«ضحاک بن عبدالله مشرقی» فردی است که در کربلا حضور داشته، جنگ کرده و چندین نفر از دشمن را هم به هلاکت رسانده، اما شهید نشده و عصر عاشورا از کربلا رفته است؛ او به امامحسین (ع) عرض کرده بود که «من نزد شما میآیم؛ شما را هم یاری میکنم اما اگر احساس کنم که دیگر کاری از دستم بر نمیآید؛ چون نمیخواهیم بمیرم ـ میروم.» روز عاشورا نزد امامحسین (ع) آمد و عرضه داشت «آقاجان! اگر بمانم شما را میکشند، اگر هم بروم باز شما را میکشند، پس اجازه بدهید من بروم و رفت.»
این استاد حوزه با بیان مطلب فوق گفت: ضحاک این طور نقل میکند «امام حسین (ع) سوار بر اسبی شد که برای پسرش بود و در مقابل دشمن آمد و فرمود: ای مردم صبر کنید و حرفهای مرا گوش دهید؛ برای کشتن من عجله نکنید؛ بگذارید شما را موعظه کنم ...»