شهید بیسر و بیدست که تنها دو پایش تشییع شد
به گزارش سرویس بسیج جامعه زنان کشور خبرگزاری بسیج، شهید سید صاحب محمدی متولد 15 /4/51 و سید مهدی محمدی متولد 47/3/30 ، دو برادری بودند که در جنگ تحمیلی و دوران دفاع مقدس برای دفاع از میهن روانه جبهه شدند و به فاصله مدت زمان کوتاهی، هر دو از میان خانواده پَرکشیدند.
پدر این دو شهید در سنین جوانی به کربلا مهاجرت میکند و پس از مدتی به ایران آمده و بعد از ازدواج با مادر، بار دیگر به کربلا بازگشته و ساکن این شهر مقدس میشوند.
خانواده محمدی، در شهر کربلا صاحب دو دختر و سه پسر میشوند و از همان ابتدای کودکی، فرزندان عطر وجود سالار شهیدان را احساس میکنند.
پس از آغاز اولین درگیریها بین ایران و عراق، به ایرانیهای مقیم عراق اعلام میشود که خاک عراق را ترک کنند و همین سبب بازگشت خانواده محمدی به ایران میشود.
سید مهدی و سید صاحب، که هر دو خود را در برابر وطنشان مسئول میدیدند با دستکاری شناسنامههای خود علیرغم مخالفت خانواده، به جبهه اعزام میشوند. سید صاحب کوچکتر از سید مهدی بود اما زودتر به فیض شهادت نائل آمد.
سیده فاطمه محمدی حسینی، خواهر بزرگتر دو شهید گرامی در گفتوگو با خبرنگار پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس، درباره زندگی سید صاحب، اول شهید خانواده گفت: سید صاحب، تا سال سوم راهنمایی اشتغال به تحصیل داشت. وی بعد از قطعنامه 598 امام خمینی (ره) در جاده اهواز- خرمشهر، مورد محاصره منافقان قرار میگیرد.
آنها پس از اعلام عقب نشینی توسط فرمانده، سوار بر کامیون میشوند و کامیون آنها مورد اصابت گلوله تانک قرار میگیرد که پنج تن از سربازان اهل سادات از جمله سید صاحب، به شهادت میرسند و مابقی سربازان زخمهای سطحی برمیدارند. سید صاحب روز عید قربان شهید میشود. اکنون محل شهادت سید صاحب شناسایی شده و جزو زیارتگاه مسافران راهیان نور است.
شما به عنوان خواهر بزرگتر، چه خصوصیات اخلاقی از سید صاحب به یاد دارید؟
سید صاحب باوجود سن کم، بسیار مومن بود و از سن 14 سالگی عضو فعال بسیج محل در مسجد امام حسین (ع) شد. از خصوصیات اخلاقی بارز وی، میتوان به خوش اخلاق بودنش اشاره کرد. او به احترام به بزرگترها و نماز اول وقت، بسیار مقید بود.
اما جالب است بدانید یکی از ویژگیهایی که من در سید صاحب در دوران کودکی و اوایل نوجوانیاش میدیدم ترسو بودن او بود. به خاطر میآورم همیشه باید کسی به همراه سید صاحب میبود تا او در تنهایی و تاریکی نترسد. روزی که آمد و گفت من میخواهم به جبهه بروم، همه خندهمان گرفت اما او گفت من به ترسم غلبه خواهم کرد و همینطور نیز شد.
سید صاحب با سن و سال کم خود، چنان مردانه جنگید که شهید شد. وقتی همرزمان وی برگشتند از رشادتهای او برایمان تعریف کردند و هنوز باور نداریم به قول خودمان بچهای که از تاریکی و تنهایی میترسید چگونه دلاورانه جنگید و از خاک و میهن خود دفاع کرد.
وقتی که وی به جبهه اعزام شد، جثهای کوچکی داشت اما بعد از سه ماه دوره آموزشی که به خانه بازگشت باورمان نمیشد که سید صاحب چه قد بلند و اندام درشتی پیدا کرده باشد.
چه خاطرهی قشنگی از سید صاحب به یاد دارید؟
همانطورکه گفتم علیرغم سن سال کم، سید صاحب بسیار مومن بود. اوایل انقلاب در سال 57 بود که ماه مبارک رمضان را در گرمای مرداد ماه میگذراندیم. سید صاحب 6 ساله و سید مهدی 10 ساله بودند که خانوادگی به سمت مسجد امام حسین (ع) برای تظاهرات رفتیم.
صاحب اصرار کرد در شرایط سخت آن سال و با سن کم، حتما روزهاش را بگیرد. من مخالفت کردم زیرا نگه داشتن روزه برای او طاقتفرسا بود. روزی که صاحب هم روزه گرفته بود، ما برای عبادت به مسجد رفتیم، اما ناگهان نیروهای گارد شاهنشاهی مسجد را محاصره کردند. من و خانوادهام به درون یکی از اتاقکهای مسجد رفته و پنهان شدیم، بیش از سه ساعت خود را مخفی کردیم و بعد از رفتن نیروهای گارد شاهنشاهی بیرون آمدیم و با صحنههای بسیار ناراحت کنندهایی مواجه شدیم.
اتفاقات پیش بینی نشده آن روز، سبب شد سید صاحب 6 ساله که بدون سحری روزه گرفته بود تا آخر وقت روزهاش را نگه داشت.
از نحوه شهادت سید صاحب بگویید
وی چندین بار به جبهه اعزام شد و در نامههایی که ارسال میکرد همواره متذکر میشد قرار نیست بهزودی بازگردد تا اینکه قطعنامه 598 پذیرفته شد و بار دیگر سید صاحب نامه داد که با پذیرفته شدن این قطعنامه تصور نکنید که جنگ تمام شده است بلکه جنگ ادامه خواهد داشت تا رفع فتنه از کل جهان.
گویا نحوه شهادتش به خودش الهام شده بود و میگفت من برنمیگردم مگر بهگونهای که کسی مرا نشناسد و این اتفاق هم افتاد. زمانی که جنازه سید صاحب برگشت اصلا قابل شناسایی نبود. صاحب بی سر و بیدست شده بود و نیمی از بدنش کاملا از بین رفته بود.
از جنازه او فقط دو پا برگشت و تشییع شد. حتی تا مدتی خانواده من تصور میکرد که این جنازه برادرم نیست اما برادر بزرگتر من و همسرم، صاحب را از روی پاهایش شناسایی کردند.
چه عشقی در سید صاحب وجود داشت که او را به سمت شهادت برد؟
سید صاحب عشق زیادی به امام حسین (ع) داشت. وقتی ما ساکن کربلا بودیم خانهمان نزدیک به حرم امام حسین (ع) بود و وقتی به ایران نیز بازگشتیم خانهمان نزدیک به مسجد امام حسین (ع) بود. عشق به مولا و اربابش او را به سمت شهادت سوق داد. از طرفی او پیرو رهبر خود امام خمینی (ره) بود و همواره در راهپیماییها شرکت می کرد.
حال و هوای خانواده زمانی که خبر شهادت سید صاحب را شنید، چگونه بود؟
سید صاحب روز عید قربان شهید شد. وقتی خبر شهادت وی به خانه رسید، برادر بزرگترم سید کمال که او هم در آن زمان، رزمنده بود در جبهه حضور داشت اما سید مهدی مرخصی آمده بود و در کنار خانواده بود. روزی که صاحب شهید میشود بدون اینکه ما اطلاعی از شهادتش داشته باشیم، سید مهدی را به سمت جبهه راهی کردیم.
سید صاحب مین یاب بود و ما هر لحظه احتمال میدادیم که اگر اتفاقی بیافتد جنازه او متلاشی شود. آن روزی که خبر شهادت را به ما دادند من داشتم نوع فعالیت صاحب را برای خواهرم توضیح میدادم که با تمام نشدن حرف من، زنگ در خانه مان زده شد و خبر بدحالی مادر و پدرم را به من دادند. وقتی به خانه پدریام مراجعه کردم خبر شهادت صاحب را شنیدم.
خانوادهام با شنیدن از دست دادن عزیز خود، بسیار بیتاب شده بودند زیرا اصلا در ذهنمان هم نمیگنجید که صاحب شهید شود اما به هرحال این راهی بود که خودشان انتخاب کرده بودند.
از آنجایی که سید مهدی بزرگتربود همیشه یک حس غریبی به ما میگفت مهدی دیگر به میان ما بازنمیگردد و لذا همواره منتظر شنیدن خبر شهادت سید مهدی بودیم اما درباره سید صاحب هرگز تصور شهادت نداشتیم.
درباره سید مهدی، دومین برادر شهید خود بگویید.
سید مهدی همیشه ساکت و مظلوم بود و سیمای نورانیاش خبر از شهادتش میداد بنابراین هرگاه نامهای و یا خبری میآمد تصور می کردیم که خبر شهادت مهدی است.
مهدی چهار سال در جبهه جنگید و عشق و علاقه خاصی به امام حسین (ع) داشت. از همان دوران کودکی همه بازیهای مهدی، جنگ امام حسین (ع ) و شمر بوده و او همیشه نقش امام حسین (ع) و حضرت علی اکبر (ع) را بازی میکرد. وی در وصیت نامهاش نوشته بود که اگر خواستید گریه کنید برای امام حسین (ع) و یارانش گریه کنید نه برای من.
وقتی او اخبار پذیرفته شدن قطنامه 598 را میشنید گریه می کرد و به ما میگفت شما بعدها دلیل گریه مرا متوجه خواهید شد زیرا دل او ندا میداد که کشور در معرض محاصره منافقین و سوء استفاده قرار خواهد گرفت.
نحوه شهادت سید مهدی چگونه بود؟
آخرین باری که سید مهدی به خانه بازگشت ما درباره ازدواج وی با او صحبت کردیم و او پاسخ ما را تنها با یک لبخند داد زیرا میدانست شهید خواهد شد. آخرین باری که وی خداحافظی کرد و برای همیشه رفت، عید قربان و پس از اقامه نماز عید بود. مهدی روزی رفت که صاحب شهید شده بود و ما خبر نداشتیم و فردای رفتن مهدی، خبر شهادت صاحب به ما رسید.
آخرین دیدار من با سید مهدی بر قلبم الهام شده بود. جنازه سید مهدی چهار روز در بیابانها سرگردان بود و زیر نور آفتاب سوخته بود و تنها موهای حنایی رنگ سید مهدی او را به ما شناساند. وی در سن 20 سالگی، 5 مرداد 67 ، درعملیات مرصاد به دست منافقین و در عملیات تن به تن شهید شد.
آیا وصیت نامهای از برادرانتان به جا مانده است؟
از سید مهدی وصیت نامه کاملی باقی مانده اما از سید صاحب وصیت نامهای در دست نیست.
سید مهدی در وصیت نامهاش اینچنین گفته است:
خداوند جان و مال اهل ایمان (آنها که در راه خدا جهاد میکنند و دشمنانی را به قتل میرسانند و یا خود کشته میشوند) را به بهای بهشت خریده است.
خداوندا اکنون که میخواهم به جبهه بروم از تقصیرات من بگذر و همانطور که مشتری جان و مال دیگر رزمندهها شدی، مشتری جان و مال من هم باش.
سخنی با پدر و مادرم
پدر و مادرم من در حق شما بسیار کوتاهی کردم و زحمات شما را به هیچ عنوانی نمیتوانم جبران کنم. پدر و مادرم من شما را بسیارآزردهام (از نظر خود اینگونه بود درحالیکه همیشه احترام بزرگترهایش را داشت) و شما را به خداوند قسم میدهم من را حلال کنید.
پدر و مادر عزیزم من به هیچ عنوان لیاقت شهادت را در خود نمیبینم اما رحمت خدا زیاد است و اگر خدا شهادت را نصیب من کرد و شما خبر آنرا شنیدید بدانید که خبر تولد من را شنیدهاید برای اینکه شهادت مرگ نیست و تولد است.
به هیچ عنوان خدایی ناکرده از شهادت فرزندتان سوء استفاده نکنید و اگر خواستید گریه کنید بر علی اکبر امام حسین (ع) و مظلومیت آنها گریه کنید.
در ضمن مقدار موجودی من را هرطور که صلاح میدانید در راه خدا به مصرف برسانید.
چه خاطره ماندگاری از سید مهدی در ذهنتان باقی مانده است؟
به یاد میآورم سید مهدی برای چند تن از جوانان محل که مشرو ب خواری کرده بودند، میانجگری کرد تا شلاق نخورند و گفت من ضمانت میکنم آنها هرگز این کار را تکرار نکنند و به جای آنها من را شلاق بزنید. این جوانان با میانجگری سید مهدی و داوطلب شدنش برای شلاق خوردن، برای همیشه دست از مشروبخواری برداشتند و توبه کردند.
خاطره دیگری که از او به یاد دارم اینست که سید مهدی عضو فعال بسیج مسجد امام حسین (ع) بود و در همه برنامههای مذهبی شرکت میکرد. سید مهدی همیشه اصرار داشت که امام خمینی (ره) را از نزدیک ببیند و به من که انتظامات مسجد بودم همیشه اصرار داشت که مقدمات آن را برایش فراهم کنم.
در آخرین روز قبل از اعزامش به وی گفتم من از تو شرمندهام که نتوانستم تو را نزد رهبر ببرم و او در جواب من گفت ناراحت نباش ما به زودی با آقا دیدار میکنیم و رهبر عزیزمان نیز کمتراز یکسال بعد از شهادت سید مهدی رحلت کرد.
آخرین سخن خود را بگویید.
آخرین سخن من با مسئولان است. ای کاش مسئولان وصیت نامه شهدا را بخوانند و به مستضعفان بیشتر رسیدگی کنند. آیا آرمانهای شهدایمان این بود که الان بشنویم یک مسئول در کشور مبادرت به اختلاس کرده است و یا بسیاری فسادهای دیگر... درحالی که شهدا حتی به خانوادههایشان گفتند از شهادت ما سوء استفاده نکنید اما حال بیگانگان درحال دستاندازی به اموال مردم و سوء استفاده هستند.