با کاروان نور:

خدا را شکر که خادم شهدا شدم

هرچه اصرار کردم فایده ای نداشت. به دوستم زنگ زدم که پدرم نمیگذارد شرمنده نمی توانم بیایم. شب را هر جور بود با عشق امام رضا(ع)و حسرت خادمی به سر رساندم. فردا صبح ساعت 9:24 دقیقه صبح دیدم پیام آمد که"جهت اعزام فردا ساعت 8:30 شب ترمینال حاضر شوم".همان لحظه خوشحال شدم و خدا را شکر کردم.
کد خبر: ۹۰۰۳۶۰۶
|
۱۵ فروردين ۱۳۹۷ - ۱۰:۰۱

به گزارش خبرگزاری بسیج مازندران، من و پسر عمویم همزمان برای خادمی ثبت نام کردیم. هردو دوره ی سوم و چهارم را انتخاب کردیم.روز 21 اسفند بود که به پسر خاله ام پیام آمد که اسمش برای خادمی در آمده و برای اعزام فردا شب ساعت 19:30 در ترمینال حضور داشته باشد.

من تا این را شنیدم هم به او تبریک گفتم و هم بغض گلویم را گرفت .

 روز 22 اسفند پسر خاله ام راهی شد و من ماندم.

دو روز بعد به مسئول کمیته استان پیام دادم و ایشان به من گفتند که اسمتان در قرعه کشی در نیامده و در لیست رزروی ها قرار گرفته .

من نا امید...خیلی نا امید بودم...به خدا شکایت بردم که آخه چرا... روز 27 اسفند نیز دوباره به مسئول استان پیام دادم و باز نیز همان جواب را دریافت نمودم. من که دیگر نا امید ناامید شده بودم.

روز 28 شنیده بودم که در گلزار شهدا یک شهید گمنام هست ولی تا کنون قبر او را مشاهده نکرده بودم و آن روز تصمیم گرفتم تا هر طور شده قبر این شهید گمنام را پیدا کنم و با او درد و دل کنم و خواسته ی خویش را که همان خادمی بود رابا او در میان بگذارم.

 قبر شهید را پیدا کردم به راز و نیاز با او مشغول شدم. شب برگشتیم خانه و قضیه ی مشهد را به پدرم گفتم ولی پدرم راضی نمیشد و می گفت: « هر موقع دیگر میخواهی بروی برو ولی فردا را نمی گذارم بروی» .

هرچه اصرار کردم فایده ای نداشت. به دوستم زنگ زدم که پدرم نمیگذارد شرمنده نمی توانم بیایم. شب را هر جور بود با عشق امام رضا(ع)و حسرت خادمی به سر رساندم. فردا صبح ساعت 9:24 دقیقه صبح دیدم پیام آمد که"جهت اعزام فردا ساعت 8:30 شب ترمینال حاضر شوم ".همان لحظه خوشحال شدم و خدا را شکر کردم

ارسال نظرات
پر بیننده ها