معرفی کتاب «مدافعان حرم 3»

روایت نقاشی که شهادتش مثل حضرت عباس(ع) بود

شهید «حامد جوانی» از قبل نحوه شهادت خویش را درحالی‌که دست‌هایش قطع شده و چشمانش ترکش خورده بود، نقاشی کرده بود و به همان شکل هم به شهادت رسید تا شعار «کلنا عباسک یازینب(س)» را اثبات کند.
کد خبر: ۸۷۳۹۴۸۸
|
۱۵ شهريور ۱۳۹۵ - ۰۸:۰۲
به گزارش سرویس راهیان نور خبرگزاری بسیج، برای کسانی که سال‌های دفاع مقدس را درک نکرده‌ و در تشییع شهدای جنگ تحمیلی حضور نیافته‌اند، خواندن زندگی‌نامه شهدای مدافع حرم فرصت مغتنمی است؛ به‌خصوص آنکه این شهدا اغلب متعلق به دهه 70 هستند؛ یعنی آنها هم در سال‌های دفاع مقدس حضور نداشتند و آرزوها و دغدغه‌های مشترکی با هم‌نسلان خود دارند.

مطالعه این آثار برای آنانی که جبهه و جنگ را تجربه کرده‌اند، لازم و ضروری است. شرح رشادت‌ها و نحوه شهادت این عزیزان خاطره کم‌رنگ دفاع مقدس را تداعی می‌کند.

انتشارات «روایت فتح» در ادامه فعالیت‌های خود اقدام به انتشار مجموعه »مدافعان حرم» کرده؛ که تا کنون سه عنوان از این مجموعه منتشر شده است.

«مدافعان حرم3؛ شبیه خودش» ویژه شهید «حامد جوانی» سومین کتاب از این مجموعه است. «حسین شرفخانلو» بر خلاف 2 کتاب قبلی از این مجموعه، داستان را به شیوه دانای کل روایت کرده است. همچنین مواجهه نویسنده با شخصیت، در ساحت داستان به دور از نگاهی جانبدارانه و شعارزدگی است.

ما در «شبیه خودش» با شخصیتی کاملا زمینی از شهید روبه‌رو هستیم؛ که برای رسیدن به جایگاه کنونی‌اش زحمت می‌کشد. «حامد» شخصیت اصلی داستان نقاط مثبت فراوانی دارد؛ اما نقاطی هم در زندگی او وجود دارد تا خواننده بتواند با او همذات‌پنداری کند.

نکته بارز کتاب درهمین مسئله است که خواننده شخصیت داستان را باور می‌کند و همین باورمندی سبب می‌شود تا مخاطب کتاب را پس نزند. نثر کتاب نثری ساده و روان است.



گزیده‌ای از متن کتاب؛

«حامد را جمعه تشییع کردند. بعد از نماز جمعه. آن روز، شهر پر شده بود از عکس لبخندهای حامد. جلوی مصلا جابه‌جا عکس‌های بزرگ حامد را زده بودند و مردم با زبان روزه آمده بودند تا بعد از صلوة جمعه، بر پیکر حامد نماز بخوانند و راهی‌اش کنند.

نماز جمعه آن هفته را آیت‌الله هاشم‌زاده خواند و بعد از نماز، دوباره قامت بست که نماز شهید را بخواند با جماعت مردمی که با زبان روزه، منتظر وداع با حامد بودند. بعد حامد رفت روی دست مردم که زیر تابش آفتاب تیرماهی، شهید را از جلوی مصلا تا میدان ساعت تشییع کنند.

بین مصلا تا میدان ساعت، جای سوزن انداختن نبود. انگار تمام تبریز آمده باشند برای بدرقه. حامد حالا بالای دست مردم داشت، می‌رفت تا بهشت.

جوان بیست و چهار ساله پنج ساله، خودش را به هر جان‌کندنی بود رساند زیر تابوت. گریه امانش را بریده بود. به سر و شکلش نمی‌خورد اهل شرکت در تشییع شهدا باشد. سراغ پدر حامد را گرفت و رفت خودش را رساند پیش جعفر. بین هق‌هق گریه‌ها سرش را گذاشت روی دوش جعفر و گفت: من هم‌کلاسی حامد بودم. آن سال که می‌خواستیم دیپلم بگیریم. یک روز داشتیم همین خیابان را با هم می‌آمدیم. شب عید بود و توی پیاده‌رو جای سوزن انداختن نبود. نمی‌دانم چه شد که رو کرد به من و گفت:‌ خیلی دور نیست آن روزی که مردم توی همین خیابان، چنان دور مرا بگیرند که جای سوزن اندختن نباشد!»

«مدافعان حرم3؛ شبیه خودش» نوشته «حسین شرفخانلو» در 96 صفحه مصور توسط انتشارات «روایت فتح» در 1100 نسخه منتشر شده است./
ارسال نظرات
آخرین اخبار