شهید ۱۳ ساله در کوهبنان

شهید محمدرضامحمدحسنی

شهید محمد محمدحسنی، کم سنترین شهید شهرستان کوهبنان است. او  سال 1352 در خانوادهای مذهبی در کوهبنان به دنیا آمد. در سن هفت سالگی در مدرسه ابتدایی قائم پابدانا شروع به درس خواندن کرد.
کد خبر: ۹۰۳۰۶۹۸
|
۰۸ تير ۱۳۹۷ - ۱۸:۲۳

به گزارش خبرگزاری بسیج از کرمان، 

شهید محمد محمدحسنی، کم سنترین شهید شهرستان کوهبنان است. او  سال 1352 در خانوادهای مذهبی در کوهبنان به دنیا آمد. در سن هفت سالگی در مدرسه ابتدایی قائم پابدانا شروع به درس خواندن کرد. کلاس سوم دبستان که بود در پایگاه مقاومت صاحب الزمان (عج) پابدانا مشغول به فعالیت شد. پس از آن به کوهبنان آمد و کلاس چهارم و پنجم را در دبستان منتظری پشت سر گذاشت و دوران تحصیلی راهنمایی را آغاز کرد.

وی دفعات زیادی به سپاه کوهبنان مراجعه کرد تا به جبهه اعزام شود، ولی هر بار توسط مسئولین اعزام نیرو به علت کمی سن، از رفتن به جبهه منع می شد. بالاخره او با سعی فراوان، در 22 دیماه سال 1365 به جبهه ها

اعزام شد. اما بیشتر از 13 سال نتوانست سنگینی تن کوچکش را بر روح بزرگش تحمل کند و در سیز دهمین سال زندگیش  در سال 1365 در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه به شهادت رسید.

روحش شاد و یادش گرامی باد.

****

وصیت نامه:

باسمه تعالی

بسم رب الشهداء و الصدیقین

خداوند چه خوب وعده می دهد و هرگز به وعده خود خلاف نمی کند. خداوند به مؤمنین وعده بهشت جاوید را می دهد و به خاطر همین من این راه را انتخاب کردم که بتوانم انتقام خون پسر عموهایم علی رضا و مجید را بگیرم. شهادت مرتبه ای نیست که همه لایق آن باشند. این وصیت نامه را هم از آن بابت می نگارم، گرچه احتمال شهادت برایم بسیار بعید می باشد ، ولی به هرحال آرزو بر جوانان عیب نیست. آنچه به وحشتم نمی اندازد در روز قیامت، شدت گناهان دنیا و اینکه هرچه کنم امید به رهایی از آتش دوزخ نیست، تنها یک راه نجات است که می توان امیدوار بود و آن شهادت است. چرا که شهید اولین قطره خونی که از او ریخته شود تمام گناهانش پاک می شود. البته این را هم میدانم که شهید بایست مراحل مقدماتی در این دنیا طی کند و هیچکس بدون طی مراحل لازم به این افتخار نائل نمی شود و از این جهت وضع من بسیار ناراحت کننده است. به هر حال شاید به برکت خون شهیدان در فضای عطر این شهیدان، رحمت خداوندی شامل حال من نیز شود. آری! عزیزانم این انقلاب نشان داد که بعضاً عابدان هفتاد ساله چگونه راه خطا رفتند و مبارزان شکنجه شده چگونه به لجنزار گناه غلطتیدند؟

جایی که عقاب بر بریزد از پشه ناتوان چه خیزد آری! عزیرانم بالاخره باید رفت، بالاخره مرگ خواهد آمد و هیچکس در این دنیا ماندنی نیست. آیا این وضعیت طلایی را باید از دست داد؟ حال که به برکت اسلام و خون پاک شهیدان دین، باران رحمت باریدن گرفته است ، آیا جان تشنه را باز هم با لجن دنیا سیراب کنیم ؟ مگر نشنیده ای که حسین(ع) آموزگار بزرگ شهادت با خون خود، آزادگی و مختار بودن و عاشق بودن و الهی بودن انسان را مهر کرد و به همه تاریخ درس داد و قلب تاریخ را فتح کرد و شمع تاریخ شد و سوخت و بشریت را روشنایی و نور بخشید، حال باید مثل شمع سوخت و شکافنده تاریکی شد.

من محمد محمدحسنی که برای اولین بار به جبهه اعزام شدم، چون خبر حمله را داشتم، دوست داشتم که در حمله شرکت کنم تا به خداوند بزرگ با قلب و روح و فکر و عمل و نیت خود ایمان بیاورم. مگر نه این است که

مؤمن واقعی با خون خود وضو بگیرد و به نماز عشق بایستد ؟ مگر نه این است که ارزش هر انسانی به عشق اوست؟ آری من رفتم با خون خود به خط انبیاء و امامان و به ولایت فقیه میثاق ببندم.

مادر جان! فرزند تو زنجیرهای اسارت و بردگی را پاره کرده و آزاد شده و فقط می خواهد برای خدا کار کند، اسیر شکم و دنیا و این تجمل پرستی ها و این افکارهای احمقانه نیست . او رفته و تمام سنگرهای ضدانسانی و ضدارزش را فتح کرده و سرسپرده خدا و اسلام شده. آری، مادرجان! فرزند تو، اسیر اسلام شده و به اطاعت و عبودیت و اخلاص رسیده است .

البته، اگر خدا قبول کند و من وظیفه خود دانستم که در این نبرد شرکت کنم که در این پیروزی یا شهادت هر دو رستگاری است و شکر خدایی را که به من سعادت جنگیدن در راهش را عطا فرمود. برادران و خواهران! امروز روزی است که بر همه شما حجت تمام شده و هیچ عذری ندارید و اگر کوتاهی کنید به روسیاهی ابدی گرفتار خواهید شد و زندگی زودگذر دنیا ارزشی ندارد که به واسطه آن زندگی ابدی آخرت را خراب کنید. من می روم ولی به شما برادران، پدران و مادران و خواهران تأکید می کنم، اگر می خواهید رستگار باشید بر شما باد ولایت

فقیه، معتقد به ولایت فقیه باشید و بدانید که خط ولایت فقیه در این زمان همان خط علی (ع) در عید غدیرخم می باشد و خطهای دیگر، همان خطهای انحرافی آن زمان استمادر جان! می گفتم من می روم و به شهادت می رسم، اما تو می گفتی این حرفها چیست که تو می زنی؟ برادر، علی! در مرگ من اشک نریزید . اگر می خواهید گریه کنید، برای شهیدان کربلا گریه کنید. تو ای مادر جان ! می دانم برایت سخت است، آیا می دانی که فرزندت در چه راهی رفت؟ می دانی که فرزندت با سربلندی نزد خدایش رفت؟ و اگر اینها را می دانی چرا ناراحت و غمگین هستی؟ برای من گریه نکنی و برای من لباس سیاه نپوشید. اگر خواستی گریه کنی به یاد شهیدان مفقود الاثر که حتی جنازه فرزندشان را برای آنها نمی آورند و وصیتم به شما این است که راهم را ادامه دهید

ارسال نظرات