کتاب «حقیقت سمیر» به چاپ دوم رسید

کتاب «حقیقت سمیر» خاطرات سمیر قنطار که به کوشش یعوقب توکلی تالیف شده، با طرح جلد جدید از سوی انتشارات سوره مهر به چاپ دوم رسید.
کد خبر: ۸۹۹۴۰۰۰
|
۰۸ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۰:۱۶

به گزارش خبرگزاری بسیج به نقل از پایگاه خبری سوره مهر،  این کتاب دربردارنده خاطرات سمیر قنطار از دوران کودکی تا اسارت است که در واقع مهمترین بخش آن را، سال‌های اسارت این مجاهد فی سبیل‌الله در زندان‌های رژیم صهیونیستی تشکیل می‌دهد.

قنطار، دوره سختی از شکنجه و بازجویی را پشت سر گذاشته که با مطالعه خاطراتش متوجه می‌شویم که چطور و چگونه ساواک از رژیم اشغالگر قدس آموزش دیده بوده است. دوره 30 ساله اسارت سمیر قنطار تجربیات بسیاری از مواجهه با وضعیت‌های مختلف در مسیر مقاومت را برای او به همراه داشته و با وجود تبلیغات منفی علیه وی، به نماد مقاومت لبنانی و اسلامی تبدیل شده است. در واقع قنطار موفق شده فشار سنگینی را بر جامعه اسرائیل وارد کند.

وی در بخشی از این کتاب آورده: «صبح روز ششم، در زدند تا کیسه را روی سرم بگذارم. وقتی در باز شد، شروع به کتک زدنم کردند. بعد کیسه را از سرم برداشتند. یک بشقاب یک‌بار‌مصرف پلاستیکی آورده بودند، که تکه‌ای پنیر، یک قاشق مربا، سه دانه زیتون، و تکه کوچکی نان در آن بود.

درِ سلول باز و بشقاب دم در بود. وقتی خم شدم تا بشقاب را بردارم، زندانبان با پایش به صورتم زد و گفت: «بر‌ندار. کسی از تو مهم‌تر هست که باید آن را بخورد. صبر کن، نخور.»
 
چند دقیقه بعد، سگ کوچکی را آوردند. سگ پنیر را لیسید و خورد، و بعد از آن سرباز بشقاب را با پایش جلویم انداخت. من با تنفر هر چه تمام‌تر، با وجود این همه تحقیر و ناپاک شدن غذا، مجبور بودم بعد از شش روز گرسنگی، همان تکه نان کوچک را با مربا و سه دانه زیتون بخورم.

بعد از خوردن آن، خواستم بخوابم، که گفتند: «بلند شو و کیسه را سرت بگذار.» مرا به بازجویی بردند. بعد سر کیسه را سفت بستند و از پشت سر مرا گرفتند و سریع دواندند. ناگهان با سر به دیوار برخورد کردم. گاهی نیز در این بازی جدید، گویی مرا از میان صخره‌ای سنگی عبور می‌دادند؛ در حالی که نه چیزی می‌دیدم، و نه صدایم به جایی می‌رسید. با پابند و دست‌بند ناگهان با سر زمین می‌خوردم و پاهایم داخل جوی بتونی گیر می‌کرد.

بازی دیگری که سربازها آغاز کرده بودند، این بود که مرا به سمت یکدیگر، یا روی زمین پرتاب می‌کردند. بعد دوباره بلندم می‌کردند و به سمت دیگری می‌انداختنم. از این کار خود می‌خندیدند و سپس هر یک به شکلی مرا به باد کتک می‌گرفتند. این بازی در طول مسیر اتاق بازجویی و هر بار حدود یک ساعت طول می‌کشید.

وقتی وارد اتاق بازجویی شدم، کیسه را از سرم برداشتند. ابو‌ذکان گفت: «دیگر نمی‌خواهیم به تلویزیون بروی، بیرون از اینجا همه فکر می‌کنند تو مُرده‌ای. مهم نیست از زنده بودنت باخبر شوند. اگر تو را زنده ببینند، موی دماغ می‌شوند تا وضعیت تو را بهتر کنند. به همین دلیل بهتر است صلیب سرخ و دیگران ندانند که تو زنده‌ای. مرده نشان دادن تو برای ما به مراتب بهتر است؛ چون هر کاری بخواهیم، می‌توانیم با تو بکنیم.»

گرفتار موجودات بی‌رحمی شده بودم. فکر می‌کردم وقتی از مصاحب تلویزیونی دست بردارند، ادامة بازی بازجویی آسان می‌شود؛ ولی انگار با کنار گذاشتن بازی مصاحبه و شایع کردن خبر مرگم، همه موانع از سر راهشان برداشته شده بود. راست می‌گفت. همه دیده بودند که من کشته شده‌ام و پنج گلوله به من خورده است؛ اما حواسم نبود که همان روز خبرنگارها از من، که زنده و سرپا بودم، عکس گرفته بودند. با وجودی که چیزی برای از دست دادن نداشتم، باز هم نگران بودم.

ابو‌ذکان گفت: «بخشی از تحقیقات درباره شما تمام شده است. وارد مرحله دیگری از بازجویی شده‌ایم.» با خودم گفتم: «خدایا! این شیطان باز چه خوابی برایم دیده است.» خون‌ریزی و بوی عفونت زخم‌ها، کتک‌های شدید، تشنگی و گرسنگی، نداشتن فرصتی برای خوابیدن و حتی دست‌شویی رفتن، بوی گند کیسه سیاه، و به صلیب کشیده شدن‌های طولانی از یک طرف، و از طرف دیگر غم از دست دادن خانواده‌ام، که اکنون زیر خروارها خاک مدفون بودند، امانم را بریده بود.»

چاپ دوم کتاب «حقیقت سمیر» نوشته یعقوب توکلی در 541 صفحه، قطع رقعی از سوی سوره مهر روانه کتابفروشی‌ها شده است.

برای خرید نسخه چاپی کتاب اینجا کلیک کنید.


 

ارسال نظرات