جانباز شیمیایی کرج :

راهیان نور تداعی کننده خاطراتم در جبهه است

مدیری گفت: سال 93 به همراه خانواده ام به مناطق جنگی رفتیم و برایشان از نزدیک، خاطراتم را تعریف کردم و واقعا گذشته ام دوباره تداعی شد.
کد خبر: ۸۸۹۴۰۳۹
|
۰۸ مرداد ۱۳۹۶ - ۰۸:۰۱
به گزارش سرویس راهیان نور خبرگزاری بسیج به نقل از کوله بار؛ جانبازان، افتخاران این مرز و بوم هستند و هر جانبازی که می بینیم، بیانگر روحیه مقاومت و ایستادگی در برابر کفر است و جانبازان، با شهامت و شجاعتشان، این مسیر را رفتند و در دوران دفاع مقدس و در سخت ترین شرایط، نگذاشتند که جبهه ها خالی بماند و با ایثارشان، مانع از ورود دشمن به خاک کشور شدند و آن را به خانه اش، فراری دادند. محمد ابراهیم مدیری هم یکی از همان جانبازان دلاور کشورمان است که در کرج زندگی می کند و سالهاست که با مصدومیت شیمیایی دست به گریبان است. گفتگویی با او انجام دادیم که خواندنش خالی از لطف نیست:


چه سالی به جبهه اعزام شدید؟
سال 61 در کلاس سوم راهنمایی درس می خواندم که تصمیم به رفتن گرفتم. من و بچه محل هایمان که سنمان پایین بود، دستی در کپی شناسنامه مان بردیم و به محل اعزام رفتیم. شهید "نبی الله عباسی" هم همراهمان بود. ما جثه مان کوچک بود. زمستان بود و به محل اعزام رفتیم. 8 تا بچه محل بودیم که آنها بزرگ بودند. ما را به خط کردند. آقای بابایی، مسئول گردان بود. ما نشسته بودیم که او به هیکلمان نگاه کرد و چون کوچک بودیم، قبولمان نکرد. به ناچار، به مرکز آموزش شهید باهنر کرج رفتیم که در آنجا آموزش می دادند. که در آنجا هم گفتند که ما به خانه برگردیم، که بچه ها و ما اصرار کردیم که گذاشتند بمانیم. از آنجا به بانه کردستان رفتیم.
 
ماموریت شما در کردستان چه بود؟
ماموریت ما جنگیدن با ضد انقلابی ها بود. جنگ نامنظم و شهری بود و وظیفه ما حفظ شهر بود. ما در خود شهر، مقر داشتیم. این کار، خیلی سخت است چون دوست و دشمن معلوم نبود. شب که به شهر می رفتیم، خیلی ترسناک بود و زمستان بود. باور کنید نیرویی که آنجا بود نگهبانی می داد از سرما یخ زده بود که او را به مقر آوردیم و گرم کر دیم. لباس سپاه داشتیم و می پوشیدیم. با لباس سپاه به شهر می رفتیم.
 
در شهر هم با لباس سپاه، می رفتید؟
بله، ما برای خطر رفته بودیم و محافظه کار نبودیم. می رفتیم تا ضد انقلابی ها حضورمان را احساس کنند و عقب نشینی کنند.
 
در این مدت، اسیر هم کردید؟
سال 63 در عملیات والفجر 4 در تپه های مریوان، چند نفر از عراقی ها را اسیر کردیم. در این عملیات، لشگرهای 27 و 10 سیدالشهدا(ع) با هم مشارکت داشتند. سال 62 من بعد از چند ماه به کردستان رفتیم. در گردان میثم بودم. در عملیات والفجر 4 در این تپه ها شرکت کردیم. ما پستی نداشتیم که در آنجا تک تیرانداز بودم که بد از این عملیات رسمی سپاه شدم. من درگردان پیاده بودم که بعد ضد موشک و زره رفتم و یگان دریایی و لجستیک هم بودم.
در عملیات والفجر 8 هم حضور داشتید؟
من در عملیات هایی که بودم، سال 64 در والفجر 8 بود که شیمیایی شدم. ما غواص بودیم و اول ما وارد این شهر شدیم. ما شب به این شهر رفتیم. جزرو مد اروند طوری بود که دست فرمانده ها بود که آب می آمد و وقتی آرام می شد ما حرکت می کردیم. مسکونی هایشان تا اروند خیلی راه بود. نخل هایی بود که مد بشود زندگی را بر می دارد. رد که می شد که آب در آن آبراهه ها می رفت و آنجا را پر می کرد که آنها این طوری زندگی می کردند. وگر نه زندگی شان را آب بر می داشت. شدت آب هم گاهی زیاد می شد. آن شب هم بد نبود. اذیت شدیم ولی خب باید تحمل می کردیم. بچه های لشگر می آمدند و وارد می شدند. بیشتر این که غواص ها می رفتند، معابر را باز می کردند که سیم خاردارها را باز می کردند و مین ها را خنثی می کردند تا وقتی نیروها می آیند راحت عبور کنند.
 
کار شما چه بود؟
من در فاو بودم. مثل عملیات های دیگر نبود. خود سپاه ایستاد و خود ما در عملیات، قبلا شناسایی منطقه را انجام دادیم که من مسئول گروهان غواصی را به عهده داشتم. شرکت در لب خط بودیم و در آب هم رفتیم. یک هفته قبل برای شناسایی رفتیم. تا دید داشتیم و خط نگه داریم، چند ماهی طول کشید. نمی خواست دشمن آن را از دست بدهد. ما بعد از آن هم به داخل رفتیم. من فقط سیم خاردارها را قطع می کردم و خنثی سازی نمی کردم. چند تا سنگرها را که لب آب بود، نابود می کردیم تا نیروها راحت بیایند و امنیت داشته باشند. فاو خیلی راحت گرفته شد چون دشمن را غافلگیر کردیم. نخل ها و استتاری که می شد، خوب بود. فکرش را نمی کرد که فاو را بگیرند.
همانجا شیمیایي شدید؟
بله، من در فاو شیمیایی شدم. هوا طوری بود که متوجه می شدیم. صبح که بیدار می شدیم بالای سرمان هواپیما می دیدم و بمب می ریختند که ما نفهمیدیم که چگونه شد که باد هم طرف ما آورد و دیدیم. انتظار داشتیم که دشمن بمباران بزند اما گاهی فرصت زدن نداشتیم وقبل از آن شیمیایی می شدیم. خودم دیگر می خوردم. اگر شیمیایی هم می زند، باید اطلاع رسانی هم کنیم. چون ما که آنجا بودیم، در آن موقع هم در سوله بودیم، وقتی به آنجا آمد، واقعا اذیت شدیم. ما اهواز رفتیم و 48 ساعت خوابیدیم که خودم به تهران نرفتم. تا صبح فقط سرفه می کردم. وضعیتم خراب بود و شیمیایی روی پوستم و خارش شدید داشتم. حالت تهوع داشتم و نمی توانستم بخوابم. تا صبح هم نشسته بودم. من 48 ساعت در آنجا بودم و دوباره به جبهه برگشتم.
آنقدر روز اول محکم رفتیم، من تا 6 ماه بعد از عملیات هم آنجا بودیم. من مجروح شدم، گروهان دستم بود و نفهمیدم که چی شد که مرا به اهواز بردند و تحت درمان بودم و تا صبح نشسته و خون بالا می آوردم. خیلی سخت بود. ریه هایم خراب بود و مدارک هایی تشکیل دادند که برای اعزام به تهران می خواستند بفرستند که من دوباره به فاو رفتم.
چه سالی حاد شد؟
بعد از جبهه، حاد شدنش، در خانه نمی توانم طبقه دوم خانه را اجازه کنم، چهار تا بالا می روم نمی توانم . شیمایی گاهی ما را از پای در می آورد. بچه هایی که خیلی بیشتر داغون شدند، سختی زیادی می کشند. رنجش را این طوری می برم که زیاد نمیت توانم تحرک داشته باشم که در اعصاب و روانم هم تاثیر می گذارد. این طور عوارض ها را هم دارد که آدم با خودش کنار می آید.
فعالیت های اجتماعی چقدر در روحیه شما تاثیر دارد؟
اجتماعی، فعالیت هایم سعی می کنم زیاد باشم. من در تاکسی مدت ها کار می کردم که به دلیل اعصاب و روانم از سپاه سال 73 آمدم به خانه و افتاده بودم و دیگر نمی توانستم بروم. تا سال 77 که ازدواج کردم. خیلی از مسائل را نمی توانستم کاری اش کنم. مادرم نمی توانست تحملم کند. بر ای خودم تنهایی بودم. هیچ جانمی گشتم و دو سال در خانه خودم را حبس کردم که در بنیاد حالت اشتغال شدم.
چه سالی ازدواج کردید؟
الان یک دختر دارم و سال 77 ازدواج کردم. در منزل گاهی عصبانی می شوم چون در تاکسی کار می کردم خیلی بد بود چون در تهران کار می کردم که آب و هوا خیلی خراب بود و دیدم زندگی ام دارد خراب می شود که این کار را کنار گذاشتم. ترافیک هم حالم را خراب می کرد. خیلی سخت بود. همسرم درک خوبی دارد تا اندازه ای.
چه کسانی می توانند شما را به خوبی درک کنند؟
در جامعه ای هستیم که تا کسی از هم جنس خودت نباشد نمی تواند تو را درک کند. فقط یک جانباز می تواند درد ما را درک کند.آنها بیشتر درد ما را لمس می کنند.بعضی ها هم در جبهه، این گونه بوده است. ما که در این مملکت رفتیم و برای رضای خدا رفتیم.
تا چه سالی در جبهه بودید؟
سال 67 جنگ تمام شد اما ما تا 69 در دوکوهه بودیم و دل کندن برایمان سخت بود. بعد از این همه سال، نتوانسته بودم که به آنجا بروم که خودم با خانواده ام، سال 93 رفتیم و برایشان از نزدیک تعریف کردم و خاطراتم دوباره تداعی شد. شلمچه و ... ر فتیم. شکل ها عوض شده بود. شش سال در یک منطقه بودیم. امسال دیگر نمی توانم بروم. از دوکوهه گرفتیم تا سد دز و هر جایی که بودیم تا آبادان و شلمچه و...
 
چه سفارشی به جانبازان شیمیایی دارید؟
سفارش به جانبازان شیمیایی، هر کسی یک هدفی داشته است و رفته است. اگر بخواهیم و نخواهیم این شب ها و روزها می آیند و می روند که چه بهتر زیبا آنها را طی کنیم. می ماند و باید آن دنیا یقه اش کنیم.
 
در پایان اگر حرفی دارید، بگویید؟
روز به روز که سنم بالا می رود، سنم بیشتر می شود بدتر می شود. خیلی از مسائل دیگر هم هست.
راهیان نور حالم را خوب می کند و تداعی کننده خاطراتم در جبهه است

مدیری گفت: سال 93 به همراه خانواده ام به مناطق جنگی رفتیم و برایشان از نزدیک، خاطراتم را تعریف کردم و واقعا گذشته ام دوباره تداعی شد.

ارسال نظرات
آخرین اخبار