در گفتگو با جانباز 45درصد شیمیایی مطرح شد

غریبانه های یک جانباز شیمیایی در بیمارستان اتریش

آقاشیری گفت: وقتی از بیمارستان اتریش به شیراز برگشتم،اهالی محله و خانواده ام به استقبالم آمده بودند و پدرم نذر کرده بود که موقع برگشتنم،برایم گوسفند قربانی کند.
کد خبر: ۸۸۵۸۰۹۷
|
۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۹:۱۰
نام:علیرضا آقا شیری
تاریخ و محل تولد:1346– شهرستان اقلید شیراز
نام پدر:آقا جان
مدت حضور در جبهه: 36ماه
درصدمجروحیت:45درصد شیمیایی
 
به گزارش سرویس راهیان نور خبرگزاری بسیج به نقل از كوله بار؛ علیرضا آقا شیری جانباز 45 درصد شیمیایی  با اشاره به اولین روز اعزامش به جبهه، اظهار داشت:سال 62 تصمیم گرفتم تا به جبهه بروم. در آن روزها، هر کسی که می خواست به جبهه برود، به امامزاده محله مان می رفت و دلش را پاک می کرد؛ سپس راهی جبهه می شد. من هم به این امامزاده رفتم و دلم را به خدا نزدیک تر کردم. موقع رفتن، طاقت خداحافظی با مادرم را نداشتم. وقتی سوار اتوبوس می شدم، با من خداحافظی کرد. اشک در چشمانمان حلقه زده بود و به سختی می توانستیم از همدیگر دل بکنیم؛ چون بازگشتم نامعلوم بود.
 
وی ادامه داد: یک ماه آموزش مقدماتی را در پادگان آباده فارس و شهید دستغیب کازون گذراندم و سپس به پادگان امیدیه اهواز رفتم. در گردان کمیل تیپ المهدی (عج) تک تیر انداز بودم.سال 64در عملیات والفجر8، در گردان امام علی (ع) بودم و قبل از شروع عملیات، چند روز، دوره آموزش غواصی را در اهواز دیدم.
 
این جانباز شیمیایی به نحوه شیمیایی شدنش اشاره کرد: روز25بهمن در فاو بودیم که دشمن شیمیایی زد. یکی از راکت شیمیایی، در نزدیکی سنگر ما اصابت کرد. بوی خاصی همه جا را برداشته بود. ماسک هایمان را زدیم و بادگیرهایمان را پوشیدیم. بعد از یک ساعت، عوارضش روی بدنم بروز کرد و دچار حالت تهوع شدم.
 
آقاشیری ادامه داد: سوار قایقمان کردند تا ما را به بیمارستان صحرایی ببرند. در نزدیکی ساحل، قایقمان غرق شد و به آب افتادیم. بادگیرهایمان پر از آب شده بود و دست همدیگر را گرفته بودیم تاغرق نشویم. چند نفر از ساحل ما را دیدند و به کمکمان آمدند.در بیمارستان فاطمه الزهرا(س) بیهوش شدم. وقتی چشم باز کردم خودم را در بیمارستان رازی تهران دیدم.
 
وی اشاره ای به اعزامش به جبهه کرد: 20روز در بیمارستان بستری بودم. در این مدت، از طریق تلفن به خانواده ام خبر دادم که چه اتفاقی برایم افتاده است.بدنم  تاول زده و چشمانم بسته بود. هر روز مرا به حمام می بردند و تاول ها را از بدنم جدا می کردند. با تصمیم پزشکان، مرا به بیمارستان اتریش اعزام کردند.
در این کشور، مدام احساس غریبی می کردم و بارها گریه ام گرفته بود. دوست داشتم به ایران برگردم. مسئولان بیمارستان مرا به اتاقی که چند ایرانی در آن بود، بردند تا کمتر احساس تنهایی کنم.
آقا شیری افزود: 30روز در این کشور بودم و در این مدت، وضعیت پوستم بهتر شد. بعد از آن به تهران و سپس شیراز برگشتم.
 
این جانباز شیمیایی درباره استقبال بی نظیر اهالی محله شان از او گفت: وقتی به شیراز برگشتم، شوق و ذوق زیادی داشتم که خانواده ام را ببینم. اهالی محله و  خانواده ام به استقبالم آمده بودند. وقتی آنها را دیدم، اشک در چشمانم حلقه زده بود و در آغوششان گرفتم. پدرم نذر کرده بود که موقع برگشتم، برایم گوسفند قربانی کند. سه ماه در خانه تحت درمان بودم که سال65وارد سپاه شدم و دوباره به جبهه برگشتم و در عملیات نصر در ماووت عراق شرکت کردم.
 
وی وضعیت جسمانی اش را این گونه شرح داد: طاقت سرما را ندارم و زمستان ها وضعیت جسمانی ام حادتر می شود. برای غلبه بر   بیماری ام، از داروهای گیاهی استفاده می کنم. تابستان ها که چشمانم دچار خشکی می شود، چند قطره از اشک های مصنوعی را به داخل چشمم می ریزم. هنوز برخی از آثار تاول روی بدنم است و با شامپو های کودک آن ها را می شویم.
 
یادگار حماسه ساز جنگ تحمیلی، یاد دوستان شهیدش را زنده کرد: "شهید خلیل زرین کلاه"،"منصور قاسم زاده"، سال 64در فاو به شهادت رسیدند. با قایق به اروند کنار می رفتیم که دشمن به طرفمان تیراندازی می کرد.نزدیک بود قایقمان غرق شود. خلیل جلوی من نشسته بود که یکی از تیر به سینه اش خورد و شهید شد. با منصور در یک مدرسه درس می خواندم. در نخلستان های فاو، تیری به سینه اش خورد و با ذکر یاحسین به شهادت رسید. لحظه جان سپردن این دو دوستم، در کنارش بودم. لحظه های آخر که جان می سپردند، هنوز در خاطرم است.
 
این جانباز شیمیایی شیراز در ادامه افزود: جانبازان باید در جامعه حضور فعالی داشته باشند و خودشان را بیهوده در خانه حبس نکنند. بسیاری از جانبازان را می شناسم که در شغل یا رشته های مختلف ورزشی موفق هستند. حالت اشتغال، حذف این افراد از فعالیت های اجتماعی می شود که این درست نیست.
 
آقاشیری در پایان تاکید کرد: برای رضای خدا و دفاع از خاک کشورمان به جبهه رفتیم و از مردم توقع زیادی نداریم. الگوی ما امام خمینی(ره) بود که سال ها برای انقلاب زحمات زیادی کشید و زندگی ساده و بی آلایشی داشت.
ارسال نظرات
آخرین اخبار