گفتگوی اختصاصی با خانواده شهیدان دوقلو«مجید» و «حمید شاهقلی» در خزانه :

ماجرای برادران دوقلوی خط شکن که شهادت را برگزیدند

برادر شهید گفت: حمید تا آخرین لحظه حیاتش وفاداری خودش را به خدا و برادرمان مجید نشان داد و در نهایت با شهادتش،به هر دوی آنها رسید.
کد خبر: ۸۸۹۰۶۳۲
|
۰۱ مرداد ۱۳۹۶ - ۰۸:۱۳
به گزارش سرویس راهیان نور خبرگزاری بسیج، این یک داستان حماسی از برادرانی است که در یک ساعت چشم به دنیا گشودند،در یک ساعت فریاد کودکانه شان را سردادند و در یک ساعت شروع به نفس کشیدن کردندودر یک ساعت...دوقلوهایی که داستان زندگی شان را باعشق ومحبت به همدیگر آغاز کردند.آنهاهمچون یک روح در دو جسم بودند که در این کره خاکی زندگی می کردند وهمیشه خدارا زیباترین خالق هستی دهنده قبول داشتند.همین اعتقاد هم سرنوشت این دو برادر را به هم گره زد و در نهایت آنها را به سوی خالقشان برد.شاید هستند همسایه هایی که هنوز لبخندها ودوست داشتن هایی این دو برادر را به یاد داشته باشند.برادرانی که امتحان الهی را با نمره قبولی دادند وبه شهادت رسیدند.حالا نامشان را باید در کوچه ای در خزانه جست وبه آن افتخار کرد:«کوچه شهیدان مجید و حمید شاهقلی در خزانه تهران»

مجید شاهقلی
تولد:اردیبهشت 1341-تهران
شهادت:فروردین 1361-عملیات فتح المبین،دشت عباس
 
*************************



حمید شاهقلی
تولد:اردیبهشت 1341-تهران
شهادت:بهمن 1361-عملیات والفجرمقدماتی،فکه
 

برادران آسمانی
 سال 1341بود که خانواده شاهقلی صاحب دوپسر دوقلو شدند که اسم آنها را مجید و حمیدگذاشتند.آنها به موزات شباهت  ظاهری،از نظر رفتار و اخلاق هم شباهت زیادی به هم داشتند.به همین دلیل هم خانواده و اهالی محله آنها را همچون یک روح در دو جسم خطاب می دانستند.آن روزها مرحوم حاج داداش،در راه آهن مشغول کار بود و از این راه چرخ روزگارش را می چرخاند.معصومه شاهی که افتخار بزرگ کردن این دو برادر دوقلو را داشته است،جای خالی این همسرفداکارش را پر می کند و درباره فرزندانش می گوید:«مجید و حمید همیشه و همه جا با هم بودند و خیلی به هم شبیه بودند.مثل سیبی بودند که از وسط نصفشان کرده باشی.همیشه هم هوای همدیگر را داشتند وتوانسته بودند رابطه خوبی با اهالی و همسایه ها برقرار کنند.آنها تا سوم راهنمایی درس خواندند تا اینکه ترک تحصیل کردند و مشغول کار در شغل صافکاری اتومبیل شدند.» بعد از پیروزی انقلاب بود که مجید کار در صافکاری اتومبیل را رها کرد و به سپاه ملحق شد.او به مدت 2سال در آنجا مشغول فعالیت بود.او علاقه خاصی به شخصیت عالم و روحانی شهید بهشتی داشت.به همین دلیل روز شهادت شهید بهشتی،یکی از تلخ ترین روزها برایش بود.او و مادرش راه بهشت زهرا(س)را در پیش گرفتند تا سرمزارش بروند:«شهادت شهید بهشتی در روحیاتش تاثیر زیادی گذاشته بود.مدام سرمزار این شهید بزرگوار اشک می ریخت و می گفت:«یعنی می شود یک روزی فرابرسد که من هم به شهادت برسم و در این قطعه به خاک سپرده شوم.»
 
لباس رزم به تن
خانواده مجید برای اینکه او را پایند زندگی کنند،برایش آستین بالا زدند و بساط ازدواجش را مهیا کردند.شیپور جنگ که به صدا در آمد،بی قراری های مجید برای رفتن شروع شد.او اولین بار این موضوع را با مادرش در میان گذاشت.مادرش اوایل مخالفت می کرد و از مجید می خواست که در پشت جبهه خدمت کند اما وقتی با شور و علاقه مجید روبرو شد،رضایت داد تا او برود.به این ترتیب مجید لباس رزم به تن کرد و راهی رفتن به جبهه شد.او به همراه برادربزرگش سعید،راهی رفتن به جبهه شد.او هرچند وقت یکبار برای مرخصی به خانه می آمد.یک بار شاد وخوشحال به نظر می رسید و در حال پخش کردن شیرینی در میان اهالی محله بود.تااینکه مادرش علت این خوشحال را جویا شد:«می گفت که صمیمی ترین دوستش در جبهه به شهادت رسیده است و از این طریق به خدایش رسیده است.از این کارش خیلی تعجب کرده بودم اما همان روز گفت:«اگر روزی به شهادت رسیدم،شیرینی بگیر و در میان اهالی و همسایه ها پخش کن.»همیشه می گفت که دعا کنم تا به شهادت برسد.»
 
شیرینی شهادت
مجید به مدت 2سال در جبهه بود و دراین مدت مسئول تخریب چی بود.مسئولیتی که هرلحظه ممکن بود او را مجروح یا به شهادت برساند اما او عاشقانه این کارش را انجام می داد و خط دشمن را می شکست و به پیش می رفت.در روزهای آخرش حیاتش،فرماندهی گردان محمد رسول الله را به او سپردند و از همچنان در این تفکر بود که به سوی دشمن پیش برود وآنها را نابود کند.یک بار که همرزمانش در محاصره دشمن قرار گرفته بودند،به کمکشان رفت وآنها را نجات داد،اما در نهایت خودش به مقام پرفیض شهادت نائل شد:«گلوله تیردشمن به گلوی مجیدم اصابت کرد و او را به شهادت رساند.پیکر او تا مدت 10روز در زمین بود تا اینکه او را پیدا کرده و به تهران برگرداندند.ما هم به رسم وصیت نامه اش،با چشمان اشک آلود در میان اهالی کوچه شیرینی پخش کردیم تا به سخنش عمل کرده باشیم.»سعید برادر کوچک شهیدان هم یادی از روزهای حیات مجید می کند و می گوید:«آن روزها من در کلاس اول راهنمایی تحصیل می کردم اما به خوبی اخلاق مجید را به یاد دارم.او همیشه تاکید داشت که درسم را ادامه بدهم.او همیشه دوست داشت که خدا شهادت را قسمت او کند،که در نهایت به این آرزویش رسید.» 



ادامه راه برادر
شهادت مجید روی برادر دوقلویش حمیدتاثیر زیادی گذاشته بود.او بااینکه ازدواج کرده بود و صاحب فرزند پسربه نام نوید شده بود اما دوست داشت که خودش را به میدان های جنگ برساند و نگذارد که خون برادرش پایمال شود.مادرش می تواند از آن شور و علاقه برایمان بگوید:«یک روز به پشت بام خانه مان رفتم و دیدم که حمید در گوشه ای نشسته و در حال اشک ریختن است.گفتم پسرم چه شده؟او گفت:«انگار مجید نصف وجود مرا با خودش برده است.من هم دوست دارم راه او را ادامه دهم و باید به جبهه بروم.»همین شد که او هم راهی رفتن شد.»
 
شهید جاویدالاثر
حمید در جبهه همچون برادرش خط شکن بود.او مدتی بعد فرماندهی گروهان تخریب چی را به عهده گرفت و توانست با خنثی سازی مین های دشمن،اقدام موثری را از خود به نمایش بگذارد تا اینکه در عملیات والفجرمقدماتی به جاویدالاثر شد.به اینجا که می رسد مادرش می گوید:«حمید همیشه دوست داشت ادامه راه براردش را در پیش بگیرد که سرانجام به این آرزویش رسید.آخرین بار که می خواست برود،همه ما در راه آهن برای راهی کردنش رفته بودیم.همان روز می توانستم در نگاه هایش بخوانم که دیگر منزل ابدی او در کنار برادرش است.»سعید هم در ادامه می گوید:«تامدت ها منتظر رسیدن پیکرش بودیم اما گویا حمیددوست داشته که همچون حضرت زهرا(س) کسی از محل دفنش خبرنداشته باشد.او تا آخرین لحظه حیاتش وفاداری خودش را به خدا و برادرمان مجید نشان داد و در نهایت با شهادتش ،به هر دوی آنها رسید.امیدوارم که روزی شاهد برگشت پیکرش باشیم.»
 
طاقت دوری هم را نداشتند
«حاج جعفر صالحی شهرابی» 60سالی می شود که یکی از اهالی و کسبه داران محله خزانه است وشناخت خوبی نسبت به همسایه هایشان دارد:«مجید وحمید برادران 2قلو بودند وشباهت ظاهری و اخلاقی زیادی به همدیگر داشتند.ما بیشتر با مجید برخورد داشتیم و او را در محله می دیدیم اما حمید صبح سرکار می رفت و موقع غروب برمی گشت.به همین دلیل با مجید رابطه گرم تری داشتیم.»این هم محله ای می افزاید:«یک بار حمید در حال عبور از خیابان بود که گمان کردم مجید است.صدایش زدم و از روی لبخندش فهمیدم که او را بار دیگر اشتباه گرفته ام.»این هم محله ای در ادامه به تربیت پدرشهیدان اشاره می کند:«مرحوم حاج داداش با تربیت صحیح خود توانست فرزندانی دینی وخدادوست تربیت کند.

برادرانی که همیشه مشغول فعالیت های مذهبی در مسجد صاحب الزمان (عج) ومسجد جامع خزانه بودند.» صالحی ادامه داد:«شهادت مجید روی برادرش حمید تاثیر زیادی گذاشته بود.به طوری که چند هفته بعد از شهادتش راه جبهه را در پیش گرفت ودر نهایت جاویدالاثر شد.آنها در طول حیاتشان همیشه در کنار همدیگر بودند و طاقت دوری همدیگر را نداشتند.همین هم باعث شد که با هم یک راه را انتخاب کند.»صالحی در پایان گفت:«محله خزانه جزو محله هایی است که شهدای زیادی را در سطح تهران تقدیم کشور و اسلام کرده است.حمید و مجید هم جزو این شهدا بودند وبا شهادتشان برگ زرینی را برای محله شان به ثبت رساندند.»
 
شاخص آنها خدا بود
شهید زنده محمد علی شاهقلی یکی از جانبازان افتخار آفرین 8سال دفاع مقدس است.او در طول مدت حضور در جبهه، مدتی را با مجید همرزم بوده است:«ما با هم به جبهه اعزام شدیم.مجید بچه زرنگ و شجاعی بود.به همین دلیل دوست داشت که مسئول تخریب چی باشد.من خیلی نگرانش می شدم چون هر لحظه ممکن بود که برادرم مجروح یا به شهادت برسد اما خودش از روحیه بالایی برخوردار بود.اعتقاد داشت که مرگ و زندگی دست خداست و همین اعتقاد به او حس شجاعانه می داد.» وی در ادامه می گوید:«مجید در زمان شروع عملیات ها اصرار داشت که من در عقب بمانم و خودش و همرزمانش به جلو بروند.گاهی باخودم فکر می کردم و می گفتم من برادر بزرگ همستم و باید هوای برادر کوچک را داشته باشم.من در عملیاتی براثر انفجار خمپاره از ناحیه های سر،گردن،صورت مجروح شدم و به تهران برگشتم.دراین مدت مجید یک بار به عیادتم آمد و گفت هفته آینده عملیات سختی در پیش دارند.او خداحافظی کرد ورفت و سرانجام خبر شهادتش را برایمان آوردند.»این جانباز جنگ تحملیلی در ادامه به حمید هم اشاره می کند؛اینکه دوست داشت ادامه دهنده راه برادر 2قلویش مجید باشد:«بااینکه صاحب همسر و فرزند بود اما می گفت که باید به جبهه برود تا خون برادرش پایمال نشود.ما مخالف این کارش بودیم اما وقتی دیدیم که طاقت ماندن ندارد،موافقت کردیم که برود.او به جبهه رفت ودیگر برنگشت.

به روایت سرنوشت
تقدیردوقلو ها
مجید و حمید همزمان با هم چشم به دنیا گشودند و در کوچه و پسکوچه های خزانه قد کشیدند.آنها همیشه در کنار همدیگر بودند وبه همین منظور وابستگی خاصی نسبت به یکدیگر پیدا کرده بودند.وقتی پای غیرت و حفاظت از مرزهای میهن به میان کشیده شد،مجید راه جبهه را در پیش گرفت.در طول مدتی که او در جبهه بود،حمیددر شغل صافکاری اتومبیل مشغول کار بود تا از این راه به زندگی جدیدی که با همسرش شروع کرده بود،ادامه دهد.همان روزها خبر ازدواج مجید باعث خوشحالی او شده بود.دوست داشت برادرش هم همچون خودش ازدواج کند وتشکیل زندگی بدهد.همان هم شد اما یک هفته بعد از مراسم ازدواج مجید بود که خبرشهادتش در کوچه های خزانه پیچید.مجید به شهادت رسید وشوق زیارت معبودش،اززندگی در کره خاکی با ارزش تر بود.همین اعتقاد هم باعث شده بود که حمید هم خودش را به میدان های نبرد برساند.او نمی توانست زندگی را بدون وجود برادرش مجید ادامه دهد و این به این دلیل بود که باهم چشم به دنیا گشودندو با هم بزرگ شدند.اوهم ادامه راه برادرش را در پیش گرفت و در نهایت به او رسید.شاید آنها به این دلیل دوقلو به دنیا آمدند تا در نهایت تقدیرشان آنها را به هم برساند.
 
ارسال نظرات