزاری بسیج از آذربایجان شرقی، نخستین شب خاطره دفاع مقدس حوزه هنری آذربایجان شرقی با حمایت نماینده ولی فقیه در استان و امام جمعه تبریز و با همکاری نهادهای مرتبط با فرهنگ دفاع مقدس و با حضور فرماندهان نظامی و انتظامی، مسئولان فرهنگی استان و جمعی از پیشکسوتان عرصه جهاد و شهادت در محل حسینیه بیت امام جمعه تبریز برگزار شد.

در این شب خاطره امیر سرتیپ خلبان یوسف سمندریان یکی از روایان خاطره بود که خاطره وی را با هم می خوانیم؛

می خواهم به نقش نیروی هوایی در آغازین روزهای جنگ تحمیلی بپردازم. آن موقع من در دزفول بودم. پایگاه هوایی دزفول تنها مدافع کل استان خوزستان بود چراکه نیروی دفاعی در استان وجود نداشت و از پایگاه هوایی دزفول بود که بمب ها را بر سر نیروهای بعثی می ریختیم تا دزفول را نگیرند. پایگاه را از خانواده ها تخلیه کرده بودند و پایگاه سوت و کور بود.

آن مواقع تعداد زیادی از خلبان ها را از دست دادیم و الان به خاطر خون همان شهیدان است که سرپاییم.

غیر از دزفول در امیدیه همدان و تبریز فعالیت داشته ام و در بمباران مناطق مناطق اقتصادی و مخازن سوخت دشمن شرکت داشتم. تا اینکه در مرداد 65 با یکی از بچه ها ماموریت یافتم. باید با هواپیمای اف 5 که یک هواپیمای تک کابین است و یک خلبان دارد، به ماموریت برویم.

من عباس رمضانی را به عنوان خلبان دوم انتخاب کردم و روز 22 مرداد 65 عازم ماموریت شدیم. در حال چک کردن کوتورها بودم که اطلاع دادند ماموریت لغو شده است، درست لحظاتی پیش از آغاز عملیات ما خلبانان پایگاه سوم شکاری همدان در حال انجام عملیاتی در عمق خاک عراق هستند و وضعیت منطقه قرمز اعلام شده است، به این خاطر ماموریت ما در آن روز لغو و به فردا موکول شد.

23 مرداد مامور شدیم و از بچه ها خداحافظی کردیم و به سمت غرب حرکت کردیم. نزدیک مرز ارتفاع هواپیما را به 100 پا رساندیم تا رادارهای دشمن ما را ردیابی نکنند. هدف ما سلیمانیه بود تا نقاط حساس اقتصادی آنجا را بمباران کنیم. درست بالای هدف بودیم که دیواری از آتش به ما تیراندازی کردند و در روی هدف بمب ها را رها کردیم و یک موشک به سمت چپ موتور برخورد کرد و آتش گرفت. احتمال دادم ماموریت لو رفته است. موتور سمت راست هم منفجر شد و کنترل هواپیما از دستم رفت و در یک لحظه احساس دود در کابین کردم و به بیرون پرت شدم.

ناگهان دیدم که سه نفر به روی من اسلحه گرفته اند و همانجا بود که اسیر شدم و از همان لحظه دوران اسارتم آغاز شد.


ارسال نظرات
پر بیننده ها