روایت دختری چشم به راه پدر در کتاب « بابا کی میایی؟»

کتاب «بابا کی میایی؟» روایت دخترانی است که از نعمت پدر محروم بوده‌اند، روایت دختری که هفت ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمده و سی و شش سال است چشم به در، منتظر باباست و در این راه پرافتخار همسرش را هم تقدیم انقلاب کرده است.
کد خبر: ۹۰۷۰۲۱۴
|
۲۹ مهر ۱۳۹۷ - ۰۹:۱۹

به گزارش خبرگزاری بسیج در کرمان  ،  شهید «محمود میرافضلی» در سال 1331 در شهرستان رابر کرمان به دنیا آمد.

دوران زندگی سی ساله وی فراز و فرودهای فراوان داشته است، او از ده سالگی با درگذشت پدر جهت کار به شهر کرمان مهاجرت کرد و از سالها قبل از پیروزی انقلاب در صف مریدان حضرت امام‌خمینی (ره) بوده و به دلیل مبارزات انقلابی بارها مورد تعقیب ساواک قرار گرفت.

با تجاوز صدام به خاک میهن اسلامی مداوم از طریق جراید و رادیوی کوچکی که همیشه همراه داشته، منتظر لبیک به ندای رهبر جهت اعزام به جبهه بود. تا اینکه در سال1360 در عملیات حصر آبادان شرکت و برای مرحله دوم فروردین 1361 جهت عملیات بیت‌المقدس عازم جبهه گردید و در شب شروع عملیات در کانال سیدجابر جاویدالاثر شد.

از شهید میرافضلی دو دختر به یادگار مانده که در زمان شهادت، فاطمه دختر اولش بیست ماهه و دختر دومش هم هفت ماه بعد از شهادت بابا به دنیا آمده است.

بعد از شهادت شهیدمیرافضلی، برادر همسرش که دانش آموز بوده ضمن تحصیل در منزل آنها، امورات بیرونی را انجام می‌داد که او هم در تک شلمچه (سال1367)شهید می‌شود.


همسر دختر دوم شهید هم در هواپیمای ایلیوشین سپاه پاسداران در کوه سیرچ (سال1381)به درجه رفیع شهادت رسید و دست تقدیر فاطمه دختر بزرگ شهید هم پس از سی سال انتظار پدر در سال 1390 در شهر کرمان بر اثر بیماری فوت کرد.

کتاب «بابا کی می آیی؟» به زندگینامه و خاطرات و روایت دختران چشم به راه شهید «محمود میرافضلی» به قلم «محمدحسین‌خانی» می پردازد.

این کتاب روایت دخترانی است که از نعمت پدر محروم بوده اند، روایت دختری که هفت ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمده و سی و شش سال است چشمش به در منتظر باباست. او در این راه پرافتخار همسرش را هم تقدیم انقلاب نموده است.

روایت و دست نوشته‌های دختر مرحومه‌ای‌ است که از پدر فقط عکسش را به نظاره نشسته و سی سال بیشتر تحمل دوری پدر را نداشته که ذره ذره آب شده و به او پیوسته است.

روایت مادری است که هر روز سحر به امید رجعت پسر جلوی منزلش را آب و جارو کشیده و مزار نمادین فرزندش را با اشک چشم شستشو می داده تا نابینا شده است.

از همسری می‌گوید که مامور به رسالت زینبی می‌شود و با سرپرستی دو دختر شهید، برادر و دامادش را هم در راه اسلام تقدیم انقلاب نموده است.

همچنین بخشهایی از کتاب به آداب و رسوم و حال و هوای روستای نمونه کشوری گنجان در دوران دفاع مقدس را بیان می کند.

انتهای پیام/

ارسال نظرات