خبرهای داغ:
بررسی جریان های فمینیستی اسلامی و خاستگاه آن در ایران

خشونت خانگی یکی از مهم ترین دلایل شکل گیری فمینیسم در غرب

از عوامل اصلى شکل‏ گیرى جنبش‏ هاى فمینیستى، تبعیض و بى عدالتى جنسى بوده است. علت اصلى ظهور جنبش فمینیستى در جوامع غربى، ظلم و ستم‏ هایى است که در این جوامع ‏به زنان شده است؛ ازاین‏رو معتقدند که باید دست ‏به اقدامى زد که در نتیجۀ آن، زنان به استقلال اقتصادی برسند.
کد خبر: ۸۸۲۸۸۸۳
|
۰۳ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۱:۲۱

به گزارش سرویس بسیج جامعه زنان خبرگزاری بسیج، واژه  «فمینیسم» و «فمینیست» برای اولین بار در فرانسه و هلند در سال ۱۸۷۲ ظاهر شد، بریتانیا در دهه ۱۸۹۰، و ایالات متحده در سال ۱۹۱۰، و فرهنگ انگلیسی آکسفورد لیست ۱۸۹۴ را به عنوان سال ظهور برای اولین بار از «فمینیست» و ۱۸۹۵ برای «فمینیسم» استفاده کردند.

فمینیسم (به انگلیسی: Feminism) گستره‌ای از جنبش‌های سیاسی، ایدئولوژی‌ها‌ و جنبش‌های اجتماعی است که هدفی مشترک را دنبال می‌کنند: تعریف، برقراری و دستیابی به سطحی از حقوق زنان که در زمینه‌های سیاسی، اقتصادی، شخصی و اجتماعی، با مردان برابر باشد. این هدف شامل تلاش برای برقراری فرصت‌های برابر برای زنان در آموزش و پرورش و اشتغال می‌شود.

فعالینِ حقوقِ زنان باور دارند که جنسیت در زندگی انسان‌ها عاملی تعیین کننده است که جایگاهِ اجتماعی، سیاسی و اقتصادیِ افراد بر اساس آن شکل می‌گیرد. فمینیسم بیش‌ترین تمرکزِ خود را معطوف به تهدیدِ نابرابری‌های جنسیتی و پیش‌بردِ حقوق، علایق و مسایل زنان کرده‌است. فمینیسم عمدتاً از اواخر قرن ۱۸ میلادی پدید آمد. زمانی که مردم به طور گسترده‌ای این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب می‌شوند. بخشی از حقوقِ زنان دربرگیرنده این موارد می‌شود. تمامیتِ بدنی و خودمختاری، حقِ رأی، حقِ کار، حقِ دستمزدِ برابر به‌خاطرِ کارِ برابر، حقِ مالکیت، حقِ تحصیل، حقِ شرکت در ارتش، حقِ مشارکت در قراردادهای قانونی و در نهایت؛ حقِ سرپرستیِ فرزندان، حقِ ازدواجِ آزادانه و آزادیِ مذهبی.

امواج فمينيست

موج اول از دهه 1850 شروع مى‏شود تا 1920 ادامه می یابد. از زنان مشهور موج آغازين فمينيسم، از «مرى استل» (1731 - 1666) ياد شده است. اين نويسنده انگليسى، زنان را اندرز مى‏داد كه از ازدواج بپرهيزند، ذهن‏شان را پرورش دهند و از زندگى عارى از وابستگى به مردان لذت ببرند.  در يكى از منابع، تأثير اصلى بر موج اول فمينيسم را به «مرى ولستون كرافت» با انتشار كتاب حقانيت حقوق زنان (1792) باز می گرداند.

بی ‏ترديد مهم‏ترين و نظام يافته‏ ترين تلاش زنان براى نقد وضع موجود و طرح حقوق مورد در خواست‏شان را بايد در كتاب دفاع از حقوق زنان اثر مرى ولستون كرافت انگليسى دانست كه «نخستين بيانيه بزرگ فمينيستى به زبان انگليسى» تلقى مى‏شود و معمولاً در نگارش تاريخ فمينيسم آن را نقطه آغاز اين انديشه می ‏دانند يا حتى از آن به عنوان «انجيل فمينيسم» ياد می ‏كنند. او عقيده داشت كه نابرابر ‏هاى ميان زنان و مردان، نه نتيجه تفاوت طبيعى (زيستى) بلكه ناشى از تأثير محيط و به ويژه اين واقعيت است كه زنان از آموزش محروم‏اند. او نشان داد كه هم زنان و هم جامعه، در كل از محدود كردن زنان به موقعيت پايين‏تر، زيان می ‏بينند.

«شارلوت گيلمن» يعنى بزرگ‏ترين جامعه ‏شناس و اقتصاددان موج اول فمينيسم از منتقدان «خانه» بود. او مى نويسد: «خانه، قديمى‏ترين نهاد مالزوماً دون‏ترين آنها نيز هست .... خوردن، خوابيدن، تنفس، لباس پوشيدن، استراحت، و سرگرم شدن - اينها فعاليت ‏هاى خوبى هستند؛ اما آيا از ساير فعاليت‏ها مقدس ‏ترند؟»

گيلمن در كتاب «جهان ساخته مردان» نشان می دهد  كه مردان بوده ‏اند كه در سراسر تاريخ مشكلات بشرى هم چون جنگ را به وجود آورده‏اند: «ما از جنگ‏هاى مردان، جر و بحث‏ هاى مردان، رقابت‏هاى مردان، جنايات و بدى‏هاى مردان و مشكلات و درد و رنج‏هايى كه بر ما تحميل مى‏كنند، خسته شده‏ايم». او مى‏گفت، «همه مشكلات سياسى تنها وقتى حل مى‏شود كه ارزش‏هاى زنان به جامعه شكل دهد».

به عقيده او: «كار فرآيند اصلى حيات بشرى است و تا زمانى كه زنان به شكلى برابر با مردان وارد آن فرآيند نشوند از نظر ذهنى و بينش محدود مى‏مانند.»

مشخصات موج اول فمينيسم اين است كه زنانى كه در اين نهضت شركت داشتند داراى توقعات حقوقى و سياسى بودند؛ يعنى خواستار حق مالكيت، حق اشتغال و حق رأى گرفتن و رأى دادن در نظام سياسى كشورشان بودند، و در مورد حق حضانت، اصلاحاتى را مى‏خواستند. پيشگامان اين نهضت، زنان فرانسوى، و تقريباً هم زمان با آنها انگليسى‏ها و آمريكايى‏ها بودند.

اين انقلاب صنعتى بود كه براى زنان انگيزه برابر ‏طلبى در فرصت ‏ها را ايجاد كرد؛ انقلاب صنعتى بود كه نخستين مرحله در تغيير منزلت زنان را به وجود آورد - يعنى حذف موانع حقوقى و عرفى در راه مشاركت كامل زنان در فعاليت‏هاى جهان.
در بحث موج اول فمينيسم توجه به يك نكته بسيار مهم است. از يك طرف، زنان خواهان حق برابر در پاره‏اى از زمينه‏ها بودند؛ و از طرفى، نظام سرمايه‏دارى جديد هم طرفدار حق مالكيت و اشتغال زنان بود؛ چون با انقلاب صنعتى و تحولاتى كه به وجود آمد، جامعه اروپايى از دوران فئوداليسم خارج شد و به سمت سرمايه‏دارى رفت، به وجود آمدن كارخانه‏هاى بزرگ با توليد فراوان؛ نيازمند كارگران بى دردسر و كم توقع با دستمزد كم، بودند. مهم‏ترين نقش سرمايه‏دارى در آن زمان، ايجاد تغيير در وضعيت زنان و قرار دادن آنها در موقعيت‏هاى متعارض بود.

سرمايه‏داران علاوه بر بازارهاى داخلى نيم‏نگاهى هم بر بازارهاى خارجى داشتند و براى بالا بردن توليد كارخانه‏ها بايد قيمت تمام شده كالاها را پايين مى‏آوردند و اين نيازمند پايين آوردن هزينه‏هاى جارى كارخانه مى‏شد و يكى از مهم‏ترين گزينه‏ها، استخدام زنان در كارخانه‏ها بود چون زنان كارگرانى كم‏هزينه بودند. در قرن نوزدهم و بيستم در شرايط جنگى هم نياز به نيروى كار زنان نيز افزايش مى‏يافت و لازم بود در بسيارى از صنايع نيروى كار زنان جايگزين مردانى شود كه به جبهه اعزام مى‏شدند.

پس از پايان جنگ نيز با شروع نوسازى و افزايش ظرفيت صنعتى نياز به كارگران غيرماهى و با دستمزد پايين بيش از پيش افزايش پيدا كرد. ويل دورانت مى‏گويد: وضعيت به قدرى بغرنج بود كه زن‏ها گاهى وقت‏ها تا پانزده ساعت و گاهى تا بيست ساعت با حداقل دستمزد در كارخانه‏هاى ريسندگى بافندگى، كار مى‏كردند، در حالى كه شوهران آنان بيكار بودند.

تقريباً در دو دهه‏ى آخر قرن نوزدهم، جنبش فمينيسم بين‏المللى می شود، نهضت فمينيسم تا اواخر قرن نوزدهم توفيق چندانى نيافت. به طورى كه تا اوايل قرن بيستم رژيم ‏هاى مختلف غربى داراى يك ويژگى مشترك بودند و آن بی ‏اعتنايى به حقوق زنان بود. در اواخر سده نوزدهم و اوايل قرن بيستم، اولين سازمان‏هاى بين المللى زنان شكل مى‏گيرد.

اوايل قرن بيستم جنبش طرفدارى از حقوق زن در انگلستان به رهبرى دوشيزه «پانك هورست» آغاز گرديد و توانست در سال 1919 تأثيرات نه چنان عميق بر قوانين انگلستان بگذارد. در اين دوره، زنان براى رسيدن به حق رأى، حق آموزش و كار به مبارزه سازمان يافته‏اى دست زدند. اين موج با دستيابى به حق رأى براى زنان انگليس در سال 1918 به پيروزى دست يافت و پس از آن فروكش كرد. برخى، دو دهه قرن بيستم را سال‏هاى خيزش موج اول فمينيسم مى‏نامند. از سال 1920 تا 1960 شاهد يك دوران فترت در مبارزات فمينيستى هستيم.

جنگ جهانى اول نفرت از خشونت و ميل به انعطاف و نرمى را در افكار عمومى ملل جنگ زده تشديد كرد و چون روحيات مردانه را در بروز خشونت مؤثر مى‏دانستند، زمينه طرح حضور زنان در عرصه سياست و برخوردارى آنان از برابرى قانونى شدت يافت. پس از جنگ جهانى دوم و در سال 1945، نظريه برابرى زن و مرد طرفداران بسيارى يافت و سرانجام براى اولين بار در اعلاميه جهانى حقوق بشر كه از طرف سازمان ملل متحد در سال 1948 ميلادى منتشر شد، تساوى حقوق زن و مرد به صراحت و در سطح جامعه ملل مطرح گرديد. از آن پس در معاهدات بين المللى به مسائل زنان توجه بيشترى شد. از جمله اين معاهده‏ها مى‏توان به كنوانسيون حقوق سياسى زنان 1952، كنوانسيون رضايت براى ازدواج 1962، و كنوانسيون محو كليه اشكال تبعيض عليه زنان 1979 اشاره كرد.

موج دوم فمينيسم

اين موج از اوايل و نيمه دهه 1960 به بعد مطرح شد و بر اهميت نقطه نظر زنان تأكيد مى‏كرد. طرفداران اين موج، در رابطه با مفاهيم، به بازسازى و انقلاب معتقدند. موج دوم فمينيسم در واپسين سال‏هاى حاكميت صورت‏بندى اقتصادى، اجتماعى و سياسى‏اى شكل گرفت كه از آن با عنوان سرمايه‏دارى سازمان يافته ياد می ‏كنند.

 سرمايه ‏دارى سازمان يافته با رشد تمركز در سرمايه و شكل گرفتن صورت‏هاى جديدى از سازمان‏دهى كار و گسترش بخش خدمات و نيز دگرگونى های در كاركردها و نقش دولت در حيات اقتصادى و اجتماعى همراه بود. تغيير در موقعيت ايالات متحده در نظام جهانى نيز به صورت‏هاى مستقيم و غيرمستقيم برنظام سرمايه دارى آمريكا و دولت تأثير داشت. دگرگونى‏هاى ناشى از اين تحولات با تغييراتى كه در ساختار اشتغال، نيازهاى بازار كار، نيازهاى آموزشى و به تبع آن نظام آموزشى، فن‏آورى‏هاى منجر به آزادسازى زمان (منظور وقت آزادى است كه با تسهيلات و فن‏آورى‏هاى جديد به دليل بالا بردن سرعت انجام كار به دست مى‏آيد مانند وسايل برقى و مكانيكى) و غيره به همراه داشت، در موقعيت اجتماعى و اقتصادى زنان در قشرها و منزلت‏هاى متفاوت اجتماعى تأثيراتى بر جاى گذاشت كه از لحاظ ساختارى زمينه ظهور موج جديدى از جنبش زنان شد.

جنگ دوم جهانى زمينه مناسبى براى حضور زنان در نيروى كار ايجاد كرد. در سال 1942 كميسيون نيروى كار جنگ اعلام كرد كه به چهار ميليون نيروى كار نياز است. بخشى از اين نيرو نخست از ميان بيكاران تأمين شد اما از سال 1943 بسيج زنان به امرى اجتناب‏ناپذير تبديل گشت. رسانه‏هاى گروهى زنان را تشويق به كار بيرون از خانه و كمك به اقتصاد جنگى مب كردند. در طول جنگ شش ميليون زن شاغل شدند. جنگ همچنين باعث شد راه ورود زنان به رشته‏هاى مختلف علمى در دانشگاهها گشوده شود. دانشگاهها در رشته‏هايى از زنان ثبت نام كردند كه قبلاً در آن راهى نداشتند.

روندى كه از سده نوزدهم در جهت انتقال كاركردهاى توليدى كارخانه به سوى نظام اقتصادى كلان سرمايه‏دارى آغاز شده بود، در دهه‏ هاى پس از جنگ دوم سرعت بيشترى يافت و گستره وسيع‏ترى را تحت پوشش قرار داد. اين امر باعث شد خدمات خانگى كم اهميت ‏تر جلوه داده شود و از سوى ديگر، زنان بتوانند وارد بازار كار شوند و با دستمزد خود «كارهاى خانگى» را بخرند. در دهه 70، يك زن فمينيست، به جهت تيپ ظاهرى خود، به راحتى از ديگر زنان تشخيص داده مى‏شد.
كشورهاى غربى با سيل هجوم دختران به دانشگاهها مواجه شد و آمار دختران دانشگاهى و تحصيل كرده بالا رفت و آنان در واقع پياده نظام جريان موج دوم فمينيستى‏اند. كتاب جنس دوم، اثر سيمون دوبووار فمينيست فرانسوى، منشاء تحول در دهه 1960 شد؛ يعنى آغازگر موج دوم فمينيست بود. در اين دهه، فمينيست‏ها با رد كليت ازدواج و تأكيد بر تجرد و حرفه اقتصادى، آرمان‏هاى خود را مطرح مى‏كردند. شعار زنان بدون مردان و با رفتارهاى مردانه، مربوط به همين دوره است و از دستاوردهاى مهم اين دوره عبارتند از:


1) مبارزه براى جدايى روابط جنسى از توليد مثل در كشورهاى غربى؛
2) ظهور جنبش آزادى زنان در تمام امور، از جمله حق تسلط بر بدن و روابط جنسى؛
3) كاهش زاد و ولد و افزايش آمار طلاق و تضعيف نظام خانواده؛
4)ايجاد مؤسسات فرهنگى و مطبوعاتى زنان؛
5)به دست آوردن قدرت‏هايى در زمينه اقتصادى و سياسى.

 

موج سوم فمينيست

به گزارش ایونا ، موج سوم فمينيسم كه از دهه هشتاد شكل گرفت و همچنان تداوم دارد، محصول تحولات ساختارى اقتصادى - سياسى و گفتارى اخير است.

از اوايل دهه 90، جهان غرب به نقش‏هاى سنتى و نهاد خانواده، رويكرد دوباره داشته و از حركت‏هاى تند فمينيستى موج دوم كاسته شد. زيرا آثار سوء افراط در حركت‏هاى زن‏مدارانه، بيش از همه دامان زن را گرفت و خشونت روز افزون در محيط خانواده و محيط كار و عدم امنيت جنسى، از آثار دوره پيش بود. فمينيست‏هاى مدرن در دهه‏هاى اخير سعى مى‏كنند با ظاهرى زنانه و رفتارى ظريف تمايز خود را از مردان به نمايش بگذارند. از جمله بازنگرى‏هاى نگرش فمينيستى در موج سوم، بحثى است كه «بتى فريدان»، «جمين گرير»، «جين بتكه الشتين» مطرح كرده و به «احياى مادرى» مشهور است.

بتى فريدان مى‏گويد: امروز تنهايى زنان مستقل سلامت روانى آنها را تهديد مى‏كند. اكنون زنان به يك بحران جديد هويت مبتلا شده‏اند كه اسم خاصى ندارد. چطور ممكن است زنانى كه در چنين مشكلات و بحران‏هاى بغرنج و خطرآفرينى به سر مى‏برند، خوشبخت ناميده شوند. اگر زنان به آنچه مى‏خواستند رسيده‏اند، پس مشكل كجاست؟ جواب اين معما يك چيز بيشتر نيست و آن همان برابرى حقوق مرد و زن است كه موجب همه بلايا شده است. زنان افسرده و غمگين هستند چون آزادند، زنان اسير و برده آزادى خود شده‏اند ... حركت و نهضت زنان براى كسب آزادى و برابرى كه بارها در گوش ما زمزمه مى‏شد، دشمن سرسخت خود زنان شده است.

الشتين در كتاب مرد عمومى و زن خصوصى، به دفاع از زندگى خصوصى و خانواده فرزند محور می ‏پردازد و مادر بودن را فعاليتى پيچيده، غنى، چند رويه، پر زحمت و شادى آفرين می ‏داند كه زيستى طبيعى، اجتماعى، نمادين و عاطفى است. اينان بر اين باورند كه سن، قوميت، طبقه، نژاد، فرهنگ، جنسيت، تجربه و هيچ تلاشى براى كشاندنشان به يك اردوگاه ايدئولوژيك واحد مثمر ثمر نيست. زنان بايد با ايجاد زبان و شيوه‏هاى تفكر جديدى درباره هويت خويش، خويشتن را از معانى ستمگرانه‏ اى كه مردان بر آنها تحميل كرده ‏اند رها سازند. فمينيسم امروزى چنين خود را معرفى مى‏كند: «فمينيسم را كليتى بدانيم با تقسيمات فرعى و مستقل ... فمينيسم، نه مكتب فكرى جا افتاده، كه مبحثى پويا و درگير مبارزه است.»

می توان ويژگى مهم موج سوم فمينيسم را تلاش آن براى پاسخ دادن به مشكله يا به بيان «چيمن»، معضل تفاوت دانست. در اين موج جديد، ميزان تأكيد بر تفاوت‏هاى ميان زنان و مردان هم از لحاظ عملى و هم نظرى مورد بحث و نقد، قرار گرفته است. جريان فمينيسم در موج سوم با به رسميت شناختن تفاوت‏ها و اعتبار بخشيدن به آنها، توانست راهكارهاى بهترى نسبت به دو موج ديگر پيدا كند.

علل شکل‏ گیرى فمینیسم

از عوامل اصلى شکل‏ گیرى جنبش‏ هاى فمینیستى، تبعیض و بى عدالتى جنسى بوده است. علت اصلى ظهور جنبش فمینیستى در جوامع غربى، ظلم و ستم‏ هایى است که در این جوامع ‏به زنان شده است؛ ستم‌هایی که آنان را از حقوق طبیعى خود محروم کرده است. فمینیست‌ها، بنیان ستم‏ و استبداد حاکم بر زنان را در وابستگى اقتصادى آنان به مردان و نیز وجود نظام خانوادۀ مردسالار مى‏دانند؛ ازاین‏رو معتقدند که باید دست ‏به اقدامى زد که در نتیجۀ آن، زنان به استقلال اقتصادی برسند.

از جملۀ مواردی که باعث ایجاد مکاتب گوناگون شده است، نوع نگاه غرب به زن در دوره های گوناگون است. اگرچه فمینیسم به عنوان یک مکتب، کمتر از دو قرن است که در صحنۀ اجتماع بشری ظاهر شده، ولی دفاع از حقوق زنان و جنبش‌های مربوط به آن، دارای سابقه‌ای دیرینه در دنیای غرب است. انسانِ درجۀ دوم بودنِ زنان در اندیشۀ غربی، یکی از عوامل مهم ظهور این جنبش‌هاست.

در سنت فکری غرب، بحث بر این موضوع متمرکز بوده که «آیا زن انسان است یا خیر؟ آیا زن در وهم و خیال خدا شکل گرفته است؟ آیا زن مخلوق کامل خدا یا نسخۀ ناقص مرد است؟ آیا مرد و زن در پیشگاه خدا مساوی هستند؟».

همۀ این مباحث، از گفته‌های مقامات سنتی، کتاب مقدس و پدران کلیسا نشأت گرفته بود و از قرون وسطا تا رنسانس ادامه داشت (۱)؛ مثلاً در تورات یهودیان، زن در همه جا به چشم حقارت نگریسته شده است. در تورات آمده که پدر حق دارد دخترش را مانند برده بفروشد و دختر حق سرپیچی از کار پدر را ندارد (سفر خروج، اصحاح ۲۱، آیه ۷). در این قانون دختر (جنس مؤنث) در حکم مال است و دارای ارزش و کرامت انسانی نیست.
در آیین یهود، حوا در بهشت سبب فریب آدم شده و گناهِ خوردنِ میوۀ ممنوع به وسیلۀ آدم و اخراج از بهشت از او سرچشمه گرفته است؛ ازاین‌رو جنس زن باید تا پایان عمر جهان به عنوان گناهکاری دائمی مجازات شود. در سِفر پیدایش تورات (سوره ۳، آیه ۶، ۷ و ۱۶) آمده است که زن به جبران گناهی که در بهشت کرد، باید در تمام عمر قصاص و مجازات شود. بخشی از مجازات او همان آبستنی و زایمان اوست. در این متن، مهم‌ترین ویژگی زن ـ که حفظ نسل انسان است ـ برای او مجازات دانسته شده و او گناهکار ازلی و ابدی تصویر شده است. این گونه قضاوت، ستمی تاریخی نسبت به زن است. متأسفانه همین ناداوری در طول تاریخ به یک فرهنگ تبدیل شده و بر روی رفتار مردان با زنان، اثری منفی گذاشته است.

در نظر آباء مسیحیت، زن در برابر مرد در حکم بنده در برابر خداست. در نامه پولس به غلاطیان چنین آمده است: «ای زنان به مردان آن‌چنان خضوع کنید که به خداوند». نیز در رساله پولس به اهل افسیس (باب ۵، جمله ۲۲ و ۲۳) آمده: «… مرد سرور زن است، همان‌گونه که عیسی سرور کلیساست».
فلاسفۀ غرب نیز نسبت به زنان، نگاه مثبتی نداشتند. از افلاطون و ارسـطو گـرفتـه تـا فیلسـوفـان جدیـدی ماننـد هـابـز، لاک (در کتاب دومین رساله)، روسو (در کتاب استدلالی بر اقتصاد سیاسی) و کانت (در کتاب مناسبات بین دو جنس) زنان را ضعیف‌تر و بی‌عقل‌تر از آن می‌دانستند که بتوانند در سیاست دخالت نمایند.

«روسو» در کتاب «امیل»، شهروندی، عقل، نیرو و خودمختاری را از ویژگی‌های مردان دانسته و زنان را عاطفی، ضعیف و مطیع می‌خواند. و معتقد است باید تعلیم و تربیت پسران و دختران، با هم متفاوت باشد؛ پسران باید تعلیم ببینند تا عقلانی، معنوی و حاکم بر خویش بار آیند، ولی دختران باید برای فرمان‌برداری و کسب مهارت‌های مورد نظرِ شوهرِ آینده، آموزش ببینند (۲). او می‌گوید: «از نظر متفکرانِ رنسانس، مردان به دنیا و جهان تعقلی و اولی و زنان به دنیای غیر تعقلی و ثانوی تعلق دارند؛ به گونه‌ای که حتی وقتی از «حقوق طبیعی» جامعۀ بشری سخن به میان می‌آید، منظور حقوق مردان است و هرگز این حقوق به زنان و بردگان تعلق نمی‌گیرد» (۳).

در منشور معروف حقوق بشر، ابتدا هیچ حقی برای زنان مطرح نشده بود، تا جایی که به «حقوق مردان» معروف شده بود (۴). زن در جامعۀ غربیِ اواخر قرون وسطا و اوایل رنسانس، فاقد هر گونه حقی در جامعه بود و حتی او را مملوک مرد می‌دانستند. این دیدگاه را حتی می توان در آثار فیلسوفانی چون جان لاک، ژان ژاک روسو (در کتاب استدلالی بر اقتصاد سیاسی) و امانوئل کانت (در کتاب مناسبات بین دو جنس) مشاهده کرد. بنابراین می‌توان گفت: زن‌ محوری‌ِ فمینیستی، یکی‌ از توابع‌ «اومانیسم» است و اصالت‌ میل‌ فرد ـ که‌ موجب‌ حاکمیت‌ مطلق‌ امیال‌ فرد می‌شود ـ و بی‌نیازی‌ از مبدأ و بی‌اعتمادی‌ به‌ معاد را جایگزین‌ اندیشه‌ و نگرش‌ دینی‌ می‌کند.
«جرج آنجوال» در این باره می‌گوید:

گذشتۀ غرب و امروز را نگاه کنیم؛ در هر دو مقطع، زن تحقیر می‌شود. گذشتۀ غرب را که نگاه کنیم، سنت‌های امپراتوری روم و سنت‌های خشن ژرمنی و سایر قبایل اروپایی تماماً شرک‌آمیز و ضد زن است. زن به‌خصوص تا قرن پنجم میلادی، صرفاً برای تمتع جنسی و به عنوان کنیز جنسی مطرح می‌شود. در فرهنگ رومی، هر خانواده خدایانی خصوصی و جداگانه داشت. اتاق‌های خانوادگی مخصوصِ این خدایان، تحت سیطرۀ پدر قرار داشت و مرد خانواده در مورد مرگ و زندگی اعضای خانواده، حتی زن، تصمیم می‌گرفت. وقتی مردی از دنیا می رفت، زن او هم به وارثان می‌رسید.

دورۀ مدرن غرب نیز با «مرگ مدنی» شروع شد. فشارهای ضد زن در دورۀ رنسانس تشدید شده بود. بورژوایی وسرمایه‌داری برای تبدیل زن به کنیزکان اقتصادی و جنسی، ساختارهای جدیدی را بنا نهاده بود. به تدریج نظام حقوقی جدیدی تدوین شد. متفکران غرب، از آن دوران به دوران «مرگ مدنی» زن در خانه و جامعه تعبیر کرده‌اند. در دورۀ رنسانس، کلیسا و سرمایه‌داری برای «حذف زن» همکاری کردند. حقوق‌دانان بورژوایی در دوران رنسانس به سرعت ملاک را مالکیت خصوصی، یعنی سرمایه‌داری خشن قرار دادند؛ بنابراین چون قدرت زن در تولید ثروت کمتر از مرد بود، جایگاه زن، نازل‌تر از پیش شد.
با شروع مدرنیته، حتی حق مالکیت خانوادگی خود – که در قرون وسطا از آن برخوردار بود – را هم از دست داد.

حقوق روم که در قرون وسطا حذف شده بود، دوباره در رنسانس احیا شد. در فرانسه اعلام کردند که زنان مهجورند و حق اقتصادی ندارند. سرمایه‌سالاری و مرد‌سالاریِ تمدن شرک‌آمیز یونانی ـ رومیِ پیش از مسیح، دوباره در دورۀ رنسانس، تحکیم شد.
در انگلیس اعلامیه‌ای رسمی صادر شد که بر اساس آن، هرگونه گردهمایی زنانه، به‌ویژه تجمعات سیاسی، ممنوع بود. (چون زنان هر جا جمع شوند، تنها هنرشان وراجی است!)
البته نمی‌توان تنها علت پیدایش فمینیسم را افراط‌های پیشینیان دانست، بلکه گروه‌های جدیدی نیز وجود دارند که منافع خود را در به وجود آوردن چنین وضعیتی می‌دیدند. آنان در پی آن بودند که قدرت‌های اقتصادی و اجتماعی را به دست آورند و مقدمات رسیدن به اهداف خود را فراهم می‌کردند. اما بررسی این علل، به دلیل پیچیدگی‌ها و ظرافت‌هایش، مجال دیگری را می‌طلبد.
در دوران مدرن، دولت‌های مدرنِ سکولار، بر اساس تئوری دولت ـ ملت، زنان را کاملاً از محاسبۀ خود کنار گذاشتند. اخلاق بورژوایی، سرمایه‌داریِ لیبرال بود و اصالت با دلار، و چون زن در سودآوری اقتصادی ضعیف‌تر از مرد بود، جنس درجۀ دو اعلام می‌شد. حتی مشاغلی مثل مامایی و طب سنتی ـ که ماهیتی زنانه داشتند ـ به دلیل اینکه ارزش اقتصادی پیدا می‌کرد، به‌تدریج مردانه می‌شد (۵).
طبیعی است که زنان بعد از این همه فشار و محرومیت‌ به اعتراض برخیزند و حقوق ازدست‌رفتۀ خود را (از جمله حق آموزش، مشارکت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی) مطالبه کنند و در پی آن باشند که حق آزادی را به دست آورند و از بردگی، این زخم فروخفته چندصدساله، رها شوند. و باز هم طبیعی است که پس از آن محرومیت‌ها، از اعتدال خارج شوند و راه افراط پیش گیرند. البته نقش کسانی که از این وضعیت سود می‌بردند و حمایت‌های کلان آنها از این جنبش برای سوء استفاده‌های فراوان، انکارپذیر نیست.
از این جهت، هرچند نظریه‌ها و خواست‌های‌ عنوان‌‌شده‌ در فمینیسم‌، «زن‌سالاری» تعبیر و بر آن‌ پافشاری‌ می‌شود، در عمل‌ به سود گروه‌های‌ سودجوی‌ قدرت‌‌طلب‌ است تا از این راه زن‌ را هرچه‌ بیشتر به‌ بی‌عاری و ازخودبیگانگی‌ بکشانند. این‌ وضعیت، آنگاه برای واقع‌بینان‌ شگفت‌آور است‌ که‌ می‌بینند برخی‌ زنان‌ تصور می‌کنند که اینک‌ به‌ جایگاه‌ واقعی‌ خود و تساوی‌ با مردان‌ دست یافته‌اند.
نویسنده‌ کتاب‌ «جنگ‌ علیه‌ زنان»، که‌ خود، یک زن‌ و از مدافعان‌ فمینیسم‌ جدید است، بدون‌ آنکه‌ به‌ برداشت‌ گذشتگان اعتراض‌ کند، زنان‌ را آلت‌ دست‌ مردان‌ صاحب‌ زر می‌داند:
«از رسواترین‌ اشکال‌ توسعه‌ که‌ جنبۀ بهره‌برداری‌ دارد، تجارت‌ جدیدی‌ به‌ نام‌ بهره‌برداری‌ جنسی‌ یا جهانگردی‌ جنسی‌ است. این‌ سیاحت‌ به عنوان یک‌ استراتژی‌ توسعه، توسط‌ آژانس‌های‌ بین‌المللی‌ پیشنهاد شد. این صنعت، نخستین‌ بار توسط بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول و آژانس‌های توسعۀ بین‌المللی‌ آمریکا برنامه‌ریزی‌ و حمایت‌ شد.» (۶)

در عصر حاضر که فرایند تصاعدى جنبش‏ هاى فمینیستى، امکان ظهور یافته، زنان در قالب‌ها و نظام‏ هایى نو، از حقوق طبیعى خود محروم مانده‌اند و مورد تبعیض جنسى قرار گرفته‌اند. نفی‌ کرامت‌ انسانی‌ زنان‌ در بریتانیا به گونه‌ای است که زنان‌ متأهل‌، عموماً‌ نام‌ خانوادگی‌ شوهرانشان‌ را می‌گیرند و اغلب‌ ضمیمۀ شوهران‌ و فرزندانشان‌ محسوب‌ می‌شوند و دارای‌ هویت‌ اجتماعی‌ جداگانه‌ای‌ نیستند. حتی‌ وقتی‌ زنان‌ متأهل‌ به‌ کاری اشتغال‌ دارند، باز هم غالباً هویت‌ آنان‌ تبعی، تلقی‌ می‌شود. به ندرت‌ از زنان‌ می‌پرسند که‌ خودشان‌ به چه‌ کاری اشتغال دارند. مرد (جنس‌ نر) به‌ دلیل‌ برخورداری‌ از قدرت، نیروی‌ محوری را تشکیل‌ می‌دهد. او صاحب ویژگی‌هایی چون شجاعت، قدرت، سخاوت، عقلانیت، ابتکار و خلاقیت‌ دانسته می‌شود، ولی زنان، ضعیف، ترسو، حیله‌گر و غیرخلاق‌ پنداشته‌ می‌شوند. آنان‌ که‌ از ویژگی‌های‌ مردانه‌ برخوردار نیستند، از امتیاز انسان‌ بودن‌ محروم‌ می‌شوند یا در برزخ‌ انسان‌ و حیوان‌ قرار می‌گیرند یا انسانی‌ پست‌تر از نوع‌ قدرتمند معرفی می‌شوند.

استثمار و بهره‌کشی‌ از زنان‌ نیز عرصۀ بسیار گسترده‌ای‌ داشته است که‌ مهم‌ترین‌ آنها عدم‌ بهره‌مندی‌ از فرصت‌ مالکیت، کار بیشتر و مزد کمتر، عدم‌ دریافت‌ امکانات‌ کافی‌ در خانواده، سوء تغذیه و کاستی‌های‌ قانونی‌ است.

فرایند صنعتى شدن جوامع، در کنار ظهور دولت‏هاى مردم‏سالار، روابط سنتى حاکم بر این جوامع، را دچار بحران و دگرگونى اساسی کرده است. همچنین با تغییر جوامع «پَسا نوگرا»، روابط نوین حاکم بر این جوامع مجدداً دچار دگرگونى شد. در این چرخه، نهادى که بیش از همه دچار بحران هویت گردید، نهاد خانواده بود؛ نقش زنان در خانواده و منزلت ‏سنتى آنان متحول شد؛ از یک سو، به دنبال ظهور حکومت‏ها و دولت‏ هاى مردم‏سالار، نفوذ زنان طبقات بالا به میزان قابل توجهى کاهش یافت و از سوى دیگر، در طبقات پایین نیز زنان به دلیل صنعتى شدن، دست از کارهاى سنتى خود کشیدند. این در حالی بود که آنها به دلیل ناتوانى از رقابت‏ با واحدهاى تولیدى جدید، قدرت اقتصادی خود را به میزان قابل توجهی از دست دادند.

از دیگر عوامل شکل‏ گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى، وجود خشونت‏ خانگى شدید است. خانه غالباً به‌ عنوان محل امنیت و خوشبختى تصور مى‏ شود، ولی در این جوامع، این مأمن به جایگاهى خشن تبدیل شده است. کاربرد زور و خشونت، سابقه‌‌ای دیرینه‌ و روش‌های گوناگون فیزیکی، روانی و اقتصادی دارد. مهم‌‌ترین نمونۀ آن، خشونت‌ جنسی‌ است. موارد بسیاری‌ از روابط‌ سلطه‌گرانه‌ و سلطه‌پذیر وجود دارد که‌ در چارچوب‌ آن، زنان‌ مورد ستم‌ و خشونت‌ قرار گرفته‌اند. چنین‌ رفتاری‌ تا آنجا پایدار و تکراری شده که‌ افزون‌ بر شوهر، پدر و برادر شوهر و حتی در مواردی‌ پسر، نسبت‌ به‌ زن، اعمال‌ خشونت‌ می‌کنند. تا اواخر قرن نوزدهم، هیچ قانونى در انگلستان وجود نداشت که مانع از آن شود که مرد همسرش را مورد آزار جسمى قرار دهد. فقط آسیب‌های شدید یا قتل، از موارد مورد منع بود (۷).

آزار و تجاوز جنسى نیز از دیگر عوامل شکل‏ گیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى است. هر چند شکل‏ گیرى نهضت فمینیستى در این جوامع، براى احیاء حقوق زنان و از جمله ایجاد اشتغال براى آنان بوده، میزان خشونت و آزار جنسى (۸) در محیط‌هاى کار، بسیار زیاد است (۹). در یک بررسى درباره ۱۲۳۶ زن در لندن آشکار شد که از هر شش زن، یک نفر مورد تجاوز قرار گرفته بود و از پنج نفر باقی‌مانده نیز یک نفر با مبارزه، مانع اقدام به تجاوز شده بود (۱۰).

علاوه برموارد فوق، مسائلی از قبیل سوء تغذیه، بى‏ سوادی، احساس جهل، بیمارى‏ هاى حاد، نبود کامل بهداشت و رنج از عامل تولید مثل و مستخدم خانه دیده شدن نیز از عوامل شکل‌گیری فمینیسم در جوامع غربی است.

 



ارسال نظرات